گزارش از ويتنام

من الان ويتنام هستم و دارم با بدبختي با چند نفر حرف مي‌زنم. دشمنتان ببيند مثل سرخپوست‌‌ها داريم درباره‌ی مسائل في‌مابين با هم حرف مي‌زنيم. مسائل في‌مابين‌مان هم که يکي دو تا نيست و همه‌اش از مدل چرا در ديزی بازه؟ چرا گوش خر درازه؟ و از اين‌هاست که تمامي ندارد.

حالا اگر بشود گفت مشت نمونه‌ی خروار است بايد خدمتتان عرض کنم که از جنبه‌ی فرهنگي ما ايراني‌ها و اين برادران و خواهران ويتنامي که مي‌بينم خيلي به همديگر شباهت داريم چون همه‌مان با هم داريم حرف مي‌زنيم و معلوم نيست کدام‌مان داريم گوش مي‌کنيم. من هم که الان دارم وبلاگ مي‌نويسم مثلأ دارم گوش مي‌کنم و گاهي يک بله يا نه بي‌ربط هم مي‌گويم ولي کسي هم نگران ربط موضوع نيست چون همه دارند حرف مي‌زنند.

ضمنأ هوا کاملأ آفتابي‌ست مثل بريزبن و من با ماشين خودم آمدم ويتنام و احتمالأ الان که برگردم مي‌بينم يک مأمور محترمي هم برگه‌ی جريمه‌اش را الصاق کرده چون جا نبود ماشينم را پارک کنم و گذاشتمش يک جايي که اگر مأمور نبيندش لاجرم بايد برود چشم‌ پزشکي.

من هفته‌ای يک روز مي‌آيم يک دانشگاه ديگری برای يک کار تحقيقاتي متفاوت با کار خودم. امروز که آمدم توی اتاق کارم ديدم چندتايي کيف با آرم هواپيمايي ويتنام روی ميزهای ديگر هست. نيم ساعت رفتم بيرون و آمدم ديدم يک گروه چشم بادامي توی اتاق هستند و وضع اتاق شده است مثل حمام عمومي‌ست. آن گوشه هم يک خانم استراليايي ايستاده بود.

خانم آمد گفت اين‌ آقايان و خانم‌ها پزشک‌هايي هستند که از ويتنام آمده‌اند برای يک دوره‌ی آموزشي و چند هفته‌ای اينجا هستند. از قرار بهشان گفته بوده که مي‌خواهيم برويم دستجمعي برای دريافت کارت شناسايي و اين‌ها معلوم نيست چرا يک ربع ساعت است دارند همگي با هم بحث مي‌کنند.

با يک دردسری رفتند برای کارت شناسايي گرفتن. يک ساعت بعد دوباره آمدند و از آن موقع تا به حال داريم معلوم نيست سر چي با همديگر گپ مي‌زنيم. منصفانه‌اش اين است که هيچ دو جمله‌ای از حرف‌های‌مان به همديگر ربطي ندارد الا اين که من گاهي خيلي با قاطعيت مي‌گويم بله يا نه. باقي‌اش هم که همه با هم داريم حرف مي‌زنيم که نکند لال از دنيا برويم.

حالا اگر توانستم به اندازه‌ی يک صفحه‌ی آ۴ از اين حرف‌ها را بفهمم مي‌نويسم برای‌تان.

عجالتأ از ويتنام ازتان خداحافظي مي‌کنم تا بخش بعدی گزارش.

نظرات

پست‌های پرطرفدار