در قاب عکس استراليايي: تو انرژی‌ منو رو مختل کردی

خوب بلاخره امروز يک جايي خيلي برايم سنگ تمام گذاشتند. البته دو سه نفری که اين وبلاگ را مي‌خوانند مي‌دانند و لابد الان خنده‌شان هم گرفته که آهان پس که اين طور! حالا خوب مي‌شود گفت برای من جالب بود چون آدمي مثل من که نه "سيد" است و نه اسمش به دوران بعد از انقلاب مي‌خورد، قبلش هم که سنش نمي‌خورده، خوب گاهي به خودش مي‌گويد بلاخره خوب است که به سلام آدم مي‌گويند عليک. حالا البته گاهي فکر مي‌کردم ستاره‌ها که هيچ لااقل اين پلوتو مي‌تواند يک نسبتي با من داشته باشد که آن را هم از مجموعه‌ی سيارات منظومه‌ی شمسي حذف کردند، دلمان به همين خوش بود که آن را هم اين نيز بگذردش کردند. اما اين عليک را يک جايي به من گفتند که از زور سرما با کاپشن مي‌لرزيدم و بعدش مجبور شدم يک ربعي زير آفتاب بنشينم که آن سرمای سر صبح تا ظهر تخفيف پيدا کند. يک خانمي مسئول کاری بود که برايش خواسته شده بودم. من هم که مرض گفتگو و سر حرف را باز کردن دارم بنابراين به ايشان گفتم شما سردتان نيست؟

زن: نگو، امروز خيلي غير عادی سرد شده.

من: من اگر مي‌دانستم اينجا اين همه سرد است دستکش و کلاه هم مي‌آوردم. حالا اگر بشود يک جوری آتش روشن کنيم خيلي خوب مي‌شود، تخته هم که هست.

زن: چه کار کنيم؟

من: آتش درست کنيم از همين ميز و صندلي‌ها وگرنه منجمد مي‌شويم.

زن: ها ها ها ها ... مي‌خوای صندلي‌ها رو بسوزوني؟ ها ها ها ها ... مگر تو کجايي هستي؟

من: ايراني، ولي‌ خوب اگه نياز بشه به ياد غارنشين‌ها مي‌تونم آتش هم درست کنم که گرم بشم ... ها ها ها ها

زن: ها ها ها ها ... ببين من يک راهي الان بهت ياد مي‌دم که گرم بشي ... تمرکز کن ... به هيچ چيزی جز نفس کشيدنت فکر نکن ... الان گرم ميشي ... تا ده شماره بشمر ...

من: 12345678910... خوب نشد.

زن: نه اينقدر سريع ... باور کن من راست مي‌گم. من کارم همينه.

من: يعني چي؟

زن: من از راه تمرکز کردن انرژی درماني مي‌کنم.

من: حالا من که خيلي يخزده‌ام اما حقيقتش هنوز سردرنياورده‌ام اين انرژی درمان‌ها چطوری کار مي‌کنن. يعني‌ چي که انرژی درماني مي‌کني؟

زن: خوب من انرژی رو از طريق دست‌هام حس مي‌کنم.

من: يعني دست مي‌زني به اشياء يا آدم‌ها؟

زن: نه بهشون دست نمي‌زنم ولي وقتي دستم رو مي‌گيرم کنار‌شون مي‌فهمم يک چيزی توی بدن‌شون هست، يک جرياني که ميشه حسش کرد.

من: چطوری حسش مي‌کني؟ آموزش ديدی برای اين حس؟

زن: نه. من از سه سالگي اين حس رو داشتم ولي اون موقع نمي‌دونستم چيه. بعدها که بزرگتر شدم و مطالعه کردم فهميدم يک حسه که ممکنه ديگران نتونن درکش کنن.

من: خوب از کجا معلوم که اين حسي که ميگي وجود داره؟ من هم مي‌تونم ادعا کنم يک چيزهايي رو مي‌بينم که ديگران نمي‌بينن. از اين ادعاها زياد هست که طرف پول مي‌گرفته از مردم و سرشون کلاه مي‌ذاشته.

زن: خوب من که نمي‌گم مريض شفا مي‌دم. فقط مي‌گم يک چيزی در بدن آدم‌ها هست که ناسازه. مثلأ اون جريان انرژی که گفتم يک جاهايي توی بدن درست نيست.

من: مثلأ ميگي انرژی توی يک جای بدنت قلمبه شده بيا درستش کنم؟

زن: قلمبه نه. يک جوری مثل تمرکز زياد انرژی.

من: اونوقت اون تمرکز زيادی رو درست مي‌کني؟

زن: آره، جريان انرژی رو روان مي‌کنم.

من: خوب خود اون آدمي که حالا انرژی بدنش روان شده چطور بهت مي‌گه خوب حالم خوب شده؟ خودش چيزی حس مي‌کنه يا تو بهش حس ميدی؟

زن: خودش حس مي‌کنه.

من: خوب خيلي از آدم‌ها ممکنه حس رو به دست بيارن اما واقعي نباشه، دوست دارن بگن آره حس کرديم، اونوقت تو از کجا مي‌دوني که کار تو بوده يا اون آدم از خودش حرف درآورده؟

زن: خوب اگه بره و خوش باشه يا مثلأ فکر کنه ديگه اون تمرکز انرژی رو که قبلأ حس مي‌کرده نداشته معلومه که من درست گفتم. اين موضوع با اين که من ادعا کنم مريض‌ها رو شفا مي‌دم فرق داره. من واقعأ حرفم شفا دادن نيست. حرفم اينه که اون طرف حس بهتری داشته باشه.

من: آهااان، پس داستان در خوش بودن خلاصه مي‌شه. حالا واقعأ کسي بوده که بياد بگه من رفتم آزمايش کردم و ديدم تو راست گفتي يک چيزيم هست؟

زن: يک خانمي رو ديدم بهش گفتم به نظرم يک چيزی توی سينه‌‌ت هست که متراکم شده و انرژی اونجا گير کرده ... چرا مي‌خندی ...؟

من: ها ها ها ها ... خوب تا اينجاش رو باقي مردم هم همه بلدن بگن ... ها ها ها ها.

زن: هااا، فهميدم ... ها ها ها ها ... دارم جدی حرف مي‌زنم ... واقعأ يک چيزی بود توی سينه‌ش. فقط بهش گفتم خوبه بری آزمايش بدی.

من: و رفت؟

زن: بله که رفت، و معلوم شد يک چيزی هست که حالا ازش نمونه‌برداری کردن که معلوم بشه ... چرا ميِ‌خندی؟

من: ها ها ها ها ... دارم گوش مي‌دم ولي خوب دارم توی ذهنم فيلم اين حرف‌های تو رو مي‌سازم، خيلي کمدی شده ... ها ها ها ها ... همين الان مي‌تونم بهت بگم اگه دوربين داشتم همين حرف‌های من و تو برای يک فيلم کمدی خوب بود ... حالا اميدوارم يک جواب درستي به او خانمي که تو انرژی درماني‌ش کردی بدن.

زن: ... خوب تو مي‌خندی ولي من خيلي تجربه‌ی اينجوری دارم.

من: مي‌دوني من روزنامه نگار علمي هستم اين حرف‌های اين مدلي رو خيلي شنيدم برای همين هم باورشون نمي‌کنم، يا سخت باور مي‌کنم.

زن: خوب به خودت مربوطه ولي من مي‌تونم بفهمم کي مشکل انرژی داره توی بدنش ... ولي تو به نظرم از بس که خنديدی نمي‌شه بهت ثابت کرد.

من: ... مي‌توني الان بگي من هم مشکل انرژی دارم؟

زن: تو اگه نخندی ممکنه بهت بگم ... مي‌ترسم يک چيزی بگم تو باز فيلم بسازی ... ها ها ها ها ...

من: ... من خودم رو نگه مي‌دارم تو زود بگو مشکل انرژی من کجاست؟

زن: ...، ...، ...، ببين تو از بس که خنديدی اصلأ مسير انرژی‌ت مختل شده.

من: يعني برم يک جايي خودم رو نشون بدم ببينم چي مي‌گن؟ ... ها ها ها ها ... حالا مي‌خوای من وضع انرژی تو رو بگم؟

زن: نه نه ... ها ها ها ... تو انرژی‌ منو رو مختل کردی امروز از بس‌ خنديدی ... بس

من: ... ها ها ها ها ... مي‌خوای فيلمش رو برات تعريف کنم؟ ... ها ها ها ها

زن: ها ها ها ها ... مي‌دونم چيه نمي‌خواد بگي، نه لازم نيست... ها ها ها ها

.
.
.
.

نظرات

پست‌های پرطرفدار