گشت و گذار شهری

پای‌تان را که مي‌گذاريد توی يک خواروبار فروشي چيني تازه شست‌تان خبردارد مي‌شود که چيني‌ها چطور مشغول تسخير دنيا هستند. خيلي آرام و بيصدا دارند بازار لباس را مي‌گيرند و کم‌کم بازار مواد غذايي هم به دنبالش. حالا نکته‌ی جالبش اين است که با آن جمعيت يک ميلياردی و تنوع سرسام آور محصولات غذايي برای هر نوع ذائقه‌ای مي‌توانند محصول توليد کنند. فکر کنيد مثلأ از شمال تا جنوب ايران چند نوع ذائقه غذايي داريم حالا همين را در ابعاد جغرافيايي و انساني چين مجسم کنيد تا شکل واقعي تسخير بازار را متوجه بشويد. يک نکته‌ی به نظرم خيلي جالب هم هست که گاهي از لابلای حرف‌های بعضي‌هاشان مي‌شود استنباط کرد. آن نکته اين است که دولت چين خيلي در تلاش است تا درس‌هايي مثل زبان و ادبيات و فرهنگ چين را در دانشگاه‌هايي که علاقه‌ای نشان مي‌دهند راه بيندازد. البته دانشگاه‌ها که اصولأ بدشان نمي‌آيد و برای همين هم در خيلي از قسمت‌ها دست کم يک چيني‌زبان را استخدام کرده‌اند تا دانشجوی تازه وارد چيني که هنوز از نظر ارتباط زباني راه نيفتاده و مشکل زباني ندانستن دارد گرفتار کار اداری نشود. حالا اين عکس را ببينيد که از يک فروشگاه چيني گرفته‌ام، روی بسته‌بندی تمام محصولات به زبان چيني‌ست. عنقريب است که زبان چيني تبديل بشود به زبان بين‌المللي.



و اين هم يک رستوران چيني که از جنبه‌ی جاذبه‌های بصری صدها بار زيباتر از شعبه‌های مک دونالد است. معمولأ هم غذاهای‌شان آنقدرها هم گران نيستند. البته ممکن است همينطوری از روی منوی غذا يک چيزی سفارش بدهيد که بعد از زور قيافه‌ی غذا نتوانيد به آن لب بزنيد ولي اگر قبل از انتخاب غذا از خودشان بپرسيد که اين که نوشته شده يعني چي آنوقت غذای خوشمزه‌ای نصيب‌تان مي‌شود. يک تفاوت رستوران‌های آسيای‌جنوبشرقي با رستوران‌های هندی در اين است که اين آسيايي‌ها بلاخره چون دنبال مشتری جمع کردن هستند به دل مشتری‌ها راه مي‌روند اما توی رستوران‌های هندی هر چقدر هم که تلاش کنيد باز دست آخر يک غذای تند مي‌گذارند جلوی‌تان. لااقل در مورد غذا خيلي هم انعطاف پذيری ندارند چون هر کاری‌شان که بکنيد آن نيم کيلو فلفل سهم مشتری را ازش نمي‌گذرند. در اين مورد که فلفل را به هر قيمتي که شده بهتان بخورانند خيلي انصافأ حق مشتری را خوب ادا مي‌کنند.


و اما اين دو تا عکس را که مي‌بينيد مربوط است به يک مرض‌کده که به يخ فروشي گفته است تو درنيا که من هستم. اسمش را نوشتم مرض‌کده چون آدم بايد مرض داشته باشد که پول بدهد و برود توی سرمای منهای 5 درجه و توی ليوان‌های يخي نوشيدني بخورد. حالا اين‌ها به کنار، تا برويد آن تو يک خروار لباس هم بايد بپوشيد. تازه تو هم که رفتيد نه مي‌توانيد روی صندلي‌های يخي‌اش بنشينيد، نه مي‌شود ليوان را دست‌تان بگيريد، نه مي‌شود دست بزنيد به ديوار، نه حتي عکس از خودتان بگيريد که يک وقت‌هايي با ديدن عکس بگوييد خوب بلاخره يک جايي توی دلم بع‌بع هم کردم که لال از دنيا نروم. هيچ! مي‌رويد بع‌بع کنان پول مي‌دهيد و يک نيم ساعتي آنجا مي‌لرزيد و مي‌آييد بيرون. خوب البته آدم گاهي يک کارهايي مي‌کند ديگر.




و اين عکس آخری. اين جا اسمش موقعيت کانگوروست. در واقع يک محل تفريحي‌ست در بريزبن که خيلي آخر هفته‌ها مردم برای ورزش کردن مي‌روند آنجا. آن ديواره‌ای که مي‌بينيد محل صخره‌ نوردی‌ست و تمام هفته اهل صخره نوردی با طناب و گيره سرگرم بالا و پائين رفتن از ديواره‌ها هستند. تمام ديواره‌ که ارتفاعش بايد 20 متری باشد و طولش هم احتمالأ به 500 متر مي‌رسد برای صخره نوردی ست، اطرافش هم محصور شده که ماشين‌ها نتوانند بروند نزديک صخره‌ها و جای خيلي حسابي‌ست برای صخره‌ نوردی.


اگر فرصت کنم چند تا عکس ديگر هم همين هفته مي‌گذارم از جاهای ديگر که ببينيد.

نظرات

پست‌های پرطرفدار