آن سگهای مهيب و ديگر هيچ
خيلي برای اوريانا فالاچي حيفم آمد. يک دورهای را با کتابهايش زندگيکردم تا اين آخریها که کتابهای معترضانهاش را دربارهی مسلمانها ميخواندم. يکي از آخرین کتابهايش را در سه چهار روز کنار دريا در قبرس خواندم چون نه ميشد بياورمش ايران و نه دلم ميآمد که نخوانده بگذارمش. نتيجهاش هم آفتاب سوختگي شدید بود که فقط با دکتر و دوا رفع شد. خلاصه مي ارزيد که همهی کتابهايش را بخوانم که خواندم
حالا بعد از سالها که از خواندن کتابهای فالاچي ميگذرد به نظرم "اگر خورشيد بميرد" برايم جذابتر از همه بوده. حالا ميگويم چرا
کتاب اگر خورشيد بميرد يک گزارش مفصل و انساني از سفر فالاچی به امريکاست. سفرش برای ملاقات با فضانوردانيست که در حالا آماده شدن برای پرواز با آپولوها به ماه هستند. همه چيز در کيپ کاناورال که ايستگاه آموزشي فضانوردان است ميگذرد. خيلي زندگي عجيب فضانوردان را تصوير ميکند و دارد در هر جمله هشدار ميدهد که آيندهی پيش روی ما همين است که اصلأ از شکل آدمهای معمولي به شکل موجودات آماده برای زندگي در فضا دربيائيم
يک جايي از گزارشش را که ميخوانيد ميبينيد رفته است به محلي که يک دستگاه شتاب جانب مرکز (فيزيکياش را گفتم چون عاميانهاش ميشود گريز از مرکز) قرار دارد و فضانوردها بايد برای زمانهای متفاوت در دستگاه بنشينند و دور يک محور چرخانده بشوند. بعد از هر بار چرخيدن وقتي ميرفته با فضانوردها حرف ميزده اصلأ آنها را از شکل آدميزاد خارج شده ميديده، از زور چرخيدنهای توی دستگاه. ميگويد شايد انسانهای آينده بايد چنين تواناييهايي داشته باشند که در دنيايي که مسافرت فضايي خيلي عادی ميشود بتوانند زندگيکنند
يک متلکهای آبداری هم به رئيس روسای برنامهی فضايي امريکا ميندازد که معروفترينش "لاکپشت" هست. لاکپشتها هم مراتب دارند و اصلأ فضانوردها اين متلک لاکپشت را برای رؤساشان درست کرده بودند. خلاصه که خيلي تصوير دهشتناکي از آينده ترسیم ميکند برای خوانندهی کتاب
اين نگراني از آينده همينطور با هر کتاب يا مقالهی فالاچي بيشتر ميشد، خيلي هم عجيب بود برای من. اگر کتاب "به کودکي که هرگز زاده نشد" را بخوانيد ميبينيد دربارهی دنيا و آيندهاش چه نظری ميدهد. تصوير يک جايي که نيامدن به آن بهتر از آمدنش هست. هميشه فکر ميکردم زندگي در جنگ ويتنام آنقدر اثر عميقي بر فالاچي گذاشته بوده که هرگز نتوانسته از آن رها بشود. اين اثر را هر کسي که درگير جنگ ميشود با خودش دارد و حالا ما ايرانيها تا حدودی ميفهميمش و صدمه ديدههای از جنگ هم خيلي بيشتر
يک چيز جالبي هم بنويسم اين آخرش. در مصاحبه با تاريخ يک مصاحبهای دارد با هايله سلاسي پادشاه سابق اتيوپي. ميگويد وقتي هایله سلاسي آمده برای مصاحبه دو تا سگ سياه بزرگ هم داشته که همينطور کنار او نشسته بودند در تمام مصاحبه. من خيلي اتفاقي با نوهی هايله سلاسي در افريقای جنوبي آشنا شدم. البته روزنامهنگار علمي هست و ديگر هيچ، و به شدت هم به پدر بزرگش شباهت داشت. گفتم من از فلان کتاب دربارهی آن سگها با اطلاع بودم، بعد از پدر بزرگت چي به سر سگها آمد؟ گفت يک مدتي مرتب ميگفتند بيائيد خودتان از آنها نگهداری کنيد ولي ما امکانش را نداشتيم چون خيلی پر خرج بودند. مي گفت يک وقتي گفتند چون خرجشان برای دولت هم زياد بود زده بودند خلاصشان کرده بودند. به هر حال اتيوپياييها هم از خودمان هستند. حالا اگر آن مصاحبه را خوانديد دربارهی سگهای هايله سلاسي هم ميخوانيد که چه هيبتي بودهاند
حالا بعد از سالها که از خواندن کتابهای فالاچي ميگذرد به نظرم "اگر خورشيد بميرد" برايم جذابتر از همه بوده. حالا ميگويم چرا
کتاب اگر خورشيد بميرد يک گزارش مفصل و انساني از سفر فالاچی به امريکاست. سفرش برای ملاقات با فضانوردانيست که در حالا آماده شدن برای پرواز با آپولوها به ماه هستند. همه چيز در کيپ کاناورال که ايستگاه آموزشي فضانوردان است ميگذرد. خيلي زندگي عجيب فضانوردان را تصوير ميکند و دارد در هر جمله هشدار ميدهد که آيندهی پيش روی ما همين است که اصلأ از شکل آدمهای معمولي به شکل موجودات آماده برای زندگي در فضا دربيائيم
يک جايي از گزارشش را که ميخوانيد ميبينيد رفته است به محلي که يک دستگاه شتاب جانب مرکز (فيزيکياش را گفتم چون عاميانهاش ميشود گريز از مرکز) قرار دارد و فضانوردها بايد برای زمانهای متفاوت در دستگاه بنشينند و دور يک محور چرخانده بشوند. بعد از هر بار چرخيدن وقتي ميرفته با فضانوردها حرف ميزده اصلأ آنها را از شکل آدميزاد خارج شده ميديده، از زور چرخيدنهای توی دستگاه. ميگويد شايد انسانهای آينده بايد چنين تواناييهايي داشته باشند که در دنيايي که مسافرت فضايي خيلي عادی ميشود بتوانند زندگيکنند
يک متلکهای آبداری هم به رئيس روسای برنامهی فضايي امريکا ميندازد که معروفترينش "لاکپشت" هست. لاکپشتها هم مراتب دارند و اصلأ فضانوردها اين متلک لاکپشت را برای رؤساشان درست کرده بودند. خلاصه که خيلي تصوير دهشتناکي از آينده ترسیم ميکند برای خوانندهی کتاب
اين نگراني از آينده همينطور با هر کتاب يا مقالهی فالاچي بيشتر ميشد، خيلي هم عجيب بود برای من. اگر کتاب "به کودکي که هرگز زاده نشد" را بخوانيد ميبينيد دربارهی دنيا و آيندهاش چه نظری ميدهد. تصوير يک جايي که نيامدن به آن بهتر از آمدنش هست. هميشه فکر ميکردم زندگي در جنگ ويتنام آنقدر اثر عميقي بر فالاچي گذاشته بوده که هرگز نتوانسته از آن رها بشود. اين اثر را هر کسي که درگير جنگ ميشود با خودش دارد و حالا ما ايرانيها تا حدودی ميفهميمش و صدمه ديدههای از جنگ هم خيلي بيشتر
يک چيز جالبي هم بنويسم اين آخرش. در مصاحبه با تاريخ يک مصاحبهای دارد با هايله سلاسي پادشاه سابق اتيوپي. ميگويد وقتي هایله سلاسي آمده برای مصاحبه دو تا سگ سياه بزرگ هم داشته که همينطور کنار او نشسته بودند در تمام مصاحبه. من خيلي اتفاقي با نوهی هايله سلاسي در افريقای جنوبي آشنا شدم. البته روزنامهنگار علمي هست و ديگر هيچ، و به شدت هم به پدر بزرگش شباهت داشت. گفتم من از فلان کتاب دربارهی آن سگها با اطلاع بودم، بعد از پدر بزرگت چي به سر سگها آمد؟ گفت يک مدتي مرتب ميگفتند بيائيد خودتان از آنها نگهداری کنيد ولي ما امکانش را نداشتيم چون خيلی پر خرج بودند. مي گفت يک وقتي گفتند چون خرجشان برای دولت هم زياد بود زده بودند خلاصشان کرده بودند. به هر حال اتيوپياييها هم از خودمان هستند. حالا اگر آن مصاحبه را خوانديد دربارهی سگهای هايله سلاسي هم ميخوانيد که چه هيبتي بودهاند
نظرات