پلنگ آقا ايلياتی
به عنوان مقدمه اين که در دورهی جنگ جهانی دوم نيروهای متفقين يک تکهی خشکی مستعمرهی فرانسه را که اسمش کالدونيای جديد است و نزديک به همين بريزبن استراليا هم هست به عنوان پايگاه نظامی انتخاب کردند که بتوانند با نيروهای ژاپنی مقابله کنند. از قرار هنوز آن پشت و پسلههای کالدونيای جديد يک عده سرباز دارند نگهبانی میدهند که بلکه يکی بلاخره برود خبرشان کند که جنگ تمام شده. احتمالأ چندتايی فرانسوی هم آن طرفها هست. دليل مؤکدم اين است که بابای پلنگ آقا دوران سربازیاش را در همين کالدونيای جديد گذرانده، به مدت 2 سال آزگار.

حالا حتی با اين مقدمه هم هرگز نمیتوانستيد حدس بزنيد عکس بالا مربوط به چيست، منتها الان که آن پايين را نگاه کنيد متوجه میشويد اينها چه چيزهايی هستند ... حالا البته خندهش مانده ...
از قرار ادارهی پست بريزبن فکر کرده پلنگ آقا به عنوان نسل سوم سربازان آن دوره دارد توی کالدونيای قدم رو میرود و نگهبانی میدهد. يعنی هر طوری حساب کرديم بهتر از اين از آب درنيامد.
البته يک محاسبهی ديگر هم کرديم. به نظرمان رسيد در حالی که خانهی پلنگ آقا وسط شهر است اما يک جورهايی ادارهی پست مکان سکونت ايشان را توی دشت و بيابان محسوب کرده که سالی به دوازده ماه هم قابل دسترسی نيست.
ديروز، يکشنبه، که تعطيلات آخر هفته بوده و همه جا هم تعطيل بوده پستچی آمده دم خانهی پلنگ آقا. يک خروار هم نامه برايش آورده. عکسش را هم ملاحظه بفرماييد که فکر نکنيد موضوع را از خودم درآوردهام.

به پلنگ آقا گفتم تو صدای هليکوپتری چيزی نشنيدی؟ گفت چطور مگه؟ گفتم شايد نامهها را به خيال اين که تو توی جبههی کالدونيا عادت به ديدن پستچی نداری و ممکن بوده به او شليک کنی با هليکوپتر آوردهاند و از همان بالا انداختهاند توی خانهات.
اينطوری که روز تعطيل يکشنبه خرواری نامه آوردهاند ناغافل آدم همه جور محاسبهای میکند ديگر!
گفت حالا جالبش اين است که يکی دو تا از نامهها مربوط به چهار پنج ماه پيش هستند. باز هفکری کرديم که نکند به نظرشان رسيده پلنگ آقا مثلأ ايلياتیست و ييلاق قشلاق میکند و حالا آمده ييلاق و نامههای دورهی قشلاقش را آوردهاند.
نه که پلنگ آقاست شما اصولأ مجازيد هر جور که میخواهيد حساب کنيد که بلاخره جور دربيايد.
يعنی وجدانأ اگر يک روز صبح ببينم پلنگ آقا با تفنگ دارد جلوی دانشکده مراسم صبحگاه نظامی اجرا میکند من يکی به هيچ وجه تعجب نمیکنم. بلاخره وقتی ادارهی پست، روز يکشنبه 40 تا نامه میآورد دم خانهی پلنگ آقا حتمأ فردای روز وزارت دفاع فرانسه هم برای ايشان مدال رشادت میفرستد. آن وقت مراسم صبحگاه و شامگاه هم لازم میشود ديگر.

حالا حتی با اين مقدمه هم هرگز نمیتوانستيد حدس بزنيد عکس بالا مربوط به چيست، منتها الان که آن پايين را نگاه کنيد متوجه میشويد اينها چه چيزهايی هستند ... حالا البته خندهش مانده ...
از قرار ادارهی پست بريزبن فکر کرده پلنگ آقا به عنوان نسل سوم سربازان آن دوره دارد توی کالدونيای قدم رو میرود و نگهبانی میدهد. يعنی هر طوری حساب کرديم بهتر از اين از آب درنيامد.
البته يک محاسبهی ديگر هم کرديم. به نظرمان رسيد در حالی که خانهی پلنگ آقا وسط شهر است اما يک جورهايی ادارهی پست مکان سکونت ايشان را توی دشت و بيابان محسوب کرده که سالی به دوازده ماه هم قابل دسترسی نيست.
ديروز، يکشنبه، که تعطيلات آخر هفته بوده و همه جا هم تعطيل بوده پستچی آمده دم خانهی پلنگ آقا. يک خروار هم نامه برايش آورده. عکسش را هم ملاحظه بفرماييد که فکر نکنيد موضوع را از خودم درآوردهام.


به پلنگ آقا گفتم تو صدای هليکوپتری چيزی نشنيدی؟ گفت چطور مگه؟ گفتم شايد نامهها را به خيال اين که تو توی جبههی کالدونيا عادت به ديدن پستچی نداری و ممکن بوده به او شليک کنی با هليکوپتر آوردهاند و از همان بالا انداختهاند توی خانهات.
اينطوری که روز تعطيل يکشنبه خرواری نامه آوردهاند ناغافل آدم همه جور محاسبهای میکند ديگر!
گفت حالا جالبش اين است که يکی دو تا از نامهها مربوط به چهار پنج ماه پيش هستند. باز هفکری کرديم که نکند به نظرشان رسيده پلنگ آقا مثلأ ايلياتیست و ييلاق قشلاق میکند و حالا آمده ييلاق و نامههای دورهی قشلاقش را آوردهاند.
نه که پلنگ آقاست شما اصولأ مجازيد هر جور که میخواهيد حساب کنيد که بلاخره جور دربيايد.
يعنی وجدانأ اگر يک روز صبح ببينم پلنگ آقا با تفنگ دارد جلوی دانشکده مراسم صبحگاه نظامی اجرا میکند من يکی به هيچ وجه تعجب نمیکنم. بلاخره وقتی ادارهی پست، روز يکشنبه 40 تا نامه میآورد دم خانهی پلنگ آقا حتمأ فردای روز وزارت دفاع فرانسه هم برای ايشان مدال رشادت میفرستد. آن وقت مراسم صبحگاه و شامگاه هم لازم میشود ديگر.
نظرات