صد در صدیها
اين را فقط محض اطلاعتان مینويسم که اگر روزگاری با وضعيت مشابهی روبرو شديد لااقل اين تجربه را شنيده باشيد.
خيلی از ماهايی که اين بيرون هستيم تا قبل از آمدنمان به خارج از کشور در خود ايران مشغول کار و زندگی بوديم. خيلیهایمان هم کار اداری داشتيم و از روی علاقه يا زور يا شرايط يا هر چيز ديگری، آدمهای خوب دور و برمان بوده و بدها را هم تحمل میکرديم.
حکومت هم چه حکومت شاه چه جمهوری اسلامی برای خودش يک مقرراتی درست میکند که ما با خيلیهايش ممکن است موافق نبوديم و نباشيم ولی در همان حال در همان کشور ايران زندگی کرديم. از همان پول نفتی که فروخته شده و میشود حقوق گرفتيم و توی همان اوضاع هم شادی کرديم و هم غصه خورديم.
هيچ حکومتی صد در صد خوب يا بد نيست. اين که آدم خوبیها را ببيند و تشويق کند و بدیها را تقبيح کند و اگر زورش رسيد درستشان کند راه رسيدن به جامعهی بهتر است، به نظر من.
در جمهوری اسلامی هم کارهای خيلی خيلی افتضاح زياد هست، و هم کارهای خوب و خيلی خوب، درست مثل دوران شاه. بلاخره اين مملکت کلی تاريخ دارد و مردمش همه جورش را تجربه کردهاند. کاری به جانماز آب بکشها نداشته باشيد، ما آدمهای معمولی قبل از انقلاب هم زندگی میکرديم و يک شبه نپريديم توی جامعه بعد از انقلاب، قبل از انقلاب هم آدم متدين زياد بود.
اين از مقدمه. اما اصل موضوع.
يک آقای دکتری توی دانشگاه ما هست که من خوشبختانه دو بار بيشتر نشد که او را ببينم. يعنی بار سومش را خودم نخواستم چون حق انتخاب دوستانم را برای خودم محفوظ نگه داشتهام. ايشان ايرانی هستند. آن بار اولی که اتفاقی ديدمش شروع کرد به انتقادهای تند و تيز از جمهوری اسلامی. من هم خيلی دل خوشی از جمهوری اسلامی ندارم منتها هرگز باورم نمیشود که سر تا ته حکومت بد است. چيزهای خوب هم تويش هست چون همه جا آدم خوب هست حتی توی مديران جمهوری اسلامی که از بس دله دزدهایشان زياد است آن خوبها به ندرت ديده میشوند.
اين جنابی که عرض کردم هيچ چيز خوبی توی جمهوری اسلامی پيدا نکرده بود، خوب به خودش مربوط است. حتی آدمهايی که توی ادارات دولتی کار میکردند از نظر جنابشان همگی خودفروخته و از اين حرفها بودند. بار اول من هی گوش دادم ببينم بلاخره يک چيز خوبی توی ايران پيدا میکند يا نه. ديدم نه اصولأ نيست. دربارهی خودش هم که حرف میزد همهاش مبارزه، و چپ و راست ادعا. آن بار اول گفتم حالا بلاخره گوش کنم بلکه بار اول و آخری باشد که همديگر را میبينيم.
چند وقت بعد با يکی از دوستانم رفته بوديم قهوه خوری، ديدم ايشان هم سر و کلهاش پيدا شد. خوب آمد نشست و يک کمی احوالپرسی و باز ادامهی حرفهای قبلی. گفتم جناب فلانی من توی راديو- تلويزيون يا همان صدا و سيما کار کردم، خيلی هم افتخار میکنم. روزنامه نگار هم بودم، باز خيلی افتخار میکنم. با خيلی از ادارهها و دانشگاهها و اين طرف و آن طرف هم سر و کار داشتم و خيلی دوست و رفيق متفاوت هم دارم که گاهی با يک من عسل هم نمیشود خوردشان، باز اگر حرفم جايی اثر داشته گفتهام ولی آدم خوب و بد هم زياد ديدهام. همان جا حقوق دولتی هم گرفتهام. خوب حالا شما حرف حسابتان چيه؟
اين که فکر میکنيد هر آدمی که توی ايران کار و زندگی میکند بد است يا مأمور است اين خودش يک جور بيماریست. به من هم ربطی ندارد از همهی مردم دفاع کنم، هر کسی زبان دارد منتها به اندازهی خودم به اين حرفی که شما میزنيد نه تنها باور ندارم بلکه خيلی هم به نظرم مسخره میرسد.
به سلامتیتان از بالا تا پايين جنابشان را شستم که حواسش باشد دفعهی بعد اگر با کسی حرف زد ممکن است صد برابر بدتر به سرش بياورد. خوب تقصير بيسوادی و پررويي خودش بود وگرنه من يکی خيلی دلم نمیآيد با کسی اين طوری حرف بزنم مگر اين که يک آدمی اصولأ احترام سرش نشود.
حالا قسمت خندهدارش.
چند روز پيش خيلی اتفاق يک پسر ايرانی ديدم توی محوطهی دانشگاه. از قرار تازه از ايران آمده بود. گفتم چطور آمدی؟ گفت بورسيه دولتی هستم. گفتم با کی کار میکني؟ گفت با فلان آدم. ... همين بابايی که عرض کردم خدمتتان که چپ و راست دری وری میبافت به هم ... دستتان آمد؟ همين که خودش اين همه اعتراض داشت و هيچ کوتاه هم نمیآمد حالا از نمد پولی که جمهوری اسلامی برای دانشجويان بورسيه میدهد دارد يک کلاه به عنوان استاد راهنما برای خودش میدوزد. مرده بودم از خنده.
واقعأ بعضیها انگار مجبورند همه جور حرفی بزنند.
اگر حواستان نباشد ممکن است دو بار که با چنين آدمیهايی نشست و برخاست میکنيد هزار تا چاقو برایتان بسازند که يکیشان هم دسته نداشته باشد.
من تجربهی اين طرفیاش را هم دارم که يک دکتر ميکروب شناس ايرانی که در يکی از دانشگاههای همين ايالت کوئينزلند تدريس میکند يک جوری دربارهی اوضاع استراليا حرف میزد که آدم به خودش میگفت صد رحمت به افغانستان.
محض تجربه نوشتم که اگر روزگاری با وضعيت مشابه روبرو شديد يک کمی فکر کنيد و با هر طنابی نرويد توی چاه. حالا به خودتان مربوط است ولی به نظرم حيف است آدم انصاف نداشته باشد و همينطوری دربارهی هر چيزی قضاوت کند.
واقعأ هيچ چيزی توی دنيا صد در صد نيست. نه خوبی صد در صد است نه بدی.
خيلی از ماهايی که اين بيرون هستيم تا قبل از آمدنمان به خارج از کشور در خود ايران مشغول کار و زندگی بوديم. خيلیهایمان هم کار اداری داشتيم و از روی علاقه يا زور يا شرايط يا هر چيز ديگری، آدمهای خوب دور و برمان بوده و بدها را هم تحمل میکرديم.
حکومت هم چه حکومت شاه چه جمهوری اسلامی برای خودش يک مقرراتی درست میکند که ما با خيلیهايش ممکن است موافق نبوديم و نباشيم ولی در همان حال در همان کشور ايران زندگی کرديم. از همان پول نفتی که فروخته شده و میشود حقوق گرفتيم و توی همان اوضاع هم شادی کرديم و هم غصه خورديم.
هيچ حکومتی صد در صد خوب يا بد نيست. اين که آدم خوبیها را ببيند و تشويق کند و بدیها را تقبيح کند و اگر زورش رسيد درستشان کند راه رسيدن به جامعهی بهتر است، به نظر من.
در جمهوری اسلامی هم کارهای خيلی خيلی افتضاح زياد هست، و هم کارهای خوب و خيلی خوب، درست مثل دوران شاه. بلاخره اين مملکت کلی تاريخ دارد و مردمش همه جورش را تجربه کردهاند. کاری به جانماز آب بکشها نداشته باشيد، ما آدمهای معمولی قبل از انقلاب هم زندگی میکرديم و يک شبه نپريديم توی جامعه بعد از انقلاب، قبل از انقلاب هم آدم متدين زياد بود.
اين از مقدمه. اما اصل موضوع.
يک آقای دکتری توی دانشگاه ما هست که من خوشبختانه دو بار بيشتر نشد که او را ببينم. يعنی بار سومش را خودم نخواستم چون حق انتخاب دوستانم را برای خودم محفوظ نگه داشتهام. ايشان ايرانی هستند. آن بار اولی که اتفاقی ديدمش شروع کرد به انتقادهای تند و تيز از جمهوری اسلامی. من هم خيلی دل خوشی از جمهوری اسلامی ندارم منتها هرگز باورم نمیشود که سر تا ته حکومت بد است. چيزهای خوب هم تويش هست چون همه جا آدم خوب هست حتی توی مديران جمهوری اسلامی که از بس دله دزدهایشان زياد است آن خوبها به ندرت ديده میشوند.
اين جنابی که عرض کردم هيچ چيز خوبی توی جمهوری اسلامی پيدا نکرده بود، خوب به خودش مربوط است. حتی آدمهايی که توی ادارات دولتی کار میکردند از نظر جنابشان همگی خودفروخته و از اين حرفها بودند. بار اول من هی گوش دادم ببينم بلاخره يک چيز خوبی توی ايران پيدا میکند يا نه. ديدم نه اصولأ نيست. دربارهی خودش هم که حرف میزد همهاش مبارزه، و چپ و راست ادعا. آن بار اول گفتم حالا بلاخره گوش کنم بلکه بار اول و آخری باشد که همديگر را میبينيم.
چند وقت بعد با يکی از دوستانم رفته بوديم قهوه خوری، ديدم ايشان هم سر و کلهاش پيدا شد. خوب آمد نشست و يک کمی احوالپرسی و باز ادامهی حرفهای قبلی. گفتم جناب فلانی من توی راديو- تلويزيون يا همان صدا و سيما کار کردم، خيلی هم افتخار میکنم. روزنامه نگار هم بودم، باز خيلی افتخار میکنم. با خيلی از ادارهها و دانشگاهها و اين طرف و آن طرف هم سر و کار داشتم و خيلی دوست و رفيق متفاوت هم دارم که گاهی با يک من عسل هم نمیشود خوردشان، باز اگر حرفم جايی اثر داشته گفتهام ولی آدم خوب و بد هم زياد ديدهام. همان جا حقوق دولتی هم گرفتهام. خوب حالا شما حرف حسابتان چيه؟
اين که فکر میکنيد هر آدمی که توی ايران کار و زندگی میکند بد است يا مأمور است اين خودش يک جور بيماریست. به من هم ربطی ندارد از همهی مردم دفاع کنم، هر کسی زبان دارد منتها به اندازهی خودم به اين حرفی که شما میزنيد نه تنها باور ندارم بلکه خيلی هم به نظرم مسخره میرسد.
به سلامتیتان از بالا تا پايين جنابشان را شستم که حواسش باشد دفعهی بعد اگر با کسی حرف زد ممکن است صد برابر بدتر به سرش بياورد. خوب تقصير بيسوادی و پررويي خودش بود وگرنه من يکی خيلی دلم نمیآيد با کسی اين طوری حرف بزنم مگر اين که يک آدمی اصولأ احترام سرش نشود.
حالا قسمت خندهدارش.
چند روز پيش خيلی اتفاق يک پسر ايرانی ديدم توی محوطهی دانشگاه. از قرار تازه از ايران آمده بود. گفتم چطور آمدی؟ گفت بورسيه دولتی هستم. گفتم با کی کار میکني؟ گفت با فلان آدم. ... همين بابايی که عرض کردم خدمتتان که چپ و راست دری وری میبافت به هم ... دستتان آمد؟ همين که خودش اين همه اعتراض داشت و هيچ کوتاه هم نمیآمد حالا از نمد پولی که جمهوری اسلامی برای دانشجويان بورسيه میدهد دارد يک کلاه به عنوان استاد راهنما برای خودش میدوزد. مرده بودم از خنده.
واقعأ بعضیها انگار مجبورند همه جور حرفی بزنند.
اگر حواستان نباشد ممکن است دو بار که با چنين آدمیهايی نشست و برخاست میکنيد هزار تا چاقو برایتان بسازند که يکیشان هم دسته نداشته باشد.
من تجربهی اين طرفیاش را هم دارم که يک دکتر ميکروب شناس ايرانی که در يکی از دانشگاههای همين ايالت کوئينزلند تدريس میکند يک جوری دربارهی اوضاع استراليا حرف میزد که آدم به خودش میگفت صد رحمت به افغانستان.
محض تجربه نوشتم که اگر روزگاری با وضعيت مشابه روبرو شديد يک کمی فکر کنيد و با هر طنابی نرويد توی چاه. حالا به خودتان مربوط است ولی به نظرم حيف است آدم انصاف نداشته باشد و همينطوری دربارهی هر چيزی قضاوت کند.
واقعأ هيچ چيزی توی دنيا صد در صد نيست. نه خوبی صد در صد است نه بدی.
نظرات