ملیگرايی، تشيع، سکولاريسم: سه گانهای برای غول چراغ جادوی دين در ايران
اگر مذهب شيعه يک واکنش ملیگرايانه ايرانیها در مقابل اعراب مسلمان بوده، که به نظر من بوده، آنوقت آيا حفظ تشيع در ايران برای زندگی در خاورميانه اصولن لازم است؟ و در چند قدم میشود به جامعهای سکولار در ايران رسيد؟
شرايط خاورميانه و بخصوص شرايط سه دهه گذشته نشان میدهد تشيع در ايران دستکم مانع بزرگی بوده برای راديکاليسم اسلامی. سادهترين دليل اين است که اصولن تشيع برای مسلمانان خاورميانه همواره يک وصله ناجور به تن اسلام بوده. طبيعیست که حرف ملک عبدالله، پادشاه اردن، درباره تلاش جمهوری اسلامی برای تشکيل هلال شيعی در خاورميانه هم برای مردم کشورهای عربی و تا حدود قابل توجهی برای شبه قارهایها و تا مالزی و اندونزی که عمومن اهل تسنن هستند قابل قبول است. بنابراين اگر اتحادی ميان جمهوری اسلامی و گروههای اسلامگرا در خاورميانه به وجود آمده چنين اتحادی بر مبنای اسلامخواهی نبوده چون گروههای اسلامگرا متحمل چنان فشاری خواهند شد که مجبور میشوند دست آخر ميان اسلام و مليت يکی را انتخاب کنند. اين را از حرفهای حسن نصرالله، دبيرکل حزبالله لبنان، که رهبران جمهوری اسلامی را به عنوان نوادگان پيامبر اسلام معرفی کرد میشود بخوبی دريافت. نصرالله به رهبران شيعه ايران عنوان فرزندان عرب داد تا تحمل فشار وصله ناجور برای اعضای حزبالله در ميان کشورهای عربی قابل تحملتر شود. منتها به اين فشار شيعی بودن حزبالله لبنان يک "عامل نفوذی ايرانیها" بودن هم اضافه شده و روشن است که هر تغيير جدی که در ايران رخ بدهد نتيجهاش در لبنان اين خواهد بود که حزبالله از هم بپاشد. بنابراين، تشيع در ايران مانع ادغام مسلمانهای ايران و خاورميانه شده و همين راه را بر راديکاليسم شبيه به القاعده و طالبان و وهابيت بسته است.
حالا ايران مانده است با جمهوری اسلامی که دوگانه اصلیاش عبارت است از جمهوريت و ولايتمداری. گرچه در ظاهر قضيه هم جمهوری وجود دارد و هم ولايت فقيه ولی بديهیست که جمهوريت قدرتمند در حضور ولايت مطلقه فقيه باعث ايجاد حاکميت دوگانه خواهد شد و اين را همهمان در دوران خاتمی تجربه کردهايم. ايران در شکل جمهوری قدرتمند منبعث از رأی مردم يا در شکل ولايتمدارانه منبعث از فقه مطلقه در يک نقطه مشترک است. اين نقطه اشتراک عبارت است از تشيع يا همان اسلام ايرانی. به نظر من اين مهمترين موضوعیست که در همين جنبش سبز هم با آن روبرو هستيم. يعنی از جنبش سبز نمیشود انتظار داشت که همين الان بتواند از اين نقطه اشتراک آنقدر فاصله بگيرد که مثلن ميرحسين و کروبی و خاتمی را طلايهداران سکولاريسم ايرانی معرفی کند. به نظر من، در سه دهه گذشته بسياری از حوزویهای سنتی به اين نتيجه رسيدهاند که گرفتاریهای اسلام حکومتی بيشتر از منافعش است و بهتر است به حوزهها برگردند ولی اين دليل کافی نيست که ميرحسين و کروبی و خاتمی را نظير گورباچف بدانيم که توانست کمونيسم شوروی را ساقط کند. چنين انتظاری دور از واقعيت است و راه را برای خرابیهای بيشتر باز میکند. برای من، حرفهای اخير رفسنجانی در مصاحبه با روزنامه جمهوری اسلامی و بخصوص اين که گفته بود "ما الان آلترناتیوی برای وضع موجود نداریم" معنیاش اين است که فکر گورباچف را از سرتان بيرون کنيد.
طبيعیست که يکی از نگرانیهای مسلمانهای سنتی ايران هم همين باشد که اگر بناست تغييرات عمدهای در شکل سياسی کشور بدهيم آيا درسی هست که ما بتوانيم از دگرگونی همه جانبه شوروی بگيريم؟ همين مسلمانهای سنتی در دوران شاه هم بودند و مدرنيتهی ظاهری دوران شاه و خشونت ساواک آنها را قانع کرده بود که انقلاب کردن و انتظار برای هر نوع حکومتی با هر جور رهبری بهتر از شاه و حکومتش است. نتيجهی چنين انقلابی همين چيزیست که الان با آن دست به گريبانيم منتها به ضرس قاطع میشود گفت هيچ منتقدی برای تغيير دوباره و بدون برنامه حاضر به مشارکت کردن نيست. يعنی واژگونی شوروی و بعد افتادن در دستهای کسی مثل ولاديمير پوتين برای هر آدمی میتواند معنیاش از چاله درآمدن و افتادن به چاه باشد. از اين بدترش هم وضعيت جمهوریهای اقماری شوروی سابق است که امثال الهام علیاف و صفرمراد نيازاف آن را اداره میکنند و میکردند و زندگی مردم از شوروی سابق هم بدتر شده. اوضاع نابسامان اقتصادی روسيه را هم به اينها اضافه کنيد که خود مردم را متقاعد کرد که کسی مثل پوتين اگر نان نمیرساند دستکم قلدری بلد است. در خاورميانه وضعيت ما از اين هم بدتر میشود. به همين دليل حرف رفسنجانی يعنی اگر ناراضی هستيد، که هستيم، دستکم نمیشود بدون آلترناتيو از اين وضعيت خلاص شد و الان هم آلترناتيو نداريم. اين حرف فقط برای سبزها نيست که خوشبختانه همه جور اعتقادی در بينشان هست، اين حرف برای مسلمانهای معمولی و متدينهای سنتیست که از توی بازار تا درون حکومت و از نياوران تا يیلاقهای کهکيلويه و بويراحمد پراکندهاند و بلاخره در حد 10 ميليون رأی به احمدینژاد دادهاند و نمیشود و نبايد هر اتفاقی که در حوزه سياسی ايران میافتد اينها را سوار کشتی کرد و ريختشان توی دريا. اينها همانقدری حق دارند که مخالفان سياسیشان. منتها همينها هم اگر وضعيت اقتصادیشان بهتر بشود مخالفتی ندارند که به جای دانشگاه تهران نماز جمعهشان را توی مسجد محلشان بخوانند.
در واقع ميرحسين و کروبی و خاتمی بهترين گزينههای سياسی فعلی ايران هستند که قادرند فضای سياسی کشور را بدون انقلاب کردن تغيير بدهند. سکولاريسم در جامعه ايرانی هم از راه تجربه به دست آمده و به نظر من هم مدرنها و هم سنتیها به يک اندازه به سکولاريسم تجربی متعهدند. حالا البته اسم سکولاريته ممکن است خيلیها را بترساند ولی هندوانه را به خاطر شکلش نمیخرند به خاطر محتوياتش است که میخرند. اسمش را هم بگذارند هلو فرقی نمیکند، باقیاش به خود آن آدم است که چون اسم هندوانه را گذاشتهاند هلو به زور بخواهد بفرستد توی گلويش يا قاچ کند بخورد.
فکر میکنم چنين نيرويی که بتواند سکولارهای تجربی را در کنار همديگر نگه دارد و جامعه را از يک گذرگاه مهم در حيات سياسی ايران عبور بدهد همين گروه ميرحسين، کروبی و خاتمی هستند. در واقع همين سه نفر که شيعههای جمهوری اسلامی هستند قادرند غول دين را در جامعه ايرانی به شيشهاش برگردانند.
نظرات