آنجا آدمها فرار میکنند اينجا خود دين
تقريبن تمام پديدههای زيستی از يک قاعده پيروی میکنند. اين قاعده عبارت است از بيشترين امکان استفاده از يک شروع قدرتمند. دانهای که به اندازه کافی مواد غذايی در اطرافش نداشته باشد قدرت شروع تقسيمات سلولی را ندارد. به سازوکارهای تولید مثل هم که نگاه میکنيد میبيند همین قاعده در آنها وجود دارد. اگر مثلن عضلات دست قوی نباشند نمیتوانند در يک حرکت انفجاری درون سلولی انرژی حاصل از سوخت و ساز را به رشتههای عضلانی منتقل کنند تا نیروی عضلات بيشتر از نيروی جاذبه بشود تا يک سبد ميوه را از روی میز بلند کنيم. اين قاعده در همه جا تکرار میشود.
مثلن شناگرهای حرفهای همانقدری که ياد میگيرند چطور انرژیشان را در مسافتهای مختلف به کار بگيرند که به وقتش از رقبا جلو بيفتند يک قسمت مهمتری را هم در جريان تمريناتشان ياد میگيرند. اين قسمت مهم عبارت است از اين که وقتی در ابتدای مسابقه شيرجه میزنند توی آب تا کجا از همان انرژی اوليه شيرجه استفاده کنند. تبديل انفجاری انرژی پتانسيل درون عضلات به انرژی جنبشی که شناگر را از روی سکو حرکت میدهد مهمترين بخش مسابقهست. برای همين هم هست که وقتی مسابقات شنا را نگاه میکنيد میبينيد شناگرها تا مدت قابل توجهی بعد از شيرجه زدن توی آب هنوز زير سطح آب هستند و دست و پایشان را صاف نگه داشتهاند. در حقيقت میخواهند از نيروی شروع کاملن استفاده کنند و وقتی سرعتشان کم شد آنوقت دست و پاهایشان را برای حرکت کردن به کار بگيرند. بنابراين شروع از همه چيز مهمتر است و بايد از تمام انرژی آن استفاده کرد. در باتری ماشين هم همين شبيه سازی انجام شده و کار باتری اين است که زمينه روشن کردن ماشین را فراهم کند. وقتی باتری يک ماشین خراب میشود و مجبور به هل دادنش هستيم دوباره همان شروع قدرتمند را شبيه سازی میکنيم.
خوب اين قاعده شروع قدرتمند در پديدههای اجتماعی هم وجود دارد. يک شروع قدرتمند میتواند يک اتفاق قابل توجه توليد کند. منتهای مراتب همانطوری که بايد موانع پيش روی يک شروع قدرتمند را کاهش داد بلکه بايد از تمام ظرفيتهای يک شروع قدرتمند هم استفاده کرد. اين چيزیست که بسختی میشود در جامعهی انسانی انجامش داد، فرقی هم نمیکند که درباره کدام جامعه حرف میزنيم. هزاران مؤلفه وجود دارد که گاهی اثرشان باعث میشود قدرت يک شروع خوب کاهش پيدا کند و انرژی به کار گرفته شده برای شروع به هدر برود.
برای من، شبيه سازی اتفاقات بعد از انتخابات از اين جنبه جالب شده که در درون آن میشود تمام مؤلفههای حرکت دهنده و بازدارنده را ديد. میشود نقش آدمها را پيدا کرد و تا حد قابل قبولی سازوکارهای درون جامعه را شبيه سازی کرد. البته به حد قابل قبول معنیاش اين نيست که همه چيز دارد از روی يک نقشه از پيش تعيین شده حرکت میکند و میتوانيد به طور دقيق پيشبينی کنيم توالی رخدادها چطوریست، چنين چيزی ممکن نيست. ولی میشود مسير کلی حرکت را ديد و در نتيجه نقاط خارج از مسير را تشخيص داد. آنقدری که من ديدهام، تا حد قابل توجهی هم میشود مسيرهای راديکال را ديد. خوب اين حرفها معنیاش چيست؟ به نظرم مهمترين سؤال اين است که آيا جامعه معترض ايرانی دارد جوامع مشابه با خودش را رهبری میکند يا از آنها پيروی میکند؟ به عبارت ديگر آيا مثلن معترضان ايرانی از معترضان تونسی يا مصری عقب افتادهاند و حالا بايد از آنها ياد بگيرند و بخاطر از دست رفتن فرصت تغيیر قدرت حاکمه غصهدار باشند؟
به نظر من، جواب اين سؤال "مطلقن نه" است. معترضان ايرانی نه تنها عقب نيفتادهاند بلکه با فاصله بسيار زیادی از جوامع مشابهش دارند حرکت میکنند. اين حرف را برای دلخوشیتان نمیزنم. يعنی دليلی ندارد بيخود دلخوش يا ناخوشتان کنم. اصولن موضوع در همان مؤلفههاییست که وقتی آنها را واکاوی میکنيد متوجه میشويد اين سی سالی که جمهوری اسلامی در ايران حکومت کرده هويت يک بخشهايی از جامعه ايرانی پررنگ شده که اصولن در جوامع خاورميانه و خاور دور مثل کشورهای شرق آسيا هم وجودشان محل اهميت نيست چه برسد به پررنگ شدن. دو مورد خيلی واضحشان را مینويسم که ببينيد چقدر اوضاع فرق دارد.
اول موضوع زنان است. در تمام کشورهای عربی- اسلامی موضوع زنان و حقوق شخصی و اجتماعیشان محل توجه نيست. سواد به معنای درس خواندن در جوامع عربی- اسلامی برای زنان هنوز موضوع حاد اجتماعیست و طبيعیست که مشارکت زنان در فعاليتهای اجتماعی را نمیشود در حد نمايشهای تلويزيونیشان باور کرد. موضوع ازدواج، زندگی و حقوق زنان پيش از ازدواج و زندگی و حقوق پس از ازدواج نمونههای معروفی هستند که همهمان در موردشان میدانيم. يک مسافرت کوتاه ولی غير توريستی به کشورهای حوزه خليج فارس به هر ناظری نشان میدهد وضعيت زنان در کشورهای عربی- اسلامی در چه مرحلهایست و اصولن میشود دربارهی مشابهش در جامعه ايرانی حرف زد يا نه. حقوق اجتماعی زنان در ايران جزو چالشهای بزرگ حکومت و جامعه، هر دو، به حساب میآيد. يعنی هم حکومت از جنبه اسلامی با آن گرفتاری دارد و همين دارد شکل حکومت را عوض میکند، و هم جامعه به عنوان ایرانی با منش مردسالارانه شرقی و خاورميانهای با آن گرفتاری دارد و به اندازه قابل توجهی در سی سال گذشته به طور عام و در 15 سال گذشته به طور خاص در مقابل آن بازتر شده است. جامعه اسلامی شرق آسيا هم به طرز حيرت آوری از نگاه عربی- اسلامی به زن الهام گرفتهاند و اگر مشارکت زنان بخشهای غير اسلامی مثل چين و هند در رشد اقتصادی کشورهای شرق آسیا را کنار بگذاريم باقيمانده آن در مثلن مالزی و اندونزی به طرز حیرت آوری ضد زن است. وضعيت فقرای جنوبشرق آسیا و بخصوص وضعيت زنانشان هم دست کمی از افریقای سیاه ندارد. تونس و مصر بعد از اين مرحله تازه با چالشهای جدیتری روبرو هستند که به نظر من بمراتب سختتر از برکناری زينالعابدين علی و حسنی مبارک است.
دوم موضوع نظام جايگزين است. تونس و مصر بعد از زينالعابدين علی و حسنی مبارک به دنبال چه نظامی هستند؟ اين را که ممکن است دچار افراطگرایی بشوند بگذاريد کنار و فرض کنيد محمد البرادعی در مصر و يک نفر شبيه به او در تونس به قدرت برسند. در هيچکدام از اين دو کشور، و به طور عام در تمام کشورهای خاورميانه، جايگزينی برای نظامهای فعلیشان وجود ندارد. حرف از آدمها نيست، حرف از پشتوانهای عقيدتیشان است. محمد البرادعی به طور قطع نمیتواند هويت اسلامی حکومت مصر را تغيیر بدهد و به جای آن چيزی مثل هويت عربی را بگذارد چون هويت عربی وجود ندارد. هويت عربی همان هويت اسلامیست يعنی مختصاتشان فرق چندانی با هم ندارند. اين تجربه جايگزينی يکبار ديگر در همان مصر و توسط جمال عبدالناصر اجرا شد و جز يک عربی نشاندن در کنار اسم "خليج فارس" به هيچ جای ديگری نرسید. نسخه کمدی همان جايگزينی را هم صدام حسين در عراق تکرار کرد که از قضا با نشاندن الله اکبر در روی پرچم عراق نشان دادن حالا که اسم خليج فارس را نمیشود کاری کرد بنابراين چارهای جز تغيیر پرچم کشور عراق باقی نمانده. هويت عربی مربوط است به دوران ماقبل اسلام. اگر چنين هويتی قابل حصول بود در زمان عبدالناصر که جامعه عرب برای پذيرش آن آمادگی داشت مورد بهرهبرداری قرار میگرفت. ملیگرایی ناصر و حزب بعث عراق و سوريه تنها راههای ايجاد يک هويت عربی برای جامعه عرب بودند که هيچکدام هم به جايی نرسيدند. بنابراين جامعه مصر و تونس ناگزيرند در بهترين شکل چيزی باشند در شکل اسلام معتدل، يعنی همين چيزی که خودشان گفتهاند، چيزی شبيه به ترکيه. خوب جامعه ايرانی، در اثر مجاهدتهای سی ساله جمهوری اسلامی در به زور فرستادن مردم به بهشت تبديل شده است به جامعه لائيک. يعنی نه دینمداری زرتشتی به شکل ساسانيان و نه دينمداری اسلامی به شکل اين 1400 سال گذشته و بخصوص اين سی سال اخیر برای جامعه ايرانی مورد توجه نیست. دليلش اين است که هيچکدام از حکومتهای دينی برای نيازهای اجتماعی جامعه ايرانی پاسخ نداشتهاند. اين را با دينداری مردم اشتباه نگيريد. هر آدمی به اختيار خودش میتواند هر دينی داشته باشد ولی دينی که بخواهد حکومت کند نتيجهاش میشود همين چيزی که الان در جمهوری اسلامی دارد رخ میدهد و مورد اعتراض آدمهای ديندار و بیدين است.
آن شروع قدرتمندی که از آن حرف زدم همين اعتراضات اخير جامعه ايرانیست که به حد کافی قدرتمند است و دارد حکومت مذهبی جمهوری اسلامی را از جا درمیآورد. فکر نکنيد که الان تونسیها از ما خيلی جلوترند که رئيس جمهورشان فرار کرده ولی احمدینژاد و خامنهای هنوز هستند. درست برعکس است. موضوع فرار اشخاص نيست، دين در جامعه ايرانی افتاده است به تله و برای رها کردن خودش دارد تقلا میکند که بتواند فرار کند. موضوع اين است که دار و دسته کودتاچیها بعد از سی سال دمیدن توی شيپور دينمداری رفتهاند با خواهش و تمنا لوح کورش را آوردهاند که بلکه مردم رضايت بدهند که حالا اين سی ساله يک چيزی شده شما نديده بگيريد. آن شروع قدرتمند اعتراضات در جامعه ايرانی هنوز دارد بخوبی کار میکند و اين چيزیست که بوضوح در کشورهای ديگر خبری از آن نيست. سی سالی که جمهوری اسلامی در ايران حکومت کرد چنان شروعی برای هويت طلبی برای جامعه ايرانی رقم زد که به قول حافظ حالا حالتی رفته که محراب به فرياد آمده. آنجا آدمها فرار میکنند، اينجا اين خود دين است که دارد فرار میکند.