آموزه‌ای که گريبان حکومت را گرفته

در سه دهه‌ گذشته حرف رجوی و دار و دسته‌اش اين بوده که حکومت جمهوری اسلامی قابل اصلاح نيست و بايد آن‌ها را به زور اسلحه از قدرت کنار زد. هدف اين گروه توجيه کننده وسيله‌شان بود و در نتيجه برپايی تشکيلات اشرف در خاک عراق و ارتباط نزديک با حزب بعث و صدام حسين معنی‌اش اين بود که هر راهی برای اين گروه قابل توجيه است. البته وضعیت گروه‌های عراقی در دوران جنگ در ايران هم به همين شکل بود و، به نظر من، تفاوت عميقی ميان دو گروه نيست. البته سقوط صدام مناسبتی با گروه رجوی ندارد. ولی يک نکته قابل توجه مربوط است به تفاوت ميان شکل مخالفت گروه رجوی با جمهوری اسلامی و معترضان فعلی. جمهوری اسلامی هر دوی اين‌ها را به هم می‌چسباند تا بتواند برای همه‌ی مخالفان و منتقدانش يک نسخه واحد بپيچد منتها يک پيش شرط‌هایی وجود دارد که نمی‌گذارد چنين اتفاق ولو به زور هم بروز کند. مهمترين پيش شرط مربوط است به کاربرد اسلحه.

دار و دسته رجوی همانقدر که اوايل دهه شصت و برای هدف قرار دادن مخالفان‌شان از سلاح در شهرها استفاده کردند وقتی امکانات زرهی هم به دست آوردند در حمله شبه ارتشی به نيروهای ايرانی درنگ نکردند. طبيعی‌ست که هنوز هم که مبنای مقابله‌شان با جمهوری اسلامی عبارت است از جنگ مسلحانه، اگر پايش بيفتد از اسلحه استفاده می‌کنند. يعنی اگر اسلحه به دست‌های گروه رجوی اينقدری که مدام کودتاچی‌ها درباره‌اش حرف می‌زنند در جريان اعتراضات خيابانی حضور داشته باشند دست کم آمار تلفات بسيجی‌ها و نيروهای پليس بايد به طور قابل توجهی بالا برود. در تمام دوران اعتراضات خبری از تلفات بسیج و پليس و لباس شخصی در دست نيست. همان‌هايی را هم که به اسم بسيجی شهيد معرفی کرده‌اند بعد از مدتی معلوم شده از جنبه آماری دروغ بوده و حالا چسبيده‌اند به شهيد تراشيدن از ميان معترضان. نهايت داستان بسيجی‌ها و نيروی انتظامی کتک‌هایی بوده که از مردم خورده‌اند، که آن هم از فرط روی زيادی‌ست که دارند. بنابراين اگر اين همه از دار و دسته رجوی توی بزن‌ بزن‌ها بوده‌اند و کسی از نيروهای مختلف کودتاچی را نکشته‌اند معنی‌اش اين است که يا از جنگ مسلحانه دست کشيده‌اند، که چنين چيزی را اعلام نکرده‌اند، يا اين که کودتاچی‌ها دارند دروغ می‌گويند.

خوب پس اين نيروی مقاومی که در برابر حضرات کودتاچی قرار گرفته عبارت است از يک گروه سه نفره و يک گروه عظيم مردمی. دنبال کردن نگاه اين گروه سه نفره و آن گروه بزرگ مردمی یکی از معضلات کودتاچی‌هاست که آن‌ها را از جنبه برنامه‌ريزی برای مقابله با اعتراضات مستأصل کرده. يعنی اين گروه به مردم می‌گويند شما رهبر جنبش هستيد و مردم می‌گويند شما رهبريد و همين باعث شده تا کودتاچی‌ها هر کسی را با دليل و بی‌دليل بازداشت کنند و باز به جايی نرسند.

آن گروه سه نفره خودشان دارای وابستگی‌های سياسی به چند گروه ديگر هستند منتها اعضای گروه‌های سياسی‌شان يا در زندان‌اند يا در خارج از کشور. همين گروه‌های سياسی وقتی بيانيه می‌دهند بسادگی می‌شود فهميد که بيانيه‌شان را يک نفر نوشته و همان يک نفر هم هر چيزی دلش خواسته نوشته، مثل بيانيه جديد جبهه مشاركت. در واقع گروه‌های سیاسی وابسته به آن سه نفر از جنبه‌ی فکری هم وقتی بيانيه می‌دهند به جای بهتر شدن اوضاع همه چيز را خراب‌تر می‌کنند و در نتيجه کار رسیده است به اين که خود همان سه نفر و اساسن موسوی و کروبی بيانيه می‌دهند. در واقع حالا ديگر گروه‌های سياسی هم فقط از جنبه اسمی وجود دارند.

بنابراين می‌شود گفت جمهوری اسلامی در متلاشی کردن گروه‌های سياسی مخالف یا منتقد خوب عمل کرده. منتها اشکال کار دقيقن همینجاست که خيلی خوب عمل کرده‌. در عالم سياست وقتی رهبران مخالفان‌تان را کاملن از بين می‌بريد به اين فکر نمی‌افتيد که حالا چند نفر ديگر را بايد از بين برد تا بلاخره همه‌ی آن طرز فکر از بين رفته باشد. خوب در اين حالت تقريبن بايد همه آدم‌های کره زمين را از بين ببريد تا چنین اتفاقی بيفتد چون مشابه همين حرف را خود حضرات جمهوری اسلامی می‌گويند و 1400 سال هم هست که بابت همين که يک اتفاق تبعات بعدی دارد مرتب دارند حرف می‌زنند. ولی حتی اگر داستان کربلا و بزن بزن‌های آن موقع هم نبود و همه چيز را هم در دنيای مدرن می‌ديديم باز اين درسی‌ست که همه‌ی نظام‌های سياسی در کشورهای توسعه یافته و توسعه نيافته ياد گرفته‌اند که متمرکز بودن مخالفان و منتقدان به نفع حکومت است چون دست کم رديابی دلايل عدم رضايت را برای اهل حکومت امکانپذير می‌کند. از قضا يکی از همين درس‌ها در خود جمهوری اسلامی اتفاق افتاده.

وقتی طالبان به کنسولگری جمهوری اسلامی در افغانستان حمله کردند و چند نفری را کشتند يک گروه تندرو در جمهوری اسلامی عقيده‌شان بر اين بود که بهترين راه اين است که به افغانستان حمله کنيم و طالبان را بريزيم بيرون. منتها يک گروه عاقل‌تری هم بودند که می‌گفتند اگر به طالبان حمله کنيم آنوقت چطور می‌خواهيم میان ملاعمر و باقی طالب‌ها فرق بگذاریم؟ اين‌ها که همه‌شان يکجورند! يا چطور مرزها را کنترل کنيم، باز اين‌ها که همه‌شان يکجور می‌روند و می‌آيند! همان گروه تندرو همين الان دارند در جمهوری اسلامی حکومت می‌کنند و از قضا فکر می‌کنند حالا اگر با طالبان نمی‌شد درافتاد ولی با معترضان ايرانی می‌شود همان کار نکرده را انجام داد . موضوع کوک کردن مضمون فتنه هم از همينجا آب می‌خورد.

در واقع اين‌ حضرات حرف‌شان اين است که حالا که رهبران مخالف را می‌شناسيم اگر اين‌ها را نابود کنيم سرچشمه را خشکانده‌ايم. درست همان حرفی که رجوی هم می‌زند که اگر چهار تا از رهبران جمهوری اسلامی را سربه نيست کنيم باقی مردم همه هوراکشان می‌آيند دنبال‌مان. داستان واقعن همين است که آيا با کشتن رهبران يک حرکت اجتماعی که ريشه در مناسبات سياسی دارد تمام آن حرکت را می‌شود متوقف کرد؟ جواب منفی‌ست چون اوضاع کاملن برعکس می‌شود. يعنی حتی اگر از اهل همين حکومت هم باشيم و آموزه‌های همين حکومت را در زندگی‌مان به کار برده باشيم باز هم متوجه می‌شويم با کشتن رهبران و مردم عادی نمی‌شود يک حرکت اجتماعی را متوقف کرد. جمهوری اسلامی حکومتی‌ست که بر اساس همين ادعا شکل گرفته که وقتی می‌کشيد بايد به اين سؤال هم جواب بدهيد که با بازماندگان فکری آن حرکت چه می‌کنيد؟ اگر به کشتن و تمام شدن بود که مشکل کربلا هم همان 1400 سال پيش حل و فصل شده بود.

نظرات

پست‌های پرطرفدار