مثلن خوشحالی يا ناراحتی

حالا خنده‌تون می‌گيره ولی خوب واقعن همينطوریه که می‌نويسم

دو تا پسر سياهپوست عضلانی هر روز ميان باشگاه. به نظرم فقط باشگاه و آدم‌هاش رو مثل دمبل بالا پايين نمی‌برن. يعنی وزنه کم آوردن برای تمرين اونم توی اون وضعی که من بعد از چهار سال هنوز نزديک يک رديف از وزنه‌ها نرفتم، فکر نکنم تا صد و بيست سال ديگه هم برم سراغشون. گفتم نکنه شما يادتون بره بگين صد و بيست سال خودم گفتم. با اين دو تا پسرها يک سلام و عليکی داريم، در حد خوبی و اينا. می‌دونن که خاورميانه‌ای هستم ولی دقيق نمی‌دونن کدوم کشور.

اينجا توی بریزبن ساعت ما شش ساعت جلوتر از ايرانه بنابراين از صبح که ملت توی ايران خواب بودن ما توی کوچه پسکوچه‌ها ويلان بوديم که چه وقت تظاهرات شروع ميشه. دیديم تا 9 شب به وقت ما هم شروع نمیشه برای همين هم رفتيم ورزش تا 9 شب. توی باشگاه داشتم لباسام رو می‌ذاشتم توی کمد همون دو تا پسرها ديگه داشتن می‌رفتن بیرون. باز يک سلام و عليکی کرديم. يکی از اون سیاهپوست‌ها که يک هوايی قد کوتاهتره گفت خيلی خوشحالی نه؟ گفتم برای چی؟ گفت برای مبارک که رفته. گفتم مصری‌ها باید خيلی خوشحال باشن. گفت ولی همه‌ی عرب‌ها خوشحالن؟ گفتم من عرب نيستم ولی منم خوشحالم. گفت پس کجايی هستی؟ گفتم ايرانی. به اون قد بلنده گفت اين فردا خوشحال ميشه. اون قد بلنده گفت چرا؟ اين يکی گفت امروز می‌خوان برن توی خيابون که احمدی‌نژاد بره. گفتم کجا هستی؟ گفت من مال شمال سودانم اين مال جنوب سودان.

مرده بودم از خنده که اين پسر سودانيه توی استراليا هم دقيق باخبره چه وقت توی ايران قراره تظاهرات بشه.

من سه هفته‌س دارم ميرم دندانپزشکی دانشگاه. يعنی اسم دندانپزشکی هم فاجعه‌س. بس که توی اين سه هفته سال اولی‌های دندانپزشکی اون ماکت دندان و مسواک رو آوردن هی توضيح دادن که چطوری مسواک بزن ديگه خفه‌مون کردن. از قرار باید بيان توضیح بدن، راه در رو هم نداره. امروز هم وقت داشتم. هنوز هم يک طرف صورتم بي‌حسه از سوزنی که زد توی لثه‌م.

دندانپزشک مربوطه يک خانم دکتر هنگ کنگی- استراليايیه. سوزن رو که زد چند دقيقه نشست که دندونم بيحس بشه. می‌دونه من کجايی‌ام. يعنی به خاطر دو تا روکش دندون که هشت سال پيش توی ايران گذاشتم روی دندونام بايد می‌گفتم بهش که کجا و چه وقت این روکش‌ها رو درست کردن. يک کمی که گذشت گفت خبر داری از ايران ديروز چی شده؟ گفتم صبح قبل از اين که بيام خبرها رو خوندم. طبق معمول مردم رفته بودن تظاهرات ولی پلیس ريخته همه رو زده. گفت فکر می‌کنی چی میشه؟ گفتم بلاخره تغيیر می‌کنه. گفت ديشب توی خونه‌ی ما درباره‌ی تظاهرات ايران حرف می‌زديم. گفتم چطوريه که اينهمه علاقمنديد به وضع ايران؟ گفت يک دوست ايرانی دارم از هفته پيش گفته بود که قراره يک خبری بشه برای همين هم منتظر بوديم ببينيم چه خبری ميشه.

بعد از دندانپزشکی داشتم می‌اومدم آزمايشگاه فکر می‌کردم توی اين چند ساله يک نفر هم نشد درباره 22 بهمن سوال کنه که مثلن چه خبره يا مثلن خوشحالی يا ناراحتی. حالا همين تظاهرات ديروز رو دو تا آدم کاملن غيرمربوط درباره‌ش حرف می‌زدن. واقعن رسانه از اين بهتر؟

نظرات

پست‌های پرطرفدار