از اين طرف، از آن طرف

اينروزها که بعضی وبلاگ‌ها و وبسايت‌ها را می‌خوانم کم‌کم دارد دستگیرم می‌شود که کودتاچی‌ها با بگير و ببندهایی که انجام می‌دهند دارند در واقع يک پازل تصویری را تکميل می‌کنند. يعنی دارند تصويری از جناح‌ها و آدم‌های درون جنبش سبز به دست می‌آورند که بعد در نقاط افتراق آن‌ها مانور بدهند. البته جای شکرش باقی‌ست که جنبش سبز بيش از آن که قائم به جناح‌های سياسی يا اشخاص باشد يک حرکت مردمی‌ست که رهبرانش هم همان خود مردمی هستند که در اعتراضات شرکت می‌کنند. همين هم برای کودتاچی‌ها لاينحل مانده که چرا با اين همه بگير و ببندی که می‌کنند باز هم نمی‌شود اعتراضات را خاموش کرد. منتهای مراتب آن نقشه‌ای که دارند به دست می‌آورند عليرغم اين که در مورد جنبش مردمی سبزها کارآیی ندارد اما برای خود کسانی که به هر حال در درون جناح‌ها هستند می‌تواند جالب باشد. جالب بودنش مربوط به اين است که تصويری از آن‌ها به خودشان نشان می‌دهد که گاهی دوست ندارند آن را ببينند. درست است که جمهوری اسلامی استاد انگ زدن به همه دار دنياست ولی خود جناح‌‌های ابن‌الوقت هم کم بهانه نمی‌دهند به جمهوری اسلامی که از هر چند ده‌تا انگی که به اين و آن می‌زند بلاخره يکی‌شان کارگر باشد. واقعيتش اين است که تا دری به تخته می‌خورد سيلی از جناح‌ها و آدم‌های آماده به بيانيه دادن پيدا می‌شوند که به ضرب و زور می‌خواهند رهبری يک حرکتی را بعهده بگيرند. يک مدت کوتاهی که می‌گذرد متوجه می‌شويد خود همين صادر کنندگان بيانيه انشعاب می‌کنند و به هزاران صادر کننده‌ی بيانيه‌های مشابه که در اين 30 سال گذشته مرتب ظاهر شده‌اند و بعد از مدتی ساکت شده‌اند اضافه می‌شوند. واقعن گاهی آدم خنده‌اش می‌گيرد از اين اوضاع. انصافن از اظهار تأسف رد شده و به خنده رسيده.

اين از اين، که تا حدی که می‌شد با لاپوشانی نوشتم.

اين ويدئویی که برای حمايت از روزنامه‌نگاران ايرانی تهيه شده، به نظر من، بيش از آن که به روزنامه‌نگاران هويت بدهد مايه‌ی خجالت‌شان می‌شود. اين ويدئو را برای بی‌خانمان‌های جنگزده سومالی هم نمی‌سازند که اين دوستان برداشته‌اند به اسم حمايت از روزنامه‌نگاران مجبور به خروج از ايران آن را در اينترنت منتشر کرده‌اند. به جای اين که توی ويدئو از ايرانی‌های صاحب صنعت و شغل بخواهند به روزنامه‌نگاران ايرانی کار بدهند، ولو کاملن نامرتبط، ازشان تقاضای پول کرده‌اند که مايه سرشکستگی‌ست. يک وقتی توی ايران در يک جمعی نشسته بوديم يکی از شعرای خيلی معروف داشت اظهار لحيه می‌فرمود که ديروز شير آب حمام‌مان خراب شد و همينطور شرشر آب می‌آمد و ديدم من که به جز شعر گفتن کار ديگری بلد نيستم، برداشتم زنگ زدم به فلانی که بيا شير آب حمام ما را درست کن. طرف گفته بوده برو شير اصلی آب خانه را ببند تا من برسم، ايشان فرموده بودند آن را هم نمی‌دانم کجاست. من سال‌ها از ديدن اين آدم حالم بد می‌شد. حالا لابد اگر همين ايشان هم بنابر مصلحت روزگار از ايران خارج بشود بايد توی اينترنت خبر بدهند بیزحمت يک تاکسی بفرستيد دم خانه‌شان که ایشان تاکسی هم بلد نيست بگيرد. اين رويه خوبی برای رفع نگرانی‌های روزنامه‌نگاران ايرانی نيست که به اسم کمک کردن بهشان مايه‌ی سرشکستگی‌شان بشويم. محسن مخملباف هم از بس که به اسم فيلمسازی در افغانستان در وصف بيچارگی افغان‌ها فيلم ساخت کاری کرد که همان دولت حامد کرزی که به ايشان شهروندی افتخاری افغانستان اعطاء کرده بود عذر ايشان را از افغانستان بخواهد. واقعن بعضی از آدم‌های رسانه‌ای‌ها مثل آخوندها از طريق گريه مردم را درآوردن می‌خواهند مخاطبان‌شان را به راه راست هدايت کنند.

اين هم از مدل جديد منبر رفتن.

يک کمی هم از باقی قضايا که عبارت باشد از چند تا دوچرخه و آدمک با سيم. چند وقت پيش يک مجموعه ماهی هم با گيره کاغذ درست کردم که توسط دوستانم به خودشان هديه شد و نهنگ‌شان ماند برای خودم که چون خوزستانی هستم ديگه از نهنگ نمی‌شد بگذرم. شايد چند وقت ديگر يک مجموعه بزرگ‌تر درست کنم که همه جور دوچرخه‌ای تويش باشد. حالا اين‌ها را ببينيد شايد دست به کار شديد و از اين نمونه‌ها درست کرديد. ممکن است برای هديه دادن هم خوب باشند.






نظرات

پست‌های پرطرفدار