اسدالله تو هم؟

يکم. مدتی پيش توی نزديک‌ترين دستشويی دانشکده به اتاقم ديدم بالای آيینه، نزديک پنجره، يک قوطی کوکاکولا گذاشته شده با يک تکه کاغذ چسبيده روی آن که "دست نزنيد". دو روز بعد باز يکی ديگر، اينبار فانتا با همان عبارت دست نزنید روی آن. باز چند روز بعد دوباره يک کوکاکولا که ظاهرن برای مدتی تکرار شده بود. اين اواخر ديدم يک ليوان قهوه آن بالاست با همان کاغذ روی آن که دست نزنيد. هفته پيش خيلی اتفاقی صاحب قوطی‌ها را ديدم که با يک قوطی کوکاکولا وارد دستشويی شد. قوطی را از شير آب پر کرد و ادامه داستان. اين پا آن پا کردم تا آمد بيرون. يک تکه کاغذ چسبی از جيبش درآورد و با خودکار روی آن نوشت "دست نزنيد" و قوطی را گذاشت همان بالا. داشت تندتند می‌رفت فرمودند "پاکيزگی" و رفت. از دو سال پيش که آنفلوانزای مرغی و خوکی شایع شده بود همه جا، منجمله توی همين دستشويی، پوستر نصب کرده‌اند که دست‌های‌تان را با آب و صابون بشويید. تصوير هم گذاشته‌اند که چطوری دست‌تان را بشوييد. مدت‌ها فکر می‌کردم کسی هم هست که برای شستن دست نیاز به تصویر داشته باشد؟ ظاهرن هست. جناب‌شان زیست‌شناس است و اهل پاکستان.

دوم. تنها مسجد شهر بريزبن ده متر آنطرف‌تر از ساختمانی‌ست متعلق به اهل کليسا. اگر بنا به اوضاع مملکت خودمان حساب کنيم لابد اهل هر دو ساختمان زاغ سياه همديگر را چوب می‌زنند که کی‌ می‌رود توی آن ساختمان کی می‌رود توی اين يکی. ديوارهای مسجد درست تا کنار پياده‌رو هستند، دیوارهای ساختمان کليسايی از پياده‌رو فاصله دارند. در فاصله‌ی پياده‌رو تا ساختمان کليسايی دو تا جعبه بزرگ گذاشته‌اند که مردم وسايل زيادی‌شان را می‌برند می‌گذارند برای نيازمندان. تشک و يخچال هم کنار وسایل ديده‌ام. در عوض حضرات آنطرفی حياط مسجد را هم با چادر پوشانده‌اند. در نتيجه از بيرون چیزی جز يک ساختمان سفيد و يک گنبد و مناره دیده نمی‌شود. برای مراسم مذهبی مسيحی ساختمان کليسايی را چراغانی می‌کنند و گاهی به همين مناسبت دم و دستگاه کباب‌شان را می‌گذارند توی حياط و به مردم ساندویچ و نوشابه تعارف می‌کنند. در مناسبت‌های اسلامی فقط مردهايی با ريش‌های بلند و زن‌های روبنده‌پوش از اينطرف خيابان می‌روند توی حياط مسجد و ديگر چيزی نمی‌بينيد. همه خبرها آن تو جريان دارد. بيرون مسجد هم خبری ازشان نيست، اگر باشد مردهايی با سگرمه‌های درهم هستند که جلوی يک زن محجبه و چند تا بچه‌ قد و نيم قد راه می‌روند که برسند به حياط مسجد. شورای شهر اسم خيابان پایین مسجد را گذاشته‌ "غزه". ايرانی‌ها را به مسجد راه نمی‌دهند، متوليانش فرموده‌اند اين‌ها زيادی قرتی‌اند. حالا يکی به نصرالله شان خبر بدهد پس چی بلاخره؟

سوم. يک خانمی هر روز می‌آيد باشگاه ورزشی. اصلن آلمانی‌ست و درشت هيکل. هفته پيش گفت خيلی خبرهای مربوط به سکينه آشتيانی را دنبال می‌کنم به نظرت چی ميشه؟ گفتم از قراری که ديده‌ام همه جای دنيا دنبال می‌کنند، به نظرم دارند با زنان ايران تصفيه حساب می‌کنند. گفت چرا؟ گفتم حالا که بحث تحريم شده به فکرشان رسيده نکند مردم از زور فشار اقتصادی کار بدهند دست حکومت برای همين هم پليس آماده شده برای مقابله با تبعات تحريم منتها موضوع حقوق زنان از دست‌شان دررفته حالا دارند سيل تغيير در زنان ايرانی را می‌بينند که دارد همه جا را می‌گيرد گفته‌اند بلاخره دو تا سطل آب هم جمع کنيم غنيمت است. گفت من خيلی از زنان ايرانی خوشم آمده ولی شوهرم که اهل پنجاب است یک کمی هم فارسی بلده گفته معلوم نيست چرا به ايرانی‌ها می‌گویی کجایی هستيد می‌گويند پرشين. گفتم معنی پنجاب را نگفته بهت؟ گفت فکر کنم گفته پنج رود. گفتم فارسی بلده که؟ گفت آره. گفتم بهش بگو اسدالله تو هم؟

نظرات

پست‌های پرطرفدار