گاهي لولای نو هم صدا مي‌دهد

انتخاب رفسنجاني به عنوان رئيس مجلس خبرگان خيلي اتفاق مهمي‌ست و مي‌تواند تبعات متفاوتي برای جناح‌های درگير در سياست ايران به بار بياورد. همين هم هست که حرف‌های آدم‌هايي مثل فاطمه رجبي را نبايد زياد جدی گرفت. حوزه‌ی سياسي ايران مثل خانه‌ی کهنه‌ای‌ست که بعد از مدت‌ها دارد تويش آمد و شد مي‌شود و بلاخره با باز و بسته شدن درها لولاهای‌شان هم به صدا درمي‌آيند.

اما اين انتخاب يکي دو تا نکته‌ی مهم برای مردم هم دارد که به نظر من حتي مهم‌تر از دوره‌ی اصلاحات و روی کار آمدن خاتمي‌ست.

همينطوری که حساب کنيد از اول انقلاب تا امروز اهل حکومت در ايران به محض رسيدن به يک موقعيتي که يکي‌شان هم همين رياست جمهوری‌ست بلافاصله دچار تقدسي شده‌اند که حکومت برای‌شان ساخته و مردم باورش کرده‌اند. اين تقدس از بني‌صدر شروع شد و به رجايي و خامنه‌ای، حتي به خاتمي هم رسيد که هشت سال به نظر مي‌رسيد مي‌خواهد از حکومت تقدس زدايي کند. مردی با عبای شکلاتي همان تقدسي‌ست که حالا به زبان مدرن‌تر و جوان‌پسندتر اهدا شده به خاتمي. اين تقدس را دنباله‌اش را که بگيريد سر از مطهری و بهشتي و باهنر و کشته شدگان حزب جمهوری و خيلي‌های ديگر درمي‌آوريد. هر تقدسي هم يک ما به ازای مذهبي پيدا کرده. از قضاء اين تقدس به اعضای مجلس فعلي و دولت احمدی نژاد هم رسيده که به قول مشکيني ليست‌شان را امام زمان امضاء کرده بوده. اين ديگر اوج تقدسي‌ست که نصيب حکومت شده.

اما در تمام دوران بعد از انقلاب رفسنجاني نتوانسته واجد هيچ تقرسي بشود و همه به او فحش داده‌اند. و باز هم از قضا هر آدمي هم که به هر دليلي با تشکيلات او مرتبط شده ملقب شده به عضو باند دزدها. تا جايي که ديده‌ام خانواده‌اش هم هر کدام يک طرف اين داستان بد و بيراه شنيدن بوده‌اند. از فائزه که بابت ورزش زنان تا محسن بابت استات اويل، تا برادرزاده‌اش بابت پتروشيمي. خوب مي‌شود حدس زد که بخشي از اين داستان مربوط است به زمينه‌ای فرهنگي که خود ما ايراني‌ها داريم که ثروت يعني فحش، و هر چقدر ميزان ثروت بيشتر باشد ميزان فحش‌خوری صاحب ثروت هم بيشتر است. نکته‌ی جالبش هم اين است که در اين يک مورد خاص، يعني موضوع ثروت، کاملأ نسبي هم هستيم يعني اگر يک نفر دو تا گاری دستي داشته باشد ثروتمند است و فحش مي‌خورد و اگر يک نفر دو تا کاخ هم داشته باشد باز هم فحش مي‌خورد. در واقع ثروت در بينهايت زير خط فقر هم ثروت است. همين موضوع برای رفسنجاني هم هست و همه‌مان به تناسب و بر حسب ميزاني که با تشکيلات او سر و کار داشتيم يک ميزاني که ثروت و فحش را نصيب‌شان کرده‌ايم.

حالا من مي‌خواهم بگويم که اين داستان از همينجايش هست که دارد جالب مي‌شود و اثرش را مي‌گذارد روی جامعه و مردم. به عبارت ديگر حوزه‌ی سياست به مدد وجود رفسنجاني و ثروتش- هر چه که باشد- دارد از تقدس تهي مي‌شود و اين بينهايت مهم است.

فرض کنيد يک آدمي بشود رئيس جمهور يا هر مقام اثرگذار ديگر در کشور که خود مردم به او رأی داده‌اند اما به او ناسزا هم مي‌گويند، ولي با همه‌ی اين ناسزاهايي که نثارش مي‌کنند او را مؤثرتر از ديگران ببينند برای رياست بر دولت و طبيعتأ انتفاع عمومي از کارهای دولتش. خوب اين اتفاق مهمي‌ست ديگر، و به مراتب مهم‌تر از اين است که آدم وقت رأی دادن بلاخره نفهمد دارد به يک آدم معمولي رأی مي‌دهد يا به يک کسي که به قول مشکيني امام زير ليستش را امضاء کرده‌.

چنين اتفاقي در حوزه‌های ديگر زندگي جمعي ما ايراني‌ها هر روز دارد رخ مي‌دهد منتها در عالم سياست رخ نداده چون حوزه‌ی سياسي ايران هميشه آغشته بود به تقدس. اين تقدس را شايد بشود از زمان ساسانيان هم ردش را گرفت که مدام هم بدتر شده، از تيمور لنگ که قرآن را از آخر به اول مي‌خوانده تا دربار صفوی که ديگر افتضاح بوده از زور مدل تشيع‌شان و تا شاه سابق ايران که سايه‌ی خدا بود و تا بعد از انقلاب که ديگر رسمأ ملت دارند هر روز با اولياء و انبياء بر سر رأی دادن برای شورای شهر و روستا هم پيغام و پسغام مبادله مي‌کنند.

همين هم هست که آمدن يک آدمي که نه تنها مقدس نيست بلکه اگر يک روزی هم بخواهد تقدس پيدا کند اصلأ نمي‌شود باورش کرد به اضافه‌ی آن نکته‌ی فرهنگي ثروت در بين ما ايراني‌ها که مي‌شود گفت حالا نقطه‌ی قوت شده باعث شده تا حوزه‌ی سياسي ايران دچار تقدس زدايي بشود. اتفاقي که نظيرش هرگز وجود نداشته و مهم‌تر اين که هيچ نيروی غير مذهبي هم نمي‌توانست باعث ايجادش بشود چون اول از همه همين طيف معممين اجازه‌اش را نمي‌دادند. يادتان باشد که همين معممين به رواج چنين تقدسي در ميان پادشاهان ايران کمک کردند و با نامقدس جلوه دادن مخالفان‌شان با طيفي از واژه‌های نامشروع و ضد خدا تا اجنبي و کمونيست بي‌خدا، هميشه قدرت اهل حکومت را تا حدود متافيزيکي‌اش بسط دادند. حالا يک معمم غير مقدس دارد همان حوزه را غيرمقدس مي‌کند. اين اتفاق مهم‌ست برای مردم و طبيعي‌ست که مخالفان اين کار خيلي خوش‌شان نيايد.

راستش را بخواهيد اگر يک زماني را بشود به عنوان شروع توسعه‌ی سياسي نامگذاری کرد به نظر من همين حالاست و نه حتي زمان رياست جمهوری خاتمي که هنوز هم از تئوری‌های کتابخانه‌ ملي بيرون نيامده. تيم رفسنجاني با همه‌ی گندکاری‌هايي که کرده‌اند و مطمئنأ باز هم خواهند کرد اما دارند روی زمين زندگي مي‌کنند و به هيچ قسم و آيه‌ای هم نمي‌شود آن‌ها را به خدا و پيغمبر چسباند. مشکل ما مردم است که دلمان مي‌خواهد به هر زوری که شده هر آدمي مقدس بشود تا باورش کنيم و بعد از مردنش هم يک تتمه‌ای از همان تقدس را بچشبانيم به ماوراء الطبيعه که بلکه باز خيال خودمان راحت بشود.

حقيقتش من خيلي طرفدار اين هستم که يک روزی يک نفر در حکومت ايران بگويد پيغمبر اسلام هم آدم هوشمندی بوده و ازدواجش در سن 25 سالگي با خديجه‌ی 40 ساله بابت کسب و کار و رونق انديشه‌اش بوده. حتي اگر موجب اين هوشمندی هم خدا بوده چرا نبايد از اين که خدا هم آدم هوشمند را دوست دارد ناراضي بود و محمد هم هوشمند بوده تا اين که بنشيند يک گوشه‌ای که مردم برايش اشک بريزند و دست آخر انديشه‌اش از چهار تا کوچه آنطرف‌تر هم جلوتر نرود.‌ اتفاقأ چنين پيغمبری آنقدر زميني‌ست که آدم از وجودش روی زمين خوشحال هم مي‌شود. ايکاش يک روزی يک آدم حکومتي هم بگويد امام حسين هم آدم بر و بازو دار و هوشمندی بوده و بلاخره مثل هر آدم باهوشي يک جايي گير يک باهوش‌تر از خودش افتاده و مغلوبه شده.

اين که مدام همه مظلوم و مقدس فرض بشوند و کار ما هم مدام گريه و زاری برای تقدس‌شان باشد مي‌شود همين آش و کاسه‌ای که ما را در اوج متافيزيک و خلسه‌‌ی ماوراء زميني در هچل توسعه نيافتگي گرفتار کرده.

به نظرم بايد از اين که يک نفر به زمين نزديک‌تر باشد تا به آسمان استقبال کرد. فکر لولاهای در را نکنيد. همه جا لولای کهنه صدا مي‌دهد. گاهي لولای نو هم صدا مي‌دهد.

نظرات

پست‌های پرطرفدار