سه روز
توی ساک يک آدمي که ميرود برای يک همايش علمي چه چيزی پيدا بشود خوب است؟
گزارش يک سفر را دارم با آقای پلنگ صورتي شروع ميکنم.
اولين چيزی که از ساک پلنگ درآمد بيرون اين بود که عکسهايش را ميبينيد.
البته با همين وسايل که از قرار برنامهاش را از قبل چيده بود يک Crepe فرانسوی خيلي خوشمزه همه را ميهمان کرد.
خوب اين از افتتاحيه. اما من همه جور اردو و مسافرت و همايشي رفتهام برای همين هم به خيال خودم چيزی مثل اين سه روز نبايد برايم تازگي ميداشت. کاملأ اشتباه کرده بودم، از اول تا آخر اين همايش کوچک تازگي داشت. چرا؟
خوب از قرار بعضي گروههای علمي يک مدل همايشهايي هم دارند که مخلوطيست از سخنراني و بحث دربارهی تئوریهای يک موضوع مرتبط و البته ورزش دستجمعي، دقيقأ ورزش. اين مدل همايشها بيشتر از همه تبادل دانشيست که هنوز برای ارائه دادنش به همايشهای رسمي زود است و گاهي آن وسط کار معلوم ميشود يک جاهايي از يافتهها را اساسأ به عنوان بخش تجاری بايد حفظ کرد تا وقتش بشود و آنوقت تبديلش کنند به يک مثلأ دارو يا يک تکنيک. حالا چند تا از محلهای اقامت را ببينيد.
روز اول بعد از ورود به همايش يک نهار کوچک که خودمان همگي با هم درستش کرديم خورديم و لباس ورزش پوشيديم و رفتيم به طرف يک مسير صخرهای. 5/3 کيلومتر راه رفتيم، زن و مرد هم نداشت. آن بالا که رسيديم يک سخنراني علمي نيم ساعته دربارهی مسير زائدههای سلولهای عصبي انجام شد. اين هم عکسهای آن محل.
چون نميشد وسط سخنرانيها عکس گرفت بنابراين هر چه عکس ميبينيد همهاش مربوط به کوه و دريا و جنگل است که مسير عبورمان بود. حقيقتش اگر هم ميشد از سخنرانيها عکس گرفت من نميگرفتم چون شنيدن موضوعات مهمتر بود. البته عکس از آدمها دارم ولي ازشان اجازه ندارم که بگذارم روی وبلاگ.
از آنجا که برگشتيم يک استراحت دو ساعته کرديم و باز برگشتيم سر همان بحث قبلي و اسلايد نشان دادن.
شب شال و کلاه کرديم رفتيم بيرون شام خورديم و بعد هم قهوه و شيريني. باز يک سخنران ديگر يک بحث تازه را شروع کرد که مربوط ميشد به درمانهايي که مبنایشان سلولهای ساقهایست.
آخر شب برگشتيم محل اقامتمان. يک ساعتي هم هر کداممان افتاديم به تهيهی مطلبمان برای فردا.
صبح زود رفتم يک دوری زدم و چند تا عکس گرفتم از دور و اطراف.
صبحانه خورديم و لباس پوشيديم و رفتيم برای جنگلپيمايي. 7 کيلومتر توی جنگل راه رفتيم تا باز رسيديم به يک بلندی خيلي فجيع که آن پايينش دريا بود. ساندويچهای نهارمان هم توی کوله پشتي. البته من يک شلوارک دارم که بيست تا جيب دارد، ديدم نهارم را بگذارم توی همين جيبهايش راحتترم، ميوه هم به همچنين. همان روی آن بلندی فجيع باز يک سخنراني که خيلي هم جالب بود چون دربارهی يک دعوای علمي بود. تازگيها چينيها يک روشي را معرفي کردهاند که ميتواند نوع خاصي از آسيب ديدگيهای سلولهای عصبي را درمان کند. اين آسيبديدگي مربوط است به موتورسوارها. موتورسوارها وقتي در سرعتهای بالا به طور ناگهاني ترمز ميکنند دستشان هنوز روی فرمان است ولي گردنشان به طرف جلو کشيده ميشود بنابراين سلولهای عصبي شانههایشان در اثر کشيدگي بيش از حد قطع ميشود. چينيها ميگويند يک غلاف سلولي درست کردهاند که سلولهای عصبي ميتوانند توی آن رشد کنند. آنهايي که به اين يافته شک دارند جراحان مغز و اعصاب هستند. يکيشان آمده بود و دربارهی همين موضوع حرف ميزد.
عصر برگشتيم محل اقامتمان. دو ساعت بعدش اول من و بعد جناب پلنگ آقا دربارهی کارهایمان حرف زديم. کار من مربوط بود به اثر دو تا مادهی شيميايي روی جهت يابي سلولهای عصبي. پدر صاحاب بچهام درآمد. و آقای پلنگ هم دربارهی واکنش سلولهای عصبي يک نمونه موش به افزايش يک آنزيم حرف زد.
باز دو تا آدم شديدأ باسواد سخنراني کردند که هر از گاهي نگاه ميکردند به ديگران که فهميديد چي گفتيم؟ بعضيها به طرز حيرت انگيزی باسوادند.
اين هم تمام شد و رفتيم تا شب. شب آمديم به مراسم BBQ که همان کباب درست کردن خودمان است. باز هنوز لقمهی آخر از گلویمان نرفته بود پايين يک سخنراني ديگر شروع شد.
بعد رفتيم برای دسر خوردن که جناب پلنگ آقا همهی مواد اوليهاش را در فاصلهی عصر تا شب آماده کرد و دويست تا فحش هم داد که چرا يادش رفته همزن برقي بياورد و مجبور است با همزن دستي کار کند. دسر Crepe خيلي خوشمزه همراه با خامه و ميوه و عسل و سه جور مربا درست کرده بود. شديدأ خوشمزه بود.
بعد از دسر هم باز يک سخنراني کوتاه و بعد تا نيمههای شب نشستيم به موسيقي گوش دادن و دری وری گفتن.
فردا صبح باز صبحانه خورديم و رفتيم به طرف دريا که در ساحل دريا باز بحث کنيم. يک بحث خيلي خيلي جالب دربارهی اين که سال آينده چه کساني قرار است چه کارهايي انجام بدهند و از حالا انتظار چند مقاله دارند و هر مقالهای مساویست با چقدر پول و امکانات. از اين حرفهايي که نتيجهاش را آدم واقعأ ميبيند و ميتواند بابت همين برای کارهایش برنامهريزی کند.
ميدانيد آدم همين جاهاست که متوجه ميشود برنامهريزی يعني چي و اصولأ آدمهايي که برای هدايت مثلأ گروههای تحقيقاتي انتخاب ميشوند چه خصوصياتي بايد داشته باشند. دقيقأ همين چيزی که يک کشور را تبديل ميکند به کشور توسعه يافته.
و عصر برگشتيم و همايش تمام شد.
به کلي با آن چيزی که فکر ميکردم دربارهی يک همايش علمي فرق داشت.
گزارش يک سفر را دارم با آقای پلنگ صورتي شروع ميکنم.
اولين چيزی که از ساک پلنگ درآمد بيرون اين بود که عکسهايش را ميبينيد.
البته با همين وسايل که از قرار برنامهاش را از قبل چيده بود يک Crepe فرانسوی خيلي خوشمزه همه را ميهمان کرد.
خوب اين از افتتاحيه. اما من همه جور اردو و مسافرت و همايشي رفتهام برای همين هم به خيال خودم چيزی مثل اين سه روز نبايد برايم تازگي ميداشت. کاملأ اشتباه کرده بودم، از اول تا آخر اين همايش کوچک تازگي داشت. چرا؟
خوب از قرار بعضي گروههای علمي يک مدل همايشهايي هم دارند که مخلوطيست از سخنراني و بحث دربارهی تئوریهای يک موضوع مرتبط و البته ورزش دستجمعي، دقيقأ ورزش. اين مدل همايشها بيشتر از همه تبادل دانشيست که هنوز برای ارائه دادنش به همايشهای رسمي زود است و گاهي آن وسط کار معلوم ميشود يک جاهايي از يافتهها را اساسأ به عنوان بخش تجاری بايد حفظ کرد تا وقتش بشود و آنوقت تبديلش کنند به يک مثلأ دارو يا يک تکنيک. حالا چند تا از محلهای اقامت را ببينيد.
روز اول بعد از ورود به همايش يک نهار کوچک که خودمان همگي با هم درستش کرديم خورديم و لباس ورزش پوشيديم و رفتيم به طرف يک مسير صخرهای. 5/3 کيلومتر راه رفتيم، زن و مرد هم نداشت. آن بالا که رسيديم يک سخنراني علمي نيم ساعته دربارهی مسير زائدههای سلولهای عصبي انجام شد. اين هم عکسهای آن محل.
چون نميشد وسط سخنرانيها عکس گرفت بنابراين هر چه عکس ميبينيد همهاش مربوط به کوه و دريا و جنگل است که مسير عبورمان بود. حقيقتش اگر هم ميشد از سخنرانيها عکس گرفت من نميگرفتم چون شنيدن موضوعات مهمتر بود. البته عکس از آدمها دارم ولي ازشان اجازه ندارم که بگذارم روی وبلاگ.
از آنجا که برگشتيم يک استراحت دو ساعته کرديم و باز برگشتيم سر همان بحث قبلي و اسلايد نشان دادن.
شب شال و کلاه کرديم رفتيم بيرون شام خورديم و بعد هم قهوه و شيريني. باز يک سخنران ديگر يک بحث تازه را شروع کرد که مربوط ميشد به درمانهايي که مبنایشان سلولهای ساقهایست.
آخر شب برگشتيم محل اقامتمان. يک ساعتي هم هر کداممان افتاديم به تهيهی مطلبمان برای فردا.
صبح زود رفتم يک دوری زدم و چند تا عکس گرفتم از دور و اطراف.
صبحانه خورديم و لباس پوشيديم و رفتيم برای جنگلپيمايي. 7 کيلومتر توی جنگل راه رفتيم تا باز رسيديم به يک بلندی خيلي فجيع که آن پايينش دريا بود. ساندويچهای نهارمان هم توی کوله پشتي. البته من يک شلوارک دارم که بيست تا جيب دارد، ديدم نهارم را بگذارم توی همين جيبهايش راحتترم، ميوه هم به همچنين. همان روی آن بلندی فجيع باز يک سخنراني که خيلي هم جالب بود چون دربارهی يک دعوای علمي بود. تازگيها چينيها يک روشي را معرفي کردهاند که ميتواند نوع خاصي از آسيب ديدگيهای سلولهای عصبي را درمان کند. اين آسيبديدگي مربوط است به موتورسوارها. موتورسوارها وقتي در سرعتهای بالا به طور ناگهاني ترمز ميکنند دستشان هنوز روی فرمان است ولي گردنشان به طرف جلو کشيده ميشود بنابراين سلولهای عصبي شانههایشان در اثر کشيدگي بيش از حد قطع ميشود. چينيها ميگويند يک غلاف سلولي درست کردهاند که سلولهای عصبي ميتوانند توی آن رشد کنند. آنهايي که به اين يافته شک دارند جراحان مغز و اعصاب هستند. يکيشان آمده بود و دربارهی همين موضوع حرف ميزد.
عصر برگشتيم محل اقامتمان. دو ساعت بعدش اول من و بعد جناب پلنگ آقا دربارهی کارهایمان حرف زديم. کار من مربوط بود به اثر دو تا مادهی شيميايي روی جهت يابي سلولهای عصبي. پدر صاحاب بچهام درآمد. و آقای پلنگ هم دربارهی واکنش سلولهای عصبي يک نمونه موش به افزايش يک آنزيم حرف زد.
باز دو تا آدم شديدأ باسواد سخنراني کردند که هر از گاهي نگاه ميکردند به ديگران که فهميديد چي گفتيم؟ بعضيها به طرز حيرت انگيزی باسوادند.
اين هم تمام شد و رفتيم تا شب. شب آمديم به مراسم BBQ که همان کباب درست کردن خودمان است. باز هنوز لقمهی آخر از گلویمان نرفته بود پايين يک سخنراني ديگر شروع شد.
بعد رفتيم برای دسر خوردن که جناب پلنگ آقا همهی مواد اوليهاش را در فاصلهی عصر تا شب آماده کرد و دويست تا فحش هم داد که چرا يادش رفته همزن برقي بياورد و مجبور است با همزن دستي کار کند. دسر Crepe خيلي خوشمزه همراه با خامه و ميوه و عسل و سه جور مربا درست کرده بود. شديدأ خوشمزه بود.
بعد از دسر هم باز يک سخنراني کوتاه و بعد تا نيمههای شب نشستيم به موسيقي گوش دادن و دری وری گفتن.
فردا صبح باز صبحانه خورديم و رفتيم به طرف دريا که در ساحل دريا باز بحث کنيم. يک بحث خيلي خيلي جالب دربارهی اين که سال آينده چه کساني قرار است چه کارهايي انجام بدهند و از حالا انتظار چند مقاله دارند و هر مقالهای مساویست با چقدر پول و امکانات. از اين حرفهايي که نتيجهاش را آدم واقعأ ميبيند و ميتواند بابت همين برای کارهایش برنامهريزی کند.
ميدانيد آدم همين جاهاست که متوجه ميشود برنامهريزی يعني چي و اصولأ آدمهايي که برای هدايت مثلأ گروههای تحقيقاتي انتخاب ميشوند چه خصوصياتي بايد داشته باشند. دقيقأ همين چيزی که يک کشور را تبديل ميکند به کشور توسعه يافته.
و عصر برگشتيم و همايش تمام شد.
به کلي با آن چيزی که فکر ميکردم دربارهی يک همايش علمي فرق داشت.
نظرات