جمعه برای زندگی
رفته بودم کنفرانس علوم اعصاب. کنار محل سخنرانیها يک جايی هم درست کرده بودند به عنوان نمايشگاه. برگزار کنندگان کنفرانس که امريکایی هم بودند علاوه بر يادبودهای همايش يک تقويم بزرگ ديواری میدادند به شرکت کنندگان، یکی هم به من داد که خيلی چيز به درد بخوریست و چسباندمش روی ديوار کنار ميزم. منتها يک کار بامزهای انجام دادهاند. توی تقويم که از سپتامبر شروع میشود اسم کنفرانسهای آيندهشان و محلهای برگزاریشان را نوشتهاند. اسم تمام اعياد ومذهبی مسلمانها و مسيحیها و يهودیها را در روزهای خودش توی تقويم جا دادهاند. فکر کردم وقتی پای درآمدزايی در ميان باشد آن بابایی که يک تشکيلاتی راه میاندازد به فکر اين قسمتهای عقيدتی هم هست که توجه همه را جلب کند. فقط سالروز تولد داروين را ننوشته بودند که خودش اشکال بزرگیست برای وغيره.
اين از کنفرانس.
دمپايی يقه هفت، يعنی همين دمپايی لاانگشتی معروف، توی کوئينزلند در حد فاجعه فراگیر است. يعنی فقط مانده که خانمها با لباس شب و آقايان با کت و شلوار و کراوات دمپايی يقه هفت بپوشند. توی يک جاهایی مثل آزمایشگاه از جنبهی ايمنی نمیشود دمپايی پوشيد ولی کسی گوشش بدهکار نيست و در نتيجه بعضیها با دمپايی که میآيند توی آزمايشگاه مجبورند قيد کلاسشان را بزنند منتها از بس که دمپايی پوشيدن رفته توی خون مردم در نتيجه توی هر آزمایشگاهی يک جایی را درست کردهاند که هر کسی کفش به دردنخور دارد اهدا میکند به همان گوشه آزمايشگاه که ملت دمپايیپرور وقتی میرسند به آزمايشگاه یکی از اين کفشهای اهدايی را بپوشند. حالا البته من ریبن میزنم ولی اساسن دمپايی يقه هفت نمیپوشم. با اينحال میفهمم که خيلی کار ضايعیست که آدم توی گرمای کوئينزلند با کفش راه برود، اما خيلی هم ضايع است آدم کيف آنچنانی دستش باشد بعد با دمپايی برود توی خيابان.
اين هم از گوشه کفاشی.
يکی از موضوعات جذاب در زيستشناسی مربوط است به تکرار در الگوها. در واقع موضوع تحقيقات در زيستشناسی اين است که چطور میشود دليل تکرار الگوها و دليل عدم تکرارشان در موجودات زنده را فهميد. مثلن انسانهای معمولی هميشه دو تا دست دارند و دو تا پا که يک الگوی تکرار شوندهست يعنی بچههای معمولی شبيه به پدر و مادرشان دو تا دست و دو تا پا دارند. اما اگر يک انسانی پيدا بشود که سه تا دست يا سه تا پا داشته باشد آنوقت معنیاش اين است که يک جایی توی نسخهی ژنتيکیاش اشکالی هست يا بروز کرده. گاهی همين اشکال ژنتيکی را میشود کاربردی کرد مثلن يک موجودی توليد کرد که به جای اين که توی بدنش پروتئين الف توليد بشود پروتئين ب توليد بشود. برای توليد خيلی از مواد شيميایی از همين روش استفاده میکنند و اين بحثهای مربوط به سلولهای بنيادين هم از همين جا شروع شد که آيا اصلن میشود يک موجودی توليد کرد که به جای دست و پا فقط کليه داشته باشد يا سلول پوستی توليد کند. در مقياس انسانی خيلی از اين کارها شدنیست ولی با موانع اخلاقی روبروست و البته همه هم میترسند که نکند يک آدم ديوانهای شروع کند به توليد جنين از طريق کلون کردن و آنوقت بازار مصرفش هم که زياد است و خريد و فروش اعضای بدن راه بيفتد. در مورد جانوران از اين کارها میکنند ولی با هزار جور سند و سفته و مراقبت شدید که گاهی نوشتن يک طرح تحقيقاتی را دشوار میکند و آدم از خير اصل کار میگذرد. اين طرحهای تکرار شونده و گاهی متقارن طبيعی به هنر و معماری هم کشيده شدهاند و آثارشان را میشود روی در و ديوار بناهای قديمی و جديد هم ديد. يکی از چيزهایی که اينجا توی دانشگاه به دانشجويان سال اولی ياد میدهند همين پيدا کردن تکرارهاست. بعد که موضوع جا میافتد آنوقت از نمونههای بزرگ میروند به نمونههای کوچک و ميکروسکوپی و بعد به درون سلولها و DNA. گاهی چند الگوی تکراری خودشان تبديل میشوند به يک الگوی جديد که در DNA هست. حالا يک جاهایی توی دنيا که هنر و فن معماری خيلی سابقهای ندارد يا بناهايی که ساخته شده ارتباط حسی با مردم ندارند مردم عادی خيلی توی باغ طرحهای تکرار شونده نيستند يعنی توی زندگی روزمرهشان نيست ولی مثلن توی ايران چنين اتفاقی را زياد میبينيد. منتها آنجاهایی که نیست به آدمهای عادی ياد میدهند اينجور طرحهای تکرار شونده را در طبيعت جستجو کنند و ياد بگيرند چطور از طريق کشف نظم و بینظمی شروع کنند به توليد دانش. اين همه که توليد دانش در غرب زياد است مربوط به همين راهیست که قدم به قدم به کشف نظم و بینظمی نزديک میشوند. حالا آدم دلش میسوزد که توی ايران پايههای اين فهم از طبيعت وجود دارد ولی به آدمها زورکی ياد میدهند که اين نظمی که در طبيعت هست را فراموش کنند. معروفترين نمونهاش همين رؤيت هلال ماه است. فکر کنيد با اين همه قدمتی که نجوم در ايران دارد و اين همه که تقويم در ايران تنظيم شده و حساب و کتاب دارد آنوقت هر سال هلال ماه به طور دلبخواهی ظاهر میشود. حساب و کتاب رياضیاش هم تعطيل. داشتم توی چشم يکی از زنبورهای انگلی را نگاه میکردم متوجه سلولهای شش وجهیاش شدم بعد توی يکی از آزمایشگاهها هم ديدم برای سال اولیها همين الگوهای تکرار شونده را گذاشتهاند برای آموزش. آدم اينها را میبيند بعد رويت هلال ماه را هم میبيند.
اين هم قسمت بینظمی.
يک چيز خيلی خندهداری ديدم. گوشهی يکی از کلاسها ديدم يک چيزی شبيه به آکواريوم گذاشتهاند.
به نظرم مربوط بوده به روز افتتاح اين کلاس چون بعد که رفتم جلوتر ديدم خيلی سال است آب و محتوياتش را تميز نکردهاند.
يک کمی دور و بر مرحوم آکواريوم را نگاه کردم ديدم يک گوشهاش يک کاغذ چسباندهاند که رويش نوشته شده "بگو سلام بر زهرا". لابد يک موجودی توی آکواريوم بوده اسمش را گذاشته بودند زهرا. گفتم بنويسم باخبر باشيد که اينجا هم امامزادهدار شديم.
خوب حالا بابت اين يک هفته که ننوشته بودم بلاخره يک کمی عکس و تفصيلات گذاشتم توی وبلاگ بلکه جبران بشود. منتها "جمعه برای زندگی" هم هست و در نتيجه قر و فرهای "جمعه برای زندگی" هم برقرار است. اين هم تصوير و موسيقی آذربايجانی برای اين هفته.
نظرات