در قاب عکس استراليايی: خوب چطوری ميشه فاميلهامون زياد بشن؟
يک کمی که با استراليايیهای قديمی حرف میزنيد و سر درد و دلشان باز میشود متوجه میشويد اين دوری استراليا از باقی خشکیهای دنيا اثر فرهنگی خودش را خيلی عميق در روحشان باقی گذاشته و درست بر خلاف طبقه متوسط مثلن ايران يا حتی کشورهای فقير آسيای جنوبشرقی يا اروپا که به مناسبت زيارت کردن هم که شده دو تا کشور ديگر دنيا را ديدهاند، بسياری از استراليايیها پایشان را از اين کشور بيرون نگذاشتهاند. يک بخش ديگر داستان هم مربوط است به اين که بسياری از استراليايیها خوشحالترند که نسبت فاميلیشان به کشورهايی غير از بريتانيا برسد چون طعنهی مهاجران در مورد دليل انتقال اولين گروههای بريتانيايی به استراليا موضوع جالبی نيست. البته دعوای مرغ و تخم مرغ است چون دهها سال است که از بعد از جنگهای جهانی اول و دوم بسياری از اروپايیها با پای خودشان آمدهاند به استراليا و تکليف جهان سومیهای مهاجر هم که معلوم است که چرا آمدهاند. منتهای مراتب هر از گاهی يک ساز جديدی برای يکی از طرفين دعوا کوک میشود. دو سال پيش امام جماعت مسلمانهای سيدنی گفته بود حالا ما هر جوری که آمدهايم لااقل پول بليتمان را خودمان داديم. شغل ايشان را تغيير دادند که هيزم بيشتری نريزد توی اين آتش. امروز توی قهوهخانه دانشگاه داشتم با يک خانمی گپ میزدم که چه کارهست و اينها که حرفمان کشيده شد به اين که من کجايی هستم. گفتم من اهل جنوب ايران هستم. گفتم میدانی جنوب ايران کجاست؟
زن: نه. کجاست؟
من: اسم خليج فارس رو شنيدی؟
زن: آره.
من: خوب جايی که من زندگی میکردم در حاشيه شمالغربی خليج فارس بود. تو اصلن کجايی هستی؟
زن: من اهل ايالت ويکتوريا هستم. البته اهل ملبورن نيستم. يک شهر کوچکی بالای ملبورن ولی از سال 1972 با همسرم آمديم بريزبن ... تو اصلن از همون جنوب ايران هستی؟
من: آره. خانوادگی اهل استانی هستيم که بهش ميگن خوزستان. خودمون ميگيم قسمت برزيل ايران.
زن: چرا برزيل؟
من: خوب خيلی اهل بزن و برقص و فوتباليم. سبزه هم هستيم.
زن: تو که سبزه نيستی.
من: من توی سايه وايسادم سفيد موندم ... ها ها ها ها ...
زن: ... ها ها ها ها ... من اگه بهت بگم اصلن هل کجا هستم خندهت میگيره.
من: چرا؟ مگه اهل ويکتوريا نيستی؟
زن: خودم و همسرم اهل ويکتوريا هستيم ولی خانوادهی من يک طرفش به فرانسه میرسه يک طرفش به سوئيس. شوهرم يک طرف خانوادهش به نروژ میرسه يک طرفش به آلمان.
من: دو نفری به اندازه اروپا وسعت دارين. فکر میکردم يک نسبتی هم با انگليس يا اسکاتلند داشته باشين.
زن: نه اصلن. البته بعدها که پدربزرگ من آمد استراليا و رفته بود تاسمانيا زندگی کنه اونجا با يک خانمی که مادر مادر بزرگش از انگلستان به استراليا آورده شده بود ازدواج میکنه. اينجوری به انگلستان ربط پيدا میکنيم. فکر میکنی اون خانم رو برای چی آورده بودن استراليا؟
من: نمیدونم.
زن: توی فصل زمستون يک جفت کفش دزديده بوده. خيلی غم انگيره که برای يک جفت کفش آدم رو از خانوادهش جدا کنن بفرستن يک جای دور.
من: چطوری متوجه شدين آباء و اجدادتون به کجا میرسن؟
زن: دخترم سالهاست داره شجره نامه ما رو درمياره. کلی اطلاعات از اين طرف و اون طرف پيدا کرده که نسلهای گذشته ما از کجا اومدن و چه کاره بودن.
من: فاميل جديد هم پيدا کردين توی اروپا؟
زن: بعضیها رو پيدا کرديم. البته خيلی سخته که بشه نسبت فاميلی رو دقيق درآورد ولی با اطلاعاتی که داشتيم به نظرمون میرسه به بعضیها رسيديم که جالبن. يک نفر رو پيدا کرديم توی آلمان که اون هم دنبال يک اسمی میگشت که ما هم دنبالش بوديم. به نظرمون هر دوی ما درست رسيده بوديم ولی متأسفانه نه اون انگليسی میدونست نه ما آلمانی میدونستيم. نشد خوب ته و توی موضوع رو دربياريم. يک کاغذی برای دخترم فرستاد که همراهش يک عکس بود. اين عکس همون کسی بود که ما فکر میکنيم يکی از اجداد ما باشه. تو عکسی از اجدادت داری؟
من: از پدربزرگم دارم ولی قبل از اون رو نه. فکر نمیکنم اصلن وجود داشته باشه. يکی از پسر عموهام دنبال اين چيزها بود ولی بعيده عکسی داشته باشه.
زن: آلمانیها خيلی از اين جنبه که مدارکشون رو نگهداری میکنن خوبن. حتی بهتر از انگليسیها هستن.
من: فاميلتون بزرگه؟
زن: نه. من فقط يک خواهر دارم. شوهرم هم يک خواهر داره. خواهر من ازدواج نکرده. من هم يک دختر دارم. خواهر شوهرم ازدواج کرده ولی بچه نداره.
من: فکر میکنی فاميل داشتن توی اروپا چقدر برای دخترت اهميت داره؟
زن: خوب دوست داره بفهمه تنها نيست، بلاخره يک جايی فاميل داره. دخترم گرافيسته، گاهی ميگه اگه بدونم اصلن اهل کجا هستيم ممکنه اثر اون فرهنگ رو بتونم توی کارهام بيارم. ولی من فکر میکنم دوست داره از تنهايی دربياد. حالا که بارداره. دو تا هم بچه داره. داره خانوادهش رو بزرگ میکنه.
من: لابد شماها هم دوست دارين خانوادهش بزرگتر بشه؟
زن: آره خوب. خواهرم گاهی ميگه بايد ازدواج میکردم که از تنهايی دربيام. آدم توی استراليا بايد خانواده داشته باشه وگرنه خسته ميشه از تنهايی. شما ايرانیها خانواده بزرگ دارين؟
من: ما اصلن همه با هم فک و فاميليم.
زن: يعنی فقط با خانواده خودتون ازدواج میکنين؟
من: خوب اونجوری که زياده ولی سبک زندگی توی ايران خيلی با استراليا فرق داره. همه توی زندگی همديگه هستن. ما از اونطرفی خسته شديم.
زن: مثل قبيلهها.
من: خوب اونجوری هم داريم ولی الان يک جور زندگی جمعی توی شهرهاست که نمونهش رو توی کشورهای شبيه به ايران میبينی. توی اروپا و امريکا و کانادا نميشه پيدا کرد. البته يونانیها و ايتاليايیها خيلی به ما شبيهن. بايد يک مدتی اونجا زندگی کنی که متوجهش بشی.
زن: ميشه رفت ايران؟
من: آره. اتفاقن شايد اونجا خيلی فاميل پيدا کنين.
زن: يعنی شما خيلی مهاجر اروپايی دارين؟
من: نه ولی خيلی لازم نيست دنبال فاميل بگردين با يکی از ايرانیها که دوست بشين در مدت يک هفته با باقی مردم و همسايهها فاميل ميشين.
زن: يعنی ممکنه شجره نامه هم داشته باشن که توش بتونيم فاميلهامون رو پيدا کنيم.
من: اصلن نيازی به شجره نامه نيست. هر چقدر که بخواين فاميل پيدا میکنين. اصلن يک مدتی که اونجا باشين از بس هر روز فاميلهاتون زياد ميشن يک مدتی برای استراحت مياين استراليا.
زن: ... ها ها ها ها ... خوب چطوری ميشه فاميلهامون زياد بشن؟
من: ... ها ها ها ها ... تو و همسرت يک سفر بريد ايران نگران چطوریش نباشين ...
زن: ... ها ها ها ها ... ولی خيلی هيجان انگيزه ...
من: ... ها ها ها ها ... خوب آره هست ديگه. شايد اصلن همونجا موندگار شدين ... خوب من برم دنبال کارام ...
زن: ... خيلی خوب بود گپ زديم ...
من: ... حالا باز هم همديگه رو ديديم حرف میزنيم دربارهش ... اگه خواستی بری ايران الان فصل خوبيه ها ...
نظرات