درباره ی دينداری و مذهبي بودن
دينداری سخت تره يا مذهبي بودن؟ من واقعأ برای خودم هنوز پاسخ روشني ندارم، ولي چون اينجا مي شه از اين حرف ها زد و اتفاقأ آدم مي تونه مرز دين و اخلاق رو از يک طرف و مذهب و باورها رو از طرف ديگه نسبتأ پيدا کنه بنابراين گاهي وقت ها سعي مي کنم اين مجموعه ای رو که رشته های اون به سختي در هم تنيده هستند آرام آرام مرتب کنم. اين جا در استراليا با خيلي ها سر و کار پيدا مي کنيد که بدون تعصب مي تونن بگن هنوز تصميم نگرفتيم که به چه چيزی معتقد باشيم يا هنوز داريم مطالعه مي کنيم. هفته ی پيش همين حرف رو از يک دختری شنيدم که داره دکتری شيمي مي گيره و به قول خودش به شدت هم به دنبل اينه که بفهمه مي خواد به يک باور عقيدني از نوع ديني يا اجتماعي پايبند بشه يا نه. يک نيم ساعتي با هم گپ مي زديم . جالب بود برام وقتي ازش پرسيدم نظرت درباره ی فمينيسم چيه گفت دارم درباره ش مطالعه مي کنم شايد ازش خوشم بياد شايد هم نه
من تا اين حدی که خودم رو نقد کرده ام مي بينم تا وقتي ديندار هستم اون دايره ی نقد پذيريم بزرگتره يعني هم راحت تر نقد مي کنم و هم راحت تر نقد مي شنوم، ضمن اين که مي تونم خودم رو در فضای خيلي منعطف اديان ديگر هم شناور کنم بنابراين از اين راه با آدم ها تفاهم بيشتری پيدا مي کنم. درسته که من مسلمانم ولي مي تونم برم وسط يک مجموعه ای از آدم های ديگر از اديان متفاوت بنشينم و بدون گرفتاری باهاشون مدارا کنم، اظهار عقيده کنم درباره ی جهان و مردمش
اما به تجربه اين را ديده ام که تا پايم را مي گذارم در دايره ی مذهب انگار همه چيز سياه و سفيد مي شود. آن وقت با آن آدمي که از بنگلادش هم آمده و مسلمان هم هست بر سر اين که تو چرا فلان طوری من چرا فلان طورم اختلاف پيدا مي کنم. برای همين تا جايي که وقت داشته ام برای فکر کردن به اين چيزها باورهای مذهبي را گذاشته ام در حوزه ی فرهنگ و آداب و رسوم. يعني مراسم مذهبي برايم شده اند فرهنگ و جاذبه ی گردشگری که مي شود برايشان تبليغ هم کرد که مردم دنيا بيايند بينند آن مراسم را. نتيجه اش بد نبوده. چنين ايده هايي در کتاب "سفرنامه حاج سياح" که در واقع اسمش ميرزا محمدعلى محلاتي است و من چند سال پيش خوانده بودم به وفور وجود دارند، آخوندزاده ی سنت گرايي که پايش که به خارج از ايران باز مي شود عقايدش را تعديل مي کند و از راه گفتگوی ميان اديان راه و رسم گذران زندگي در فرنگ را ياد مي گيرد
سال ها پيش اين آقای حداد عادل که آنوقت رئيس سازمان پژوهش و برنامه ريزی آموزشي در وزارت آموزش و پرورش بود به واسطه ی يک جواني به نام کورش حميد زاده عده ای از ما را دعوت کرد برای راه انداختن باشگاه دانش پژوهان جوان ايران، همين تشکيلاتي که الان هم هست برای المپيادی ها. به اندازه ی يک کتاب بزرگ حرف درباره اش دارم، از دردسرهای اجتماعي و سياسي بعد از آن و از بامزه گي هايش. يکي از بامزه گي هايش اين بود که اين حميد زاده از فرط مذهبي بودن با خودش دائم درگير بود. يکي دو تا از همان بر و بچه های بنيانگذار آن تشکيلات که جزو اقليت های ديني بودند يک روز آمدند به من گفتند ما مانده ايم با اين حميد زاده چه کار کنيم. من آنوقت دبير اجرايي باشگاه بودم. گفتم چيزی شده؟ گفتند بيا و خودت ببين. رفتيم در همان اتاق جلسات. هر چند دقيقه ای يکي از همان ها مي رفت به بهانه ای مثلأ با حميد زاده دست مي داد يا مثلأ خودکاری مدادی چيزی را به دستش مي داد، بلافاصله حميد زاده مي رفت بيرون و بعد که برمي گشت دست و صورتش خيس بود. چند باری همين صحنه تکرار شد. يک بار رفتم دنبال حميدزاده که ببينم جريان چيست. ازش پرسيدم چرا هي دائم مي روی و با دست و بال خيس مي آيي؟ گفت من با اين ها که دست مي دهم يا چيزی ازشان مي گيرم وضويم باطل مي شود مي روم تجديد وضو مي کنم. تا آخر هم همين رويه اش ماند که ماند. همان بر و بچه های اقليت ديني به شوخي مي گفتند احتمالأ اگر با حميد زاده روبوسي کنيم مي رود غسل ميکند
من هميشه اين حميدزاده در ذهنم هست و برای همين هم از خودم مي پرسم واقعأ برای زندگي در دنيای امروز دينداری سخت تر است يا مذهبي بودن؟

نظرات

پست‌های پرطرفدار