از مهاجرت تا جهانگردی
تا اين جا هيچ تجربه ای برای من به اندازه ی تجربه ی مهاجرت با ارزش نبوده. آدمي که در خانه و کشور خودش، ولو نه در شهر خودش، زندگي مي کند به هر حال قوانين اجتماعي و فرهنگي کشورش را مي شناسد. آن که شمالي است اگر برود جنوب ايران از هوای گرم به عذاب مي افتد اما يکباره اسم و رسم آدم ها و اجاره کردن خانه برايش غريب نيست. اما به محض اينکه پای آدم مهاجر، و به خصوص آدم هايي که از کشورهای نه چندان مرتبط با دنيای امروز مثل متاسفانه ايران، به خارج از کشور مي رسد واقعأ همه چيز عوض مي شود. من روزهای اول کم کم فکر مي کردم اينجايي که آمده ايم يک سياره ی ديگری ست از بس که همه چيز فرق داشت. البته اين ها بسته به آدم های مختلف شدت و ضعف هم دارد و ممکن است يک نفر کاملأ خلاف نظر مرا داشته باشد اما تا جايي که شنيده ام از اطرافيانم کم و بيش برای آن ها هم همينجور بوده. ولي حالا که تجربه ام را به ديگران منتقل مي کنم مي بينم دو روزه همه ی کارهايشان راه مي افتد بنابراين معلوم شده آن چند روز اولي که به ما و ديگراني مثل ما سخت گذشته برای اين بوده که راهنما نداشتيم و الا قرار نيست اينجا در غرب برای اين کارها به کسي سخت بگذرد
اينجا در استراليا برای اجاره کردن يک خانه يا آپارتمان بايد يک فرم پر کنيد و مشخصات همه ی افرادی که مي خواهند در آن محل زندگي کنند را بنويسيد. حساب بانکي داشته باشيد و مشخصاتش را بدهيد و چند کار کوچک ديگر. خانه را که تحويل مي دهند يک فرم هم همراهش مي دهند که مثلأ توی آن نوشته شده روی ديوار فلان اتاق يک لکه هست به اندازه و رنگ فلان. بايد برويد خودتان آن را وارسي کنيد واگر هماني بود که نوشته اند تائيدش مي کنيد وگرنه مي نويسيد نيست و اين برای همه چيز در خانه مصداق دارد. در هر خانه ای هم بلا استثناء يک فرگاز وجود دارد که عمومأ برقي است ولي با کنتور جدا. خانه های تمام مبله شده که همه چيز دارند از ليوان گرفته تا پتو ولي گرانترند، مشخصات همه ی خانه ها هم در اينترنت هست، اول روی کامپيوترتان مي بينيد بعد مي رويد کليدش را مي گيريد و از نزديک مي بينيد و بعد فرم مي گذاريد تا اگر صاحبخانه با شرايط شما موافق بود قرارداد ببنديد با آژانس مسکن. هر سه ماه هم برايتان کاغذ مي فرستند که چه وقت مي آيند خانه را بازديد مي کنند که همه چيز مرتب است، همه ی اشکالات را هم خودشان برطرف مي کنند
اما اين ها يک طرف و آن تجهيز کردن خانه برای زندگي طرف ديگر. اين جا مثل ايران که برويد سر کوچه و خواروبار فروشي و نانوايي و اين ها از مدل ايران نيست، البته فروشگاه تا دلتان بخواهد هست اما اول بايد ذائقه تان را تغيير بدهيد برای مدتي تا بعد آرام آرام بفهميد کجا مي شود آن ماده ی غذايي مورد نظرتان را پيدا کنيد. همه چيز از همه مدل و طعم هست و اين برای ما که از ايران مي آئيم کمي غريب است. همين تنوع هم اوايل آزار دهنده مي شود تا اينکه بعد از مدتي تازه از اين همه تنوع لذت مي بريد
ما که آمديم از نيازهای اوليه ی زندگي مثل خريد قاشق و چنگال خريدن شروع کرديم تا تخت خواب، بدون راهنمايي و آشنايي قبلي. البته همان روز اول موبايل خريديم در عرض ده دقيقه، چيزی که در ايران يکسال طول مي کشد. قيمت موبايلي که خريديم به پول ايران مي شود بيست هزار تومان که در ايران احتمالأ يک ميليون خرج برمي دارد. بعد هم حساب بانکي باز کرديم که ربع ساعت وقت گرفت و از روزی که حساب دار شديم فقط دو بار به شعبه مراجعه کرده ايم چون همه کاری را مي شود با اينترنت انجام داد، پرداخت قبض های آب و برق و اين ها. اين هم ممکن است جالب باشد که وقتي مي رويد به خانه ی اجاره شده بايد اول تلفن را برداريد و يک شماره ای بگيريد که روی خود دستگاه تلفن هست و از آن طرف اپراتور مشخصاتتان را مي پرسد و آدرستان را، بعد تلفن به اسم شما وصل مي شود از همان لحظه، منبعد هر جا که مي رويد مي توانيد تلفنتان را همانطوری که وصل کرديد قطع کنيد و در محل جديد دوباره وصلش کنيد. برق و اگر خانه گازدار باشد هم همينطور، بايد تلفن بزنيد و همان وقت برق و گاز را وصل مي کنند. البته همه ی خانه ها يک برق ابتدايي دارد که تا راه افتادن برق اصلي کارتان را راه مي اندازد
من حساب کرده ام در استراليا برای تجهيز اوليه ی يک زندگي برای دو تا آدمي که مثلأ تازه ازدواج کرده اند چيزی حدود دو روز وقت مي برد که خانه ی خالي را پر کنند با هزينه ای معادل هفتصد هزار تومان ايران، از يخچال و تلويزيون خريدن تا اينکه شب دوم بروند ميهماني. ما زندگي خودمان در ايران را که مرور مي کنم مي بينم چه شکنجه ای آدم بايد بکشد تا بتواند در خانه اش زندگي کند همان يک ماه اول. تازه با کلي وسايل خانه ای که زوج جوان همراهشان مي آورند، اين جا با ساک دستي تان مي رويد به خانه ی جديد، يک نشريه ی مربوط به خريد و فروش همه چيز مي خريد و با تلفن زدن دو روزه همه چيز تمام است. ماشين خريدن هم که از زور سادگي خنده دار است. فقط بايد بدانيد که چه چيزی مي خريد که از پس راندن و کارهای جزئي اش بربيائيد. يکي از بچه های ايراني در همين گريفيث که مهندس شيمي اش را از شريف گرفته از بس از زور ساده بودن خريد دائم خرت و پرت مي خرد ما هر بار کلي از خريدهايش مي خنديم. ماه اولي که آمد رفت ماشين خريد و بلافاصله بعد از آن يک قايق بادی بزرگ هم خريد با وسايل ماهيگيری، رفت همين اطرف شهر و ده دوازده تا ماهي هم گرفت و دعوتمان کرد ماهي خوری
حالا بعد از اين تقريبأ سه سال اگر قرار باشد برويم يک کشور ديگری از همين کشورهای غربي برای مسافرت يا زندگي من کاملأ مي دانم چطور بايد همه ی کارهايم را دو سه روزه انجام بدهم و برسم به زندگي ام. مطلقأ تعجب نکنيد اگر حسين درخشان هر روز يک جای دنياست و دارد دنيا را مي بيند. يک بار که پايتان برای زندگي کردن در غرب باز بشود تازه متوجه مي شويد تجربه تان برای جهانگردی هم کاملأ به درد بخور مي شود
نظرات