هشت صفحه
احتمالأ هر کسي اسم محمد ميرکياني را نشنيده باشد اما اسم قصه ی ظهر جمعه را شنيده. محمد ميرکياني سال های سال سردبير و نويسنده ی برنامه ی قصه ی ظهر جمعه بود و البته از بسياری از علاقمندان به نويسندگي هم دعوت مي کرد که بنويسند و برای برنامه بفرستند. خودش هم مي نشست و داستان های علاقمندان را به لحاظ نويسندگي بالا و پائين مي کرد و به اسم خودشان در برنامه مي خواند، البته با صدای رضا رهگذر
يک وقتي توی حياط راديو در ميدان ارک داشتيم با هم گپ مي زديم يک حرف جالبي زد که حالا که نيک آهنگ درباره ی وبلاگ ژورناليستي مي نويسد ممکن است برايش جالب باشد
ميرکياني مي گفت يکي از شنوندگانش برايش يک نامه ی دور و دراز هشت صفحه ای فرستاده که خيلي غصه مي خورم که نمي توانم نويسنده بشوم و خلاصه شما مرا راهنمايي کنيد که راه نويسنده شدن چيست. گفت دو کلمه برايش نوشتم خوب به نظر خودت چرا نمي تواني نويسنده بشوی؟ و دوباره يک هشت صفحه ای توضيحات با ذکر جزئيات از همان شنونده دريافت کرده بود که مثلأ گرفتاری های زندگي ام نمي گذارند متمرکز بشوم و پدرم چنين است و مادرم چنان است. ميرکياني مي گفت برايش نوشتم اگر اجازه مي دهي همين هايي را که نوشتي برای يک برنامه ی قصه ی ظهر جمعه استفاده کنم چون عنقريب است که برايت بنويسم پدر جان تو اصلأ نويسنده هستي آنوقت برای رد نظرم برداری يک کتاب توضيحات مفصل از شهرتان هم بفرستي که چرا نويسنده پرور نيست
حالا به نظرم وبلاگ ها دارند همان حرفي را اجرا مي کنند که ميرکياني به شنونده اش زده بود که نظرت را بنويس در هر موردی که دلت مي خواهد، از زمين و زمان. البته که هر چه زمان بگذرد نويسنده هم در نوشتنش پخته تر مي شود و به همين دليل است که روزنامه نگاران که شغلشان همين نويسندگي است سريعتر راه نوشتن را پيدا مي کنند. مي دانيد فکر مي کنم همه مي ترسند که نوشته شان چاپ بشود و مايه ی خنده ی اين و آن، که اتفاقأ اگر کسي بتواند جوری بنويسد که مردم بخندند معني اش اين است که طنزنويس است. شکستن سد نوشتن به قول ميرکياني همين است که آن نويسنده ی تازه کار، حالا بگوئيم وبلاگ نويس، بردارد هشت صفحه بنويسد که چرا نمي تواند بنويسد

نظرات

پست‌های پرطرفدار