موضوع تازه ای نيست
به نظرم سال 1370 بود، اواخر دوره ی ليسانس در دانشگاه ملي (بهشتي)، از طرف دانشگاه سي نفر از دانشجويان زيست شناسي رو که من هم جزوشون بودم بردن بندرعباس برای يک کار علمي دانشجويي، با همراهانمون از دانشکده حدود چهل نفر مي شديم. توی راه فرودگاه ديديم اتوبوس دانشگاه پيچيد دور ميدان آزادی و رفت پشت فرودگاه و جلوی يک ساختماني ايستاد. يکي از بچه ها به اسم قاسم ... که الان کاره ای هم هست، بماند که کجاست، خونه شون طرف های مهرآباد جنوبي بود و اون منطقه رو مي شناخت، گفت بچه ها داريم با هواپيمای نظامي مي ريم، اين جايي که ايستاديم ورودی بخش نظامي فرودگاهه. خلاصه رفتيم توی ساختمون ديديم بله يک سالن کوچکه با دم و دستگاه بازرسي چمدان و مسافر. کلي معطل شديم تا بازرسي شديم و رفتيم توی باند فرودگاه. از دور ساختمان های فرودگاه مهرآباد ديده مي شدن. يک هواپيمای غول پيکر هم ايستاده بود که بايد سوارش مي شديم. توی هواپيما که رفتيم ديديم خبری از تزئينات هواپيماهای معمولي نيست، يک سالن بزرگ با يک مشت سيم و تسمه ی ول شده اين ور و اون ور و روی سقف. چندين سری صندلي هايي که روی يک ريل قابل جابجا شدن بودند توی هواپيما بود، هر سری هم حدود شش رديف در ده ستون از مدل صندلي های اتوبوس های قديمي که تا پشت سر ارتفاع دارن با کمربندهای ماشين. شماره و اينايي هم در کار نبود همونطور هر کسي با ساکش اومد تو و يک جايي نشست، هرکسي هم تا بره بشينه يک مزه ای پروند. هواپيما پر بود از خانواده های ارتشي هايي که داشتن مي رفتند بندرعباس. علاوه بر ايناها يک موتور هواپيما که بعدأ فهميديم مال اف 4 بوده و يک جيپ کوچک ارتشي هم وسط هواپيما با سيم بکسل مهار شده بودند. خلاصه خيلي ديدني بود. آهان، ضمنأ هواپيما پنجره هم نداشت يعني پنجره هاش رو مسدود کرده بودند فقط اون ته يک چيزی شبيه به دريچه ی بزرگ شيشه ای بود که وقتي توی هوا بوديم گاهي مي رفتيم از اونجا پائين رو نگاه مي کرديم
خذمه ی پرواز با داد و هوار خبر دادن که کمربندها رو بنديد. ما هم بستيم. يکي ار ارتشي ها که کنار من نشسته بود با شوخي گفت ببندی و نبندی فرقي نداره و خودش جفت پاهاش رو فشار داد روی پشتي صندلي جلوئي
خلاصه هواپيما که بلند شد با سر و صدای وحشتناک کم کم بچه هاي مسافرها که انگار عادت داشتند به اين جور مسافرت ها از جاشون پا شدن و شروع کردن به بازی. کلي هواپيمای به اون بزرگي جای خالي داشت. ما تا عادت کرديم به سر و صدا و خود هواپيما حدود نيم ساعتي شد. بعد آرام آرام ما هم راه افتاديم توی هواپيما به اين ور و اون ور رفتن
توی راه ارتشي ها مي گفتند اين هواپيما از اون هاييه که بهش مي گن سوخت رسان که ظرفيت حمل مخازن بزرگ سوخت رو داره و برای همينه که چيزی از تزئينات حتي هواپيماهای ارتشي هم توی اون نيست، خيلي هم با سرعت کم حرکت مي کرد
بعد از دو ساعتي دوباره با داد و هوار خبر کردن که کمربندها رو ببندين که مي خوايم فرود بيايم. باز اين ارتشي کنار من پاشو زد به صندلي جلويي و کلي سر به سرمون گذاشت. خلاصه رسيديم بندرعباس و اومديم پائين. هنوز راه نيفتاده بوديم که ديديم سر و صدا شد کنار هواپيما. دعوا و بزن بزن، کلي مرد و زن و بچه به جان هم افتاده بودن. دو سه نفريمون از دانشجوها رفتيم مثلأ جلوی دعوا رو بگيريم، معلوم شد دعوا سر اينه که چرا هواپيما به جای فرود در نمي دونم کدوم پايگاه که به خونه ی يک گروه از ارتشي ها نزديک تره رفته يک جای ديگه ای نشسته. يک بساطي شده بود. دست آخر هم سربازها اومدن و دعوايي ها رو از هم جدا کردن
حدود ده روزی بندرعباس و قشم کار تحقيقاتي داشتيم بعد که مي خواستيم برگرديم رفتيم به اون مسئولي که از طرف دانشگاه باهامون بود گفتيم آقا ما يک بخشي از پول رو مي ديم شما ما رو با هواپيمای مسافری برگردون تهران. بيچاره خودش هم راضي بود که ديگه نريم توی هواپيمای نظامي. چند تايي تلفن زد به تهران و گفت يک چهارم پول رو بدين از جيب خودتون تابريم بليط بخريم. پول داديم و با هواپيمای مسافری اوميدم
هنوز همه ی بچه هايي که توی اون مسافرت بوديم گاهي که يادش مي افتيم خنده مون مي گيره. کادر علمي گروه زيست شناسي دانشگاه ملي هم همه خدا رو شکر زنده هستند که اگر کسي شک داشت بره ازشون بپرسه
اين که هواپيماهای نظامي چپ و راست مسافرغيرنظامي مي برن موضوع تازه ای نيست اما فقط وقتي صداش درمياد که يک خرابي به بار آورده باشن. واقعأ موضوع تازه ای نيست

نظرات

پست‌های پرطرفدار