بي زحمت يک کمي هم هل بدهيد

اريش ماريا رمارک يک کتابي دارد که اسم ترجمه ی فارسي اش را گذاشته اند "در (جبهه)غرب خبری نيست". درباره ی ذهنيات يک سریاز آلماني مخالف جنگ در دوره ی جنگ دوم جهاني است که با همه ی نفرتي که از جنگ دارد مجبور به ماندن در جبهه است. بابت آن کتاب خود رمارک از آلمان رانده شد و انتشار کتاب هم تا پايان جنگ در آلمان ممنوع بود. حالا چرا رمارک؟
همسايه ی ما در استراليا يک پسر جوان عراقي است که مقاطعه کار ساختماني است، برای کار به شهر ما آمده و همسر و پسرش را در شهر ديگری گذاشته. بر خلاف من، سن و سالش به دوران جنگ ايران و عراق نمي رسد اما مثل خيلي های ديگر در دو کشور آثار جنگ را بر خودش و فاميلش ديده. گاهي که فرصتي پيش مي آيد و با هم گپ مي زنيم هر دويمان انگار مي شويم بازيگران کتاب رمارک. از قضا هر دويمان هم از اينکه نمي شود درباره ی قبح جنگ از منظر آدم های خودمان در کشورهايمان حرف بزنيم درد و دل مي کنيم. البته حالا عراقي ها مي توانند کمي راحتتر ميراث جنگ را با دوره ی صدام با هم بپيچنند و احتمالأ دور بيندازند. اما واقعأ احتمالأ. چون اين فقط آن ها نيستند که بايد به صلح برسند، آن طرف ريسمان در دست ماست. اگر ما ايراني ها هم نتوانيم به صلح فکر کنيم آنوقت اين شعله باز هم زبانه مي کشد، دير يا زود
يک چيزی مي خواهم بگويم که چه بسا به خاطرش دشنام هم بشنوم، اما متقاعد شده ام که بايد گفت
همه ی ما ايراني ها از جنگ صدمه ديده ايم. چه آنهايي که در جبهه ها بوده اند، چه آن هايي که در مناطق جنگي زندگي مي کردند و چه آن هايي که از اول تا آخر جنگ در جايي زندگي مي کردند که صدای يک تير هم نشنيدند. حتي ايراني های خارج نشين هم صدمه ديدند از هراس کسانشان در ايران. اما ما هنوز هم در جنگ زندگي مي کنيم. هنوز هر سال برای يک هفته در رثای جنگ و يا در مناقبش مراسم برگزار مي کنيم، زندگي مان پر از خاطرات جنگ است بدون لحظه ای وقفه. مهم نيست که رئيس جمهور عراق به ايران بيايد و با مقامات ايراني ديده بوسي کند، به اين نمي گويند صلح، اين اسمش سياست است. حتي اين هم صلح نيست که زوار مشتاق راه به راه بروند زيارت عتبات، اين خلوت آدم هاست با اعتقادشان. صلح در همان ايران و ميان ما ايراني ها یايد حل و فصل بشود و رخ بدهد. اما آن نفرت ساليانه از دشمني که ديگر وجود ندارد نمي گذارد ما مردم همگي با هم صلح را حس کنيم. يک روحاني محترم را مي شناسم که باور ندارد مراسم عروسي يک زوج را بايد تا بعد از چهلم يک تازه در گذشته ی آن زوج به تعويق انداخت، اين صلح با زندگي است، همان چيزی که ما ايراني ها لازمش داريم. هر سال که خودمان را برای مراسم ساليانه ی نفرت از دشمن آماده مي کنيم صلح را پشت در نگه مي داريم و خودمان اخمو تر و حق به جانب تر مي شويم
چرا حالا که آقای خاتمي از دولتمردی کنار رفته همت نمي کند و با کمک شيرين عبادی و آن همه آدم های فرهنگي معتبر و سرگردان شده در ايران و اين همه جوان پر انرژی کاری برای رواج صلح انجام نمي دهد؟ جشنواره ی فيلم بگذارد. نمايشگاه عکس برگزار کند، بلاخره اين چرخ را در خود ايران بچرخاند (سخنراني نکند که هم گوشمان در اين دنيا پر است وهم ذخيره ی آخرتمان اشباع شده)
چراغ صلح دوستي آقای خاتمي و خانم عبادی و عباس کيارستمي و صدها آدم ديگری که اهل جهان هم به آن ها باور دارند به خانه ی خودمان رواتر است
نجات اصلاحات در ايران، به گمان من، مسيری جز باوراندن صلح به ما ايراني ها در ايران ندارد
هشت سال مردم ماشين اصلاحات آقای خاتمي را هل دادند حالا ايشان کمي ماشين زندگي مردم را هل بدهند

نظرات

پست‌های پرطرفدار