نويسنده ميهمان: علي اصغر رمضانپور از ارمنستان

دلیجان

یکی از زیباترین پاره‌های زمین که دیده‌ام. جایی که زيبایی جنگل و کوهستان قفقاز و نرمی و تازگی جریان جان بخش هوایی که ازسوی دریای سیاه به سوی مشرق خورشید روان است در یک بارگاه پاکیزه و در آرامشی سترگ به هم پیوسته‌اند.

صد کیلومتر که از ایروان به سوی شمال می‌روی - در پاره شمال باختری دریاچه سوان و در شمالی‌ترین سرزمین در امپراطوری هخامنشی- یکی از آخرین باراندازهای جاده ابریشم آغوش گشوده است در جایی که به مرزهای اروپا نزدیک می‌شود. اینجا در میان ارمنیان به سرزمین گوشه نشینی و به درون خزیدن راهبان شهرت دارد و مجموعه‌های کهن کلیسایی که در همه سوی آن از گذشته دور به جا مانده است به شما امکان احساس دوباره تجربه راهبان را هدیه می‌کند.

شهر در دره‌ای پوشیده از جنگل انبوهی از کاج وبلوط و افرا و درختان میوه جنگلی و در دو سوی رودخانه خروشانی جا گرفته که به سوی دریاچه کوچک کایان - در حدود ۷۰ کیلومتر آن سو تر - روان است در جای به هم پیوستن مرز‌های آذربایجان و ارمنستان و گرجستان.

با وجود آن که شهرت زیبایی دلیجان آن را به یکی از پر کشش‌ترین جاها برای گردشگرانی که به ارمنستان می‌آیند و برای نخبگان فرهنگ و هنر ارمنی به یک تفریح گاه تابستانی تبدیل کرده است و هتل‌هایی با نرخ شبی ۳۰۰ دلار را در کنار هتل- خانه‌هایی با نرخ شبی ۳۰ دلار قرار داده است اما از هجوم میکده ها و شبکده ها خبری نیست. در حالی که موزه‌ها و کتابخانه‌هایی را می‌توانی سراغ بگیری که از مجموعه‌های با ارزش هنر و فرهنگ ارمنی هستند.

گسترش شهر در دو سوی رودخانه و در کوهپایه و در امتداد دره - بی نشانی از ویرانه سازی طبیعت - رخ نموده است. مجموعه‌های آپارتمانی ۶ و ۷ طبقه با بنیانی محکم و نمایی نه چندان پر تجمل و درونی نه چندان مدرن نشانی از نخستین دوران توسعه شهر در عهد برپایی شوروی دارد. مجموعه‌های مسکونی که فاصله متناسب میان آن ها با فضایی برای گاراژها و بازی بچه ها پر می‌شود. آن سوی این ساختمان‌ها و در دو سوی خیابان کهن شهر که به سوی تفلیس امتداد می یابد هنوز نشانه‌هایی از خانه‌های قدیمی به جا مانده است که هر ایرانی را به یاد خانه‌های کهن در رشت وآستارا می‌اندازد. هرچه به سمت کوه بالا می‌رویم و هرچه بیشتر به جاگیری سنجیده و با وسواس در حفظ یکپارچگی جنگل و مرتع در هنگام ساختن بناهای جدید نگاه می‌کنی بیشتر در‌می‌یابی که ویرانگری که ما - در ایران - در حق مناطقی مانند کلاردشت روا داشته‌ایم یک امر ناگزیر نبوده است و می شد به توازنی در همزیستی با طبیعت دست یافت.

دل شهر در گورستان جنگلی حیرت انگیز دلیجان می تپد. در امتداد رودخانه و در کوهپایه جنوبی به درازای در حدود یک کیلومتر و گم شده در جنگل. فضاهای مربع یا مستطیل در ابعاد سه متر در سه متر یا سه متر در ۴ یا ۵ متر و یا ترکیباتی از این ها با دیواره‌هایی از ۳۰ سانتی متر تا یک متریک گورخانه گروهی است که نسل های پیاپی خانواده‌ها را درکنار یک دیگر قرار داده است. با دیواره‌ها و سنگ قبرهایی اغلب به رنگ سیاه و خاکستری که به دقت اجرا شده‌اند و در ردیف‌های منظم که امکان ایجاد خیابان بندی را فراهم آورده و آن را به یک پارک زیبا تبدیل ساخته است. در کنار هر گورخانه اغلب یک میز فلزی کوچک با چهار صندلی کوچک در اطراف آن قرار دارد. در کنار قبرها یک ظرف کوچک گاه معمولی و گاه با اندکی تزیین برای آب پاشیدن بر قبرها قرار دارد. این را در ایران هم می بینیم. اما چیز دیگری هم بر سر برخی قبرها دیدم که در ایران ندیده بودم. یک پیک کوچک . گاه از جنس کریستال و گاه فلز.هرچه به سوی جنگل پیش می‌رویم تاریخ نوشته شده بر روی گور ها قدیمی‌تر می شود و گورخانه ها در لابلای تاریکی جنگل نادیدنی می‌شوند. در آستانه گورستان تپه کوچک زیبایی قرار دارد با سنگ قبرهایی که نشان سال پایان جنگ جهانی دوم را دارد و تندیس بزرگی از سربازی که سرباز زخم خورده‌ای را برپا داشته است.

در کنار گورخانه‌ای می‌نشینم. آوازهای در هم تنیده و رنگارنگ پرندگان در جنگل همنوای سکوت پربار جنگل است. گویی این جا چشمه‌ای از جریان آگاهی در زمین است. جریانی از آگاهی که جریان آگاهی بشری تنها بخشی از آن است. می‌توانی این پیوند را ببینی وقتی که در اعماق آگاهی با حس یک درخت دلیجان را تجربه می‌کنی.

حادثه ناگواری که برای باتری دوربینم رخ داد این امکان را از من گرفت تا عکس‌های خودم از دلیجان را به سوغات بیاورم. پیشنهاد می‌کنم دلیجان و اطلاعاتی در باره‌ی آن را در اینجا ببینید

نظرات

پست‌های پرطرفدار