هفت روز هفته
روز اول. همان روزی که خاتمي دربارهی صدور انقلاب حرف زد پيش خودم فکر کردم تمام حدسياتم دربارهی منش خاتمي اشتباه بوده، اما فردايش متوجه شدم اتفاقأ بايد به حدسياتم يقين کنم. حالا البته نظر شخصيام را ميگويم. اصل اساسش در اين است که خاتمي هرگز نميتواند رهبر يک حرکت سياسي به طور کلي و اصلاح طلبانه به طور خاص باشد. چرا؟ خوب تا به حال حرف از اين بود که خبرگزاریها و مطبوعات حرفهای خاتمي را بنا به ميل خودشان دستکاری ميکنند. اما حالا خاتمي خبری را که بنياد باران، که خودش آن را راه انداخته، منتشر کرده مورد سوء استفاده قرار گرفتن دانسته. به هر حال يا اين حرف درست است يا نيست، چه فرقي دارد که از آن سوء استفاده بشود يا نه؟ کارهای خاتمي درست مثل کارهای شاه سلطان حسين است که آنقدر اهل پادشاهي کردن نبود که لشکر محمود افغان وارد اصفهان شد. خودتان بخوانيد که متوجه بشويد. اين حرف اول خاتميست که "امام چه می خواست و منظورش از صدور انقلاب چه بود؟ اینکه ما اسلحه بگیریم و در دیگر کشورها انفجار ایجاد کنیم و گروههایی درست کنیم که در دیگر کشورها خرابکاری کنند؟ امام بشدت با این رفتارها مخالف بود و برخورد می کرد". و حرف بعدی او عبارت بود از "سیاست آیت الله خامنه ای در مورد صدور انقلاب و نحوه تعاملی که باید با جهان داشت، عین همان سیاست آیت الله خمینی است". خوب اگر هيچکدام از رهبران جمهوری اسلامي موافق صدور انقلاب از طريق اسلحه و انفجار نبودند پس چه کسي به اين گروهها مجوز ميداده برای صدور انقلاب؟ يعني دادگاه آرژانتيني که رأی به محکوميت رفسنجاني داده را بايد تأييد کنيم چون اون مقام ارشد بعد از رهبر بوده. اگر او هم نبوده پس 30 سال است که مملکت را هرج و مرج فرا گرفته است و هر آدمي که زور دارد انقلاب را دارد صادر ميکند به هر وضعي که ميخواهد. يعني حرف امريکاييها درست است که ميگويند يک گروههايي در ايران دارند کار خودشان را ميکنند و عامل هرج و مرج در منطقه هستند. خوب هر آدمي حق دارد بعد از حرفهای خاتمي بگويد بلاخره اينها که زورشان به خودشان هم نميرسد پس هر زورداری ميتواند از خارج بيايد و حکومت را کن فيکون کند. دقيقأ همين اتفاقي که در دورهی شاه سلطان حسين افتاد. يک کمي رستم التواريخ بخوانيد دستتان ميآيد چه شباهت عجيبي ميان خاتمي و شاه سلطان حسين هست.
روز دوم. به نظرم ميشود گفت همهی آنچه از جنبش دانشجويي ماه مي 1968 در فرانسه به دست آمد همين چيزیست که امروز به عنوان سمبل زندگي فرانسوی از آن ياد ميشود. همين چيزی که گاهي فيلمسازهای فرانسوی در اننقاد از خودشان به آن لقب خيالپردازی روشنفکرانه هم ميدهند. آن آشوب خياباني و فيزيکي جای خودش را داده به طغيانگری فکری و مدلي از لذت غير ايدئولوژيک که شايد خود همين را بشود ايدئولوژی زندگي فرانسوی اسم گذاری کرد. اتفاقأ همين تفاوت بزرگيست ميان جنبش دانشجويي فرانسه با مشابههايش در کشورهای ديگر. طغيان دانشجويان فرانسوی در مدت کوتاهي به درگير شدن کارگران و بعد گروههای ديگر اجتماعي و حتيمذهبيها کشيده شد و دست آخر دانشجويان از ميدان بيرون رفتند. اما ثمرهی اين ورود و خروج دانشجويي منجر به ارتقاء سطح زندگي اجتماعي فرانسویها شد و اين درست بلعکس کشورهای ديگر است که دعوای جنبشهای دانشجويي برای موقعيت خودشان است و هميشه فاصلهی قابل توجهي ميان حرف آنها و حرف جامعه وجود دارد، مثل وضع خود ما در ايران. به نظرم بايد ريشهی چنين تفاوتي را در سنت روشنفکری فرانسه جستجو کرد که هميشه الگوهايش نزديک به جامعه بودهاند مثل زندگي سيمون دوبووار و ژان پل سارتر که راه احقاق حقوق اجتماعيشان را در تغيير شيوهی زندگيشان ديدند، اتفاقي که به جای بروز در انديشه و کتاب و کلاسهای درس، در دسترس و در معرض قضاوت اجتماعي بود. همين هم شد که جنیش دانشجويي 1968 در بستر روشنفکری فرانسه توانست جامعه را تحت تأثير قرار بدهد. حرف زدن به زبان مردم کليد تحول اجتماعيست، چيزی که تحصيلکردههای بسياری از کشورهای جهان سوم هنوز آن را بلد نيستند.
روز سوم. انفجار شيراز و ربط دادنش به سلطنت طلبها خيلي ديگر خندهدار است. در واقع آدم وقتي حرف زدن رضا پهلوی را ميشنود تازه متوجه ميشود او در جامعهی امروز ايران بيشتر به درد بساز و بفروشي ميخورد تا حکومت کردن. برای همين هم به نظرم ميرسد دوگانگي اعلام انفجار ناشي از اقلام جنگي با انفجار بمب بيشتر از همه مربوط است به يک موضوع ديگر و در واقع بهانهایست برای موج دستگيریهای تازه با انگيزههای مذهبي. در واقع مسئله را وقتي از زاويهی مذهبي نگاه ميکنيد متوجه بعضي نکات جالب ميشويد. حالا ميگويم. شباهت و تفاوت دار و دستهی رجوی با القاعده و سلطنت طلبها در چيست؟ خوب رجویها مسلمان هستند و القاعدهایها هم همينطور ولي سلطنت طلبها دليلي ندارد اظهار مسلماني کنند. بين دار و دستهی رجوی و القاعده هم به دليل تعلقات مذهبي خاص قرابتي وجود ندارد. رجوی و بن لادن به کار مسلحانه اعتقاد دارند ولي سلطنت طلبها تا به حال علاقهای به اين کارها نشان ندادهاند چون اگر داشتند تا به حال يک کشوری در دنيا آنها را مشمول تروريسم قرار ميداد. خوب حالا آن طرف داستان. سالهاست شيراز درگير موضوع بهاييها بوده. حالا اگر قرار باشد بهاييها را تار و مار کنند اينها را به کدام گروه ميشود چسباند؟ تنها ميتوان چسباندشان به سلطنت طلبها چون مثلأ دار و دستهی رجوی که هميشه از اين گندها ميزنند اصولأ شيعه هستند و القاعده هم حالا تازگيها دارد تهديد ميکند اساسأ دشمن همهی انواع اديان و مذاهب به جز خودشان هستند. بنابراين فقط ميشود به اسم سلطنت طلبها يک چيزی علم کرد و بعد با همان علم کوبيد توی سر يک گروه ديگری به طوری که اساسأ کسي هم گير ندهد که داريد سرکوب مذهبي ميکنيد. حالا لابد چند وقت ديگر صدايش درميآيد، طبق معمول.
روز چهارم. دولت ايالتي استراليای جنوبي که مرکز آن شهر آدليد است تصميم دارد با يک طرح جديد گردشگری تعداد گردشگران زمستانياش را افزايش بدهد. خوب آدليد شهر قديمي استرالياست که صنعت توريسم آن بر اساس جاذبههايي مثل ساختمانهای قديمي و بخصوص کليساها بنا شده. گرفتاری اصلي هم همين است که تعدد کليسا در اين شهر به فراری دادن جوانها از اين شهر منجر شده. گرفتاری ديگر ايالت هم مربوط است به Woomera که يکي از مراکز استقرار پناهجويان است و از جنبهی اجتماعي خيلي با اعتراضات زيادی در مورد بدرفتاری دولت با پناهجويان روبرو شده و به طور کلي بر اسم و رسم ايالت هم تأثير گذاشته. حالا وزير گردشگری ايالت استراليای جنوبي اعلام کرده که در طول زمستان هر مسافری که به اين ايالت مسافرت کند هر چقدر که هتل رزرو کرده باشد يک شب هم مجاني ميتواند در همان هتل بماند. ضمن اين که استراليای جنوبي يکي از بهترين خطوط راه آهن برای گردشگری را دارد که معروفترين سفرشان هم يک هفته در قطار است که مسافران را به قلب استراليا در Alice Spring ميبرد و برميگرداند. امکانات توی قطار هم جوری طراحي شده که مردم مدام در حال زدن و رقصيدن و خوردن هستند. حالا البته وضع مسافرتهای اينها کجا و وضع مسافرتهای ما کجا که از ترس سقوط هواپيما يا سنگ زدن به شيشه قطار از لحظهی ورود همينطور در حال دعا و مناجات خواندن هستيم.
روز پنجم. يک مصاحبهای در روزآنلاين خواندم با علي مزروعي که اصلأ برای ثبت در تاريخ خوب است. مزروعي گفته که مخالفان خاتمي از او ميترسند. اين که ميگويم برای ثبت در تاريخ خوب است دليلش اين است که دو دهه طول کشيد که جمهوری اسلامي به هر وسيلهای که توانست مردم را مجبور کرد که به صراط مستقيم حکومت دربيايند. از محاکمه و زندان و فراری دادن تا سرکشيدن در زندگي خصوصي مردم که نکند اينها توی خانهشان حرفي بر عليه حکومت بزنند. خوب حالا بعد از دو دهه همين مردم قانع شدند که نه تنها جمهوری اسلامي به زور "بله" بلکه خود مردم از بين تمام گزينههای توی همين حکومت هم رفتند به يک عمامه به سر رأی دادند. يعني مردم حتي در رقابت بين يک معمم و مکلا هم به نفع عمامهای رأی دادند و بعد در رقابت معممها، برای پيروزی يک معمم ريختند توی خيابانها و شادی کردند و بعد حتي حاضر شدند برای همين معمم که ديگر جوهر اصلي حکومت است زندان هم بروند. خوب اين بايد اوج تأثير حکومت بر مردم تلقي بشود ديگر. جالب است که باز جمهوری اسلامي از اين هم اضافهتر ميخواهد. يعني مثلأ انتظار دارد مردم به يک بخشدار حکومت هم به چشم انبياء نگاه کنند. خيلي حادثهی تاريخي مهميست، و بلاخره يک روزی يک آدمي همين را مينويسد که اين حکومت ادعای خدايي داشتند چون ديگر چيزی روی زمين نمانده بود که از مردم بخواهند. اين که بعد از بيست سال فشار و بلاخره رضايت مردم به رأی دادن به همين حکومت، باز خود حکومت هنوز از تبعيت مردم راضي نيست خيلي اتفاق بديعيست جدأ! همين هم هست آدم تعجب نميکند که هي مدام ميگويند ليست نمايندگان مجلس را امام زمان امضا کرده يا برندهی انتخابات خداست. اينها اصلأ رفتهاند توی آسمانها. از قرار کم مانده اعلام کنند که ای مردم بدويد تا دير نشده چون رئيس پليسمان هم داشته دعا مينوشته روی ناف مردم که آن دنيا VIPبروند توی بهشت.
روز ششم. سروزير ايالت کوئينزلند اعلام کرده که بر اساس آمارهای دولت فدرال، ايالت کوئينزلند چندفرهنگيترين ايالت استراليا محسوب ميشود و همين باعث شده تا مهاجران بيشتری برای زندگي به اين ايالت بيايند. جالبترين نشانههای اين چندفرهنگي عبارتند از اين که در Gold Coast از هر چهار نفر يک نفر و در Brisbane از هر پنج نفر يک نفر در خارج از استراليا به دنيا آمده. در ادامهاش گفته است که زبانهای کانتونز و ماندارين بعد از انگليسي دومين زبانهای رايج در ايالت هستند و معدل سني کوئينزلندیها کمتر از باقي ايالتهاست. از قرار سالي 60 هزار نفر هم به اين ايالت مهاجرت ميکنند که همين باعث شده تا قيمت زمين و مسکن مدام افزايش پيدا کند. حالا احتمالأ با اين وضعي که زبانهای چيني پيدا کردهاند لابد بايد هر چه زودتر يک فکری به حال ياد گرفتن زبان چيني بکنيم.
و روز هفتم. خوب ورزش که ميکنيد؟ کيک هم که ميپزيد؟ اگر شد اين هفته يک دستور پخت کيک خامهای مينويسم برایتان که خيلي حالش را ببريد. اما يک چيز جالبي هم شده. يکي از دوستانم از ارمنستان يک گزارش هنری با عکس فرستاده برای اين وبلاگ که فردا منتشرش ميکنم. خيلي جالب بود برايم که اين وبلاگ ممکن است بتواند از اين خبررسانيها هم انجام بدهد. اگر حوصلهاش را داشتيد از اين کارها بکنيد. چند تا عکس و چند خط نوشته بفرستيد دربارهی چيزی که دوست داريد دربارهاش بنويسيد برای ديگران. بلاخره همين اسمش اطلاع رساني خودمانيست ديگر.
روز دوم. به نظرم ميشود گفت همهی آنچه از جنبش دانشجويي ماه مي 1968 در فرانسه به دست آمد همين چيزیست که امروز به عنوان سمبل زندگي فرانسوی از آن ياد ميشود. همين چيزی که گاهي فيلمسازهای فرانسوی در اننقاد از خودشان به آن لقب خيالپردازی روشنفکرانه هم ميدهند. آن آشوب خياباني و فيزيکي جای خودش را داده به طغيانگری فکری و مدلي از لذت غير ايدئولوژيک که شايد خود همين را بشود ايدئولوژی زندگي فرانسوی اسم گذاری کرد. اتفاقأ همين تفاوت بزرگيست ميان جنبش دانشجويي فرانسه با مشابههايش در کشورهای ديگر. طغيان دانشجويان فرانسوی در مدت کوتاهي به درگير شدن کارگران و بعد گروههای ديگر اجتماعي و حتيمذهبيها کشيده شد و دست آخر دانشجويان از ميدان بيرون رفتند. اما ثمرهی اين ورود و خروج دانشجويي منجر به ارتقاء سطح زندگي اجتماعي فرانسویها شد و اين درست بلعکس کشورهای ديگر است که دعوای جنبشهای دانشجويي برای موقعيت خودشان است و هميشه فاصلهی قابل توجهي ميان حرف آنها و حرف جامعه وجود دارد، مثل وضع خود ما در ايران. به نظرم بايد ريشهی چنين تفاوتي را در سنت روشنفکری فرانسه جستجو کرد که هميشه الگوهايش نزديک به جامعه بودهاند مثل زندگي سيمون دوبووار و ژان پل سارتر که راه احقاق حقوق اجتماعيشان را در تغيير شيوهی زندگيشان ديدند، اتفاقي که به جای بروز در انديشه و کتاب و کلاسهای درس، در دسترس و در معرض قضاوت اجتماعي بود. همين هم شد که جنیش دانشجويي 1968 در بستر روشنفکری فرانسه توانست جامعه را تحت تأثير قرار بدهد. حرف زدن به زبان مردم کليد تحول اجتماعيست، چيزی که تحصيلکردههای بسياری از کشورهای جهان سوم هنوز آن را بلد نيستند.
روز سوم. انفجار شيراز و ربط دادنش به سلطنت طلبها خيلي ديگر خندهدار است. در واقع آدم وقتي حرف زدن رضا پهلوی را ميشنود تازه متوجه ميشود او در جامعهی امروز ايران بيشتر به درد بساز و بفروشي ميخورد تا حکومت کردن. برای همين هم به نظرم ميرسد دوگانگي اعلام انفجار ناشي از اقلام جنگي با انفجار بمب بيشتر از همه مربوط است به يک موضوع ديگر و در واقع بهانهایست برای موج دستگيریهای تازه با انگيزههای مذهبي. در واقع مسئله را وقتي از زاويهی مذهبي نگاه ميکنيد متوجه بعضي نکات جالب ميشويد. حالا ميگويم. شباهت و تفاوت دار و دستهی رجوی با القاعده و سلطنت طلبها در چيست؟ خوب رجویها مسلمان هستند و القاعدهایها هم همينطور ولي سلطنت طلبها دليلي ندارد اظهار مسلماني کنند. بين دار و دستهی رجوی و القاعده هم به دليل تعلقات مذهبي خاص قرابتي وجود ندارد. رجوی و بن لادن به کار مسلحانه اعتقاد دارند ولي سلطنت طلبها تا به حال علاقهای به اين کارها نشان ندادهاند چون اگر داشتند تا به حال يک کشوری در دنيا آنها را مشمول تروريسم قرار ميداد. خوب حالا آن طرف داستان. سالهاست شيراز درگير موضوع بهاييها بوده. حالا اگر قرار باشد بهاييها را تار و مار کنند اينها را به کدام گروه ميشود چسباند؟ تنها ميتوان چسباندشان به سلطنت طلبها چون مثلأ دار و دستهی رجوی که هميشه از اين گندها ميزنند اصولأ شيعه هستند و القاعده هم حالا تازگيها دارد تهديد ميکند اساسأ دشمن همهی انواع اديان و مذاهب به جز خودشان هستند. بنابراين فقط ميشود به اسم سلطنت طلبها يک چيزی علم کرد و بعد با همان علم کوبيد توی سر يک گروه ديگری به طوری که اساسأ کسي هم گير ندهد که داريد سرکوب مذهبي ميکنيد. حالا لابد چند وقت ديگر صدايش درميآيد، طبق معمول.
روز چهارم. دولت ايالتي استراليای جنوبي که مرکز آن شهر آدليد است تصميم دارد با يک طرح جديد گردشگری تعداد گردشگران زمستانياش را افزايش بدهد. خوب آدليد شهر قديمي استرالياست که صنعت توريسم آن بر اساس جاذبههايي مثل ساختمانهای قديمي و بخصوص کليساها بنا شده. گرفتاری اصلي هم همين است که تعدد کليسا در اين شهر به فراری دادن جوانها از اين شهر منجر شده. گرفتاری ديگر ايالت هم مربوط است به Woomera که يکي از مراکز استقرار پناهجويان است و از جنبهی اجتماعي خيلي با اعتراضات زيادی در مورد بدرفتاری دولت با پناهجويان روبرو شده و به طور کلي بر اسم و رسم ايالت هم تأثير گذاشته. حالا وزير گردشگری ايالت استراليای جنوبي اعلام کرده که در طول زمستان هر مسافری که به اين ايالت مسافرت کند هر چقدر که هتل رزرو کرده باشد يک شب هم مجاني ميتواند در همان هتل بماند. ضمن اين که استراليای جنوبي يکي از بهترين خطوط راه آهن برای گردشگری را دارد که معروفترين سفرشان هم يک هفته در قطار است که مسافران را به قلب استراليا در Alice Spring ميبرد و برميگرداند. امکانات توی قطار هم جوری طراحي شده که مردم مدام در حال زدن و رقصيدن و خوردن هستند. حالا البته وضع مسافرتهای اينها کجا و وضع مسافرتهای ما کجا که از ترس سقوط هواپيما يا سنگ زدن به شيشه قطار از لحظهی ورود همينطور در حال دعا و مناجات خواندن هستيم.
روز پنجم. يک مصاحبهای در روزآنلاين خواندم با علي مزروعي که اصلأ برای ثبت در تاريخ خوب است. مزروعي گفته که مخالفان خاتمي از او ميترسند. اين که ميگويم برای ثبت در تاريخ خوب است دليلش اين است که دو دهه طول کشيد که جمهوری اسلامي به هر وسيلهای که توانست مردم را مجبور کرد که به صراط مستقيم حکومت دربيايند. از محاکمه و زندان و فراری دادن تا سرکشيدن در زندگي خصوصي مردم که نکند اينها توی خانهشان حرفي بر عليه حکومت بزنند. خوب حالا بعد از دو دهه همين مردم قانع شدند که نه تنها جمهوری اسلامي به زور "بله" بلکه خود مردم از بين تمام گزينههای توی همين حکومت هم رفتند به يک عمامه به سر رأی دادند. يعني مردم حتي در رقابت بين يک معمم و مکلا هم به نفع عمامهای رأی دادند و بعد در رقابت معممها، برای پيروزی يک معمم ريختند توی خيابانها و شادی کردند و بعد حتي حاضر شدند برای همين معمم که ديگر جوهر اصلي حکومت است زندان هم بروند. خوب اين بايد اوج تأثير حکومت بر مردم تلقي بشود ديگر. جالب است که باز جمهوری اسلامي از اين هم اضافهتر ميخواهد. يعني مثلأ انتظار دارد مردم به يک بخشدار حکومت هم به چشم انبياء نگاه کنند. خيلي حادثهی تاريخي مهميست، و بلاخره يک روزی يک آدمي همين را مينويسد که اين حکومت ادعای خدايي داشتند چون ديگر چيزی روی زمين نمانده بود که از مردم بخواهند. اين که بعد از بيست سال فشار و بلاخره رضايت مردم به رأی دادن به همين حکومت، باز خود حکومت هنوز از تبعيت مردم راضي نيست خيلي اتفاق بديعيست جدأ! همين هم هست آدم تعجب نميکند که هي مدام ميگويند ليست نمايندگان مجلس را امام زمان امضا کرده يا برندهی انتخابات خداست. اينها اصلأ رفتهاند توی آسمانها. از قرار کم مانده اعلام کنند که ای مردم بدويد تا دير نشده چون رئيس پليسمان هم داشته دعا مينوشته روی ناف مردم که آن دنيا VIPبروند توی بهشت.
روز ششم. سروزير ايالت کوئينزلند اعلام کرده که بر اساس آمارهای دولت فدرال، ايالت کوئينزلند چندفرهنگيترين ايالت استراليا محسوب ميشود و همين باعث شده تا مهاجران بيشتری برای زندگي به اين ايالت بيايند. جالبترين نشانههای اين چندفرهنگي عبارتند از اين که در Gold Coast از هر چهار نفر يک نفر و در Brisbane از هر پنج نفر يک نفر در خارج از استراليا به دنيا آمده. در ادامهاش گفته است که زبانهای کانتونز و ماندارين بعد از انگليسي دومين زبانهای رايج در ايالت هستند و معدل سني کوئينزلندیها کمتر از باقي ايالتهاست. از قرار سالي 60 هزار نفر هم به اين ايالت مهاجرت ميکنند که همين باعث شده تا قيمت زمين و مسکن مدام افزايش پيدا کند. حالا احتمالأ با اين وضعي که زبانهای چيني پيدا کردهاند لابد بايد هر چه زودتر يک فکری به حال ياد گرفتن زبان چيني بکنيم.
و روز هفتم. خوب ورزش که ميکنيد؟ کيک هم که ميپزيد؟ اگر شد اين هفته يک دستور پخت کيک خامهای مينويسم برایتان که خيلي حالش را ببريد. اما يک چيز جالبي هم شده. يکي از دوستانم از ارمنستان يک گزارش هنری با عکس فرستاده برای اين وبلاگ که فردا منتشرش ميکنم. خيلي جالب بود برايم که اين وبلاگ ممکن است بتواند از اين خبررسانيها هم انجام بدهد. اگر حوصلهاش را داشتيد از اين کارها بکنيد. چند تا عکس و چند خط نوشته بفرستيد دربارهی چيزی که دوست داريد دربارهاش بنويسيد برای ديگران. بلاخره همين اسمش اطلاع رساني خودمانيست ديگر.
نظرات