هفت روز هفته
روز اول. حقيقتش فکر کردم وقتي جمهوری اسلامي به آدمهای خودش هم خيانت ميکند برای ما مردم عادی اصولأ هيچ جای گلهای نمانده. خوب دليلم در نوشتهی اخير پورنجاتيست که به دولت احمدی نژاد لقب "دولت سخنراني" داده. خوب اين که چه لقبي داده مهم نيست، چيزی که مهم است به قول خودش تحليل روانشناسانهایست که برای توجيه اين لقب ارائه کرده. حالا آدم دندانپزشک باشد و تحليل روانشناسانه بکند خوب برای ايشان شدنيست ديگر. پورنجاتي که مثلأ اصلاح طلب هم هست نوشته: "به لحاظ تحليل روانشناسانه، شخصيت "دولت سخنراني" آگرانديسمان شده شخصيت دوران كودكي اوست اما دوراني سرشار از خواستههاي فروكوفته و بيپاسخ مانده و گاه تحقير شده و از بازي محروم مانده! اين شخصيت، در بزرگسالي به جبران آن كودكي حرمانزده، ميكوشد و مهمترين انگيزهاش بازتوليد آن دوران است اما در راستايي معكوس". خيلي از آدمهای دار و دستهی احمدی نژاد همانهايي هستند که در روزگاری که همين جناب پورنجاتي در ستاد تبليغات جنگ و صدا و سيما بود با شعارهای همين حضرات رفتند جبهه. تویشان مثل همه جای ديگر آدم شياد و نان به نرخ روز بخور هم هست، ولي همان بچههای 14 سالهی دوران جنگ که آقايان نگذاشتند کودکي و نوجوانيشان را مثل آدم بگذرانند حالا در ميانسالي شدهاند آدمهای دسته دوم حکومت. همينهايي که به قول پورنجاتي "خواستههایشان فروکوفته و بي پاسخ مانده و گاه تحقير شده و از بازی محروم مانده" است. آدم حتي اگر گوني شن هم باشد باز اين همه دربارهاش تحليل روانشناسانهی آبکي نميکنند. همين حضرات مثل پورنجاتي هستند که اول با هزار جور شعار مردم را ميفرستند به يک راهي و بعد ازشان رأی ميگيرند و دست آخر يادشان ميآيد که اصولأ خرشان از کرهگي دم نداشته. تحليلشان هم همين مدليست که اين مردم انگيزهشان از رأی دادن بازتوليد دوران کودکيشان است و خوب ما که بزرگسال هستيم مصلحت اين کودکان را بهتر ميدانيم. خوب از قرار آدمهای حکومتي قبل از هر کاری بايد "ريز ميبينمت" را ياد بگيرند که سر بزنگاه توی پنبه بپيچندش و به اسم تحليل روانشناسانه تحويل مردم بدهند. حالا فعلأ هم که ملت يک "خودتي!" بزرگ نوشتهاند خطاب به حضرات برای ايام انتخابات.
روز دوم. فردا مراسم روز کارگر در استراليا برگزار ميشود و خبر مهم اين است که کوين راد، نخست وزير، برای راهپيمايي سالانهی روز کارگر ميآيد بريزبن تا همراه با سروزير ايالت، آنا بلای، و رئيس اتحاديهی کارگری کوئينزلند، ران موناگان، راهپيمايي کنند. رهبران حزب کارگر هميشه در اين راهپيماييها شرکت کردهاند و حالا که رهبر حزب به نخست وزيری رسيده طبيعيست که همان رويهی قبلي را ادامه بدهد. نکتهی خيلي مهم در راهپيمايي امسال اين است که حزب کارگر ميخواهد دو پيروزی را جشن بگيرد. يکي برنده شدن در انتخابات و دومي ممانعت از تصويب قانون جديد کار در استراليا در زمان دولت ليبرال. قانون جديد کار که دولت هوارد به دنبال تصويبش بود اختيار اخراج کارکنان را به کارفرمايان ميداد. گرچه بازار کار را با يک جهش بزرگ به سمت رونق گرفتن از مدل امريکا ميبرد ولي مشکلات اينروزهای امريکا باعث شد مردم از اين تغيير استقبال نکنند و بعد هم که اصلأ دولت را تغيير دادند. خلاصه که نخست وزير فردا قرار است خيلي از اهالي کوئينزلند سپاسگزاری کند بابت حمايتشان از حزب کارگر و دولت. بدبختانه که دربارهی آوردن نفت به سر سفرهی هيچ خبری اعلام نشده.
روز سوم. اصولأ که در جمهوری اسلامي کتاب شده است محصول مشترک دست دوم چون نويسنده و سانسورچي با هم کتاب را مينويسند و قبل از مردم هم وزارت ارشاد بايد کتاب را به دلخواه خودش تغيير بدهد. همين حضراتي که 30 سال است ادعایشان نون و القلم و مايسطرون است، لابد پيغمبر اسلام يک "و ما بعد الارشاد" را يادش رفته بود اعلام کند! تازه که خود کتابها را بعد از مجوز گرفتن هم جمع آوری ميکنند، خوب اسم نمايشگاه کتاب تهران را عوض کنند بگذارند جمع آوری سالانهی دست دومهای از زير دست در رفته ديگر!. منتهای مراتب فعلأ که خانهها دارد مرتب کوچکتر ميشود و هيچکس آنقدری جا ندارد که کتاب انبار کند توی خانهاش. حالا هم که نويسنده ميتواند متن حرفچيني شدهی کتاب را روی سي دی نگهداری کند و همان سي دی را بفروشد. وقتي سنتوری را ميفروشند غير سنتوریاش را هم ميشود فروخت ديگر. خيلي هم آدم دلش بخواهد کتاب دستش بگيرد بخواند ميرود يک چاپگر جوهر افشان ميخرد از روی سی دی هر قدر از کتاب را بخواهد چاپ ميکند. آنوقت وزارت ارشاد چه برنامهای دارد؟ لابد برق شهر را قطع ميکنند! اين که وزارت ارشاد جمهوری اسلامي در 30 سال گذشته همينطور راه به راه به صنعت الکترونيک خدمت کرده واقعأ قابل تقدير است. تا حضرات آمدند مشکل تکثير موسيقي درست کردند و سازندگان راديوکاستها را به فکر ضبط دو کاسته انداختند. يک کمي بعد هم گير دادند به موسيقي و خوشبختانه همه در زيرزمين حضور به هم رساندند که برای ضبط موسيقي با کيفيت خوب بهترين جای دنياست. سينما را هم که مزين فرمودند به فروش قاچاقي سي دی. حالا خوشبختانه دارند درهای تازه را به روی صنعت نشر باز ميکنند. بلکه يک وقتي معلوم بشود وزارت ارشاد جمهوری اسلامي 30 سال است دست صنف وسايل الکترونيکيست.
روز چهارم. ديروز، شنبه، يک مراسمي در پارلمان کوئينزلند به مناسبت گراميداشت جيان ژو در بريزبن برگزار شد. جيان ژو به همراه ايان فريزر کاشفان واکسن سرطان دهانهی رحم هستند که حالا به نام گارداسيل شناخته ميشود. ژو قبل از معرفي گارداسيل درگذشت و فرصت پيدا نکرد واکسيناسيون عمومي اين واکسن را ببيند. ديروز ايان فريزر کلي دربارهی دوستيشان حرف زد و ميشود گفت وفاداریاش را به ژو اثبات کرد. خوب خيلي در جامعهی علمي مهم است که هميشه همکاران يک طرح به فکر اعضای تيمشان باشند وگرنه که سنگ روی سنگ بند نميشود. ديشب از طرف مرکزی که اين واکسن در آن توليد شده يک نشان علمي به همسر ژو دادند و اعلام کردند که تا امروز 10 ميليون نفر واکسينه شدهاند و اين برای ايالت کوئينزلند خيلي باعث افتخار است که محل کشف واکسن بوده. همسر ژو هم دکتر ايمنيشناسيست و به عنوان محقق با همين تيم کار ميکرده. در ضمن اولين آدمي که با ايان فريزر دربارهی واکسن مصاحبه کرده اينجانب هستم. عکسهايش که روی ميزش يک روميزی قلمکار اصفهان پهن کرده بود توی آرشيو همين وبلاگ هست، جهت اطلاعتان. دو بار در دو سخنراني مختلف از راه دور مرا ديده و شناخته. کلي هم مايهی قيافه گرفتنم شده. خدااااا اين ايان فريزر نوبل بگيرد.
روز پنجم. يعني آدم از اين همه طنزپرداز دولتي متعجب ميشود. هر کدام يک گل آقايي شدهاند برای خودشان. مثلأ؟ گزارش خبرگزاری موج را ببينيد، خودتان متوجه ميشويد. "قاليباف در سي و دومين كنگره جامعه جراحان ايران گفته است که فشار شديد روحي ناشي از كار زياد از بزرگترين تهديدهايي است كه امروزه در تهران وجود دارد و مشكلات متعددي را برای ساكنان پايتخت به بارآورده و اختلالات رفتاری زيادی را بوجود آورده است. متاسفانه اكثر مردم تهران عصبي و عبوس شده اند ... شهرداری، در عرصه سلامت برنامههای مختلفي دارد كه مراكز مشاوره كه نمونه موفق آن را قبلاً در كلانتریها اجرا كرده بوديم بخشي از اين برنامههاست". قاليباف نظاميست و دکترای جغرافيا دارد، بعد رفته است در کنگرهی جراحان برای يک عده پزشک دربارهی سلامت حرف زده، راه حلش هم که مردم منبعد شاد و خندان باشند رفتن به کلانتریست. آدم برود کلانتری که شاد و خندان بشود! الحق که روزگاری شده! از روزی که کلانتری در ايران راه افتاده يا ريختهاند سر مردم برای کشف حجاب يا تأديب جيببرها. سرپاس مختاری هم که معرف حضور همهست. حالا آدم چطوری با اين سابقه به خودش بقبولند که برود کلانتری برای کسب نشاط و خندهرويي؟ بخصوص که حالا هم که اصولأ کلانتریها شدهاند محل تعهد گرفتن از تبرجيها و کتک زدن اراذل و اوباش. يعني اگر روزگاری ممکن بود بشود دربارهی کلانتری و نشاط اجتماعي تخيل هم کرد حالا همان را هم ديگر نميشود. انصافأ ايشان که شهردار هستند و از اين نظرها دربارهی سلامت ميدهند لابد رئيس جمهور ميشدند دربارهی جراحي مغز با استفاده از باتوم رهنمود ميدادند.
روز ششم. اين داستان استفاده از ورزشکاران در تبليغات خيلي دارد بيخودی اثر نامطلوب ميگذارد روی جامعه. يعني واقعأ کار بدی نيست که يک ورزشکاری که به هر حال عمر محدودی برای ورزش حرفهای دارد از درآمد تبليغات صرفنظر نکند. فکر کنيد خيلي از ورزشکاران اصولأ حرفهای بلد نيستند و خيلي وقتها به دليل همين ورزش حرفهای فرصت تحصيل هم پيدا نکردهاند. خوب اينها اگر همين حالا به فکر زندگي آيندهشان نباشند فردای روز ممکن است بيفتند به بيچارگي، نمونههايش زيادند در همين ايران که ببينيد قهرمان ملي ما قادر نيست سر تا ته ماه را به هم برساند. نميشود که تا وقتي ميتوانند مسابقه بدهند همه جور انتظاری ازشان داشته باشيم ولي بعد رهایشان کنيم به امان خدا و تازه بهانه هم بگيريم که چرا ميروند پول درميآورند. يک روز که دست و پایتان درد گرفت ياد همين آدمها بيفتيد که تازه بعد از تمام شدن عمر حرفهایگریشان دچار عواقب ورزش حرفهای ميشوند. آدم پولدارش با خرج و مخارج زندگي فعلي از پس درمان برنميآيد، برای ورزشکار جماعت صدها برابر سختتر است که نه حرفهای بلد است و نه ممکن است امکاني داشته باشد برای استخدام شدن.
و روز هفتم. خوب انصافأ خيلي خوب است که حتي يک نفر هم به خودش خوش بگذراند و ما را سهيم کند در لذتي که برده. البته خود دانيد که پدر خودتان را دربياوريد و طبيعتأ پدر اطرافيانتان را، يا از زندگي لذت ببريد و بگذاريد اطرافيانتان هم لذت ببرند از زندگي. حالا اين حرفها مال اين است که بلاخره رضا گنجي آبچينوس يک فروند کيک پخته وعکسش را فرستاده. منتها کيک مورد نظر خيلي اختصاصي شده است برای آقای پلنگ صورتي. بابا ملت! من دارم دستور کيک ميدم پلنگ چه کارهی مملکت است؟ خدايياش يکي از خوانندگان وبلاگ چند وقت پيش آمده بود محل کارم که من هم نديده بودمشان، هنوز سلام و عليک نکرده ميگفت حالا پلنگ کجاست؟ خيلي واقعأ ...!
روز دوم. فردا مراسم روز کارگر در استراليا برگزار ميشود و خبر مهم اين است که کوين راد، نخست وزير، برای راهپيمايي سالانهی روز کارگر ميآيد بريزبن تا همراه با سروزير ايالت، آنا بلای، و رئيس اتحاديهی کارگری کوئينزلند، ران موناگان، راهپيمايي کنند. رهبران حزب کارگر هميشه در اين راهپيماييها شرکت کردهاند و حالا که رهبر حزب به نخست وزيری رسيده طبيعيست که همان رويهی قبلي را ادامه بدهد. نکتهی خيلي مهم در راهپيمايي امسال اين است که حزب کارگر ميخواهد دو پيروزی را جشن بگيرد. يکي برنده شدن در انتخابات و دومي ممانعت از تصويب قانون جديد کار در استراليا در زمان دولت ليبرال. قانون جديد کار که دولت هوارد به دنبال تصويبش بود اختيار اخراج کارکنان را به کارفرمايان ميداد. گرچه بازار کار را با يک جهش بزرگ به سمت رونق گرفتن از مدل امريکا ميبرد ولي مشکلات اينروزهای امريکا باعث شد مردم از اين تغيير استقبال نکنند و بعد هم که اصلأ دولت را تغيير دادند. خلاصه که نخست وزير فردا قرار است خيلي از اهالي کوئينزلند سپاسگزاری کند بابت حمايتشان از حزب کارگر و دولت. بدبختانه که دربارهی آوردن نفت به سر سفرهی هيچ خبری اعلام نشده.
روز سوم. اصولأ که در جمهوری اسلامي کتاب شده است محصول مشترک دست دوم چون نويسنده و سانسورچي با هم کتاب را مينويسند و قبل از مردم هم وزارت ارشاد بايد کتاب را به دلخواه خودش تغيير بدهد. همين حضراتي که 30 سال است ادعایشان نون و القلم و مايسطرون است، لابد پيغمبر اسلام يک "و ما بعد الارشاد" را يادش رفته بود اعلام کند! تازه که خود کتابها را بعد از مجوز گرفتن هم جمع آوری ميکنند، خوب اسم نمايشگاه کتاب تهران را عوض کنند بگذارند جمع آوری سالانهی دست دومهای از زير دست در رفته ديگر!. منتهای مراتب فعلأ که خانهها دارد مرتب کوچکتر ميشود و هيچکس آنقدری جا ندارد که کتاب انبار کند توی خانهاش. حالا هم که نويسنده ميتواند متن حرفچيني شدهی کتاب را روی سي دی نگهداری کند و همان سي دی را بفروشد. وقتي سنتوری را ميفروشند غير سنتوریاش را هم ميشود فروخت ديگر. خيلي هم آدم دلش بخواهد کتاب دستش بگيرد بخواند ميرود يک چاپگر جوهر افشان ميخرد از روی سی دی هر قدر از کتاب را بخواهد چاپ ميکند. آنوقت وزارت ارشاد چه برنامهای دارد؟ لابد برق شهر را قطع ميکنند! اين که وزارت ارشاد جمهوری اسلامي در 30 سال گذشته همينطور راه به راه به صنعت الکترونيک خدمت کرده واقعأ قابل تقدير است. تا حضرات آمدند مشکل تکثير موسيقي درست کردند و سازندگان راديوکاستها را به فکر ضبط دو کاسته انداختند. يک کمي بعد هم گير دادند به موسيقي و خوشبختانه همه در زيرزمين حضور به هم رساندند که برای ضبط موسيقي با کيفيت خوب بهترين جای دنياست. سينما را هم که مزين فرمودند به فروش قاچاقي سي دی. حالا خوشبختانه دارند درهای تازه را به روی صنعت نشر باز ميکنند. بلکه يک وقتي معلوم بشود وزارت ارشاد جمهوری اسلامي 30 سال است دست صنف وسايل الکترونيکيست.
روز چهارم. ديروز، شنبه، يک مراسمي در پارلمان کوئينزلند به مناسبت گراميداشت جيان ژو در بريزبن برگزار شد. جيان ژو به همراه ايان فريزر کاشفان واکسن سرطان دهانهی رحم هستند که حالا به نام گارداسيل شناخته ميشود. ژو قبل از معرفي گارداسيل درگذشت و فرصت پيدا نکرد واکسيناسيون عمومي اين واکسن را ببيند. ديروز ايان فريزر کلي دربارهی دوستيشان حرف زد و ميشود گفت وفاداریاش را به ژو اثبات کرد. خوب خيلي در جامعهی علمي مهم است که هميشه همکاران يک طرح به فکر اعضای تيمشان باشند وگرنه که سنگ روی سنگ بند نميشود. ديشب از طرف مرکزی که اين واکسن در آن توليد شده يک نشان علمي به همسر ژو دادند و اعلام کردند که تا امروز 10 ميليون نفر واکسينه شدهاند و اين برای ايالت کوئينزلند خيلي باعث افتخار است که محل کشف واکسن بوده. همسر ژو هم دکتر ايمنيشناسيست و به عنوان محقق با همين تيم کار ميکرده. در ضمن اولين آدمي که با ايان فريزر دربارهی واکسن مصاحبه کرده اينجانب هستم. عکسهايش که روی ميزش يک روميزی قلمکار اصفهان پهن کرده بود توی آرشيو همين وبلاگ هست، جهت اطلاعتان. دو بار در دو سخنراني مختلف از راه دور مرا ديده و شناخته. کلي هم مايهی قيافه گرفتنم شده. خدااااا اين ايان فريزر نوبل بگيرد.
روز پنجم. يعني آدم از اين همه طنزپرداز دولتي متعجب ميشود. هر کدام يک گل آقايي شدهاند برای خودشان. مثلأ؟ گزارش خبرگزاری موج را ببينيد، خودتان متوجه ميشويد. "قاليباف در سي و دومين كنگره جامعه جراحان ايران گفته است که فشار شديد روحي ناشي از كار زياد از بزرگترين تهديدهايي است كه امروزه در تهران وجود دارد و مشكلات متعددي را برای ساكنان پايتخت به بارآورده و اختلالات رفتاری زيادی را بوجود آورده است. متاسفانه اكثر مردم تهران عصبي و عبوس شده اند ... شهرداری، در عرصه سلامت برنامههای مختلفي دارد كه مراكز مشاوره كه نمونه موفق آن را قبلاً در كلانتریها اجرا كرده بوديم بخشي از اين برنامههاست". قاليباف نظاميست و دکترای جغرافيا دارد، بعد رفته است در کنگرهی جراحان برای يک عده پزشک دربارهی سلامت حرف زده، راه حلش هم که مردم منبعد شاد و خندان باشند رفتن به کلانتریست. آدم برود کلانتری که شاد و خندان بشود! الحق که روزگاری شده! از روزی که کلانتری در ايران راه افتاده يا ريختهاند سر مردم برای کشف حجاب يا تأديب جيببرها. سرپاس مختاری هم که معرف حضور همهست. حالا آدم چطوری با اين سابقه به خودش بقبولند که برود کلانتری برای کسب نشاط و خندهرويي؟ بخصوص که حالا هم که اصولأ کلانتریها شدهاند محل تعهد گرفتن از تبرجيها و کتک زدن اراذل و اوباش. يعني اگر روزگاری ممکن بود بشود دربارهی کلانتری و نشاط اجتماعي تخيل هم کرد حالا همان را هم ديگر نميشود. انصافأ ايشان که شهردار هستند و از اين نظرها دربارهی سلامت ميدهند لابد رئيس جمهور ميشدند دربارهی جراحي مغز با استفاده از باتوم رهنمود ميدادند.
روز ششم. اين داستان استفاده از ورزشکاران در تبليغات خيلي دارد بيخودی اثر نامطلوب ميگذارد روی جامعه. يعني واقعأ کار بدی نيست که يک ورزشکاری که به هر حال عمر محدودی برای ورزش حرفهای دارد از درآمد تبليغات صرفنظر نکند. فکر کنيد خيلي از ورزشکاران اصولأ حرفهای بلد نيستند و خيلي وقتها به دليل همين ورزش حرفهای فرصت تحصيل هم پيدا نکردهاند. خوب اينها اگر همين حالا به فکر زندگي آيندهشان نباشند فردای روز ممکن است بيفتند به بيچارگي، نمونههايش زيادند در همين ايران که ببينيد قهرمان ملي ما قادر نيست سر تا ته ماه را به هم برساند. نميشود که تا وقتي ميتوانند مسابقه بدهند همه جور انتظاری ازشان داشته باشيم ولي بعد رهایشان کنيم به امان خدا و تازه بهانه هم بگيريم که چرا ميروند پول درميآورند. يک روز که دست و پایتان درد گرفت ياد همين آدمها بيفتيد که تازه بعد از تمام شدن عمر حرفهایگریشان دچار عواقب ورزش حرفهای ميشوند. آدم پولدارش با خرج و مخارج زندگي فعلي از پس درمان برنميآيد، برای ورزشکار جماعت صدها برابر سختتر است که نه حرفهای بلد است و نه ممکن است امکاني داشته باشد برای استخدام شدن.
و روز هفتم. خوب انصافأ خيلي خوب است که حتي يک نفر هم به خودش خوش بگذراند و ما را سهيم کند در لذتي که برده. البته خود دانيد که پدر خودتان را دربياوريد و طبيعتأ پدر اطرافيانتان را، يا از زندگي لذت ببريد و بگذاريد اطرافيانتان هم لذت ببرند از زندگي. حالا اين حرفها مال اين است که بلاخره رضا گنجي آبچينوس يک فروند کيک پخته وعکسش را فرستاده. منتها کيک مورد نظر خيلي اختصاصي شده است برای آقای پلنگ صورتي. بابا ملت! من دارم دستور کيک ميدم پلنگ چه کارهی مملکت است؟ خدايياش يکي از خوانندگان وبلاگ چند وقت پيش آمده بود محل کارم که من هم نديده بودمشان، هنوز سلام و عليک نکرده ميگفت حالا پلنگ کجاست؟ خيلي واقعأ ...!
نظرات