در قاب عکس استراليايي: خودمون دوست داريم اينجوری زندگي کنيم
اين را که مينويسم رسمأ به خاطر وبلاگ است و همه را طبق معمول ضبط کردم. گوشي تلفن من ضبط صوت دارد. خوب، آدم گاهي يک چيزهايي ميبيند که کلي لذت ميبرد از اين که آدمها چقدر برای خود خودشان زندگي ميکنند. آزاری به کسي نميرسانند ولي برای فکر خودشان اعتبار قايلند و به حرف اين و آن هم گوش نميکنند که کي چه ميگويد يا چه انتظاری از آدم دارد! حرف و انتظار مردم که برای آدم مسئوليت توليد نميکند که. کسي را آزار ندهيد، همين کافيست. حقيقتش من که خيلي لذت ميبرم. پريشب با چند تا از دوستان روزنامه نگارم داشتيم توی يک رستوراني گپ ميزديم. يکيشان يک خانم دکتریست به نام ميشل که رشتهاش ارتباطات است و چون خيلي کارهايش را وصل کرده به محيط زيست بنابراين رفته يک شرکتي راه انداخته که کارهای رسانهای در زمينهی محيط زيست انجام ميدهد. هر جا که ميرود، اگر مراسم رسمي نباشد، با دوچرخهاش ميرود. يعني لباس کارش را ميگذارد توی شرکت و با لباس ورزشي و دوچرخه ميرود خانه و ميآيد. توی رستوران هم با همان لباس ورزشي آمده بود چون مراسم رسمي نبود. گفتم انگار دوچرخهی نو خريدی؟
زن: آره اون قبلي خيلي زهوارش در رفته بود رفتم يک دوچرخهی نو خريدم.
من: خيلي قيافهاش جذابه! گرون خريدیش؟
زن: دو هزار دلار دادم بابتش. خوب من دائم با دوچرخه اينطرف و اونطرف ميرم بايد دوچرخهی خوب بخرم. دو سه هفتهی ديگه هم بايد قايقم رو عوض کنم.
من: مگه قايق سواری ميکني؟
زن: آره خوب با قايق ميرم خونه ديگه.
من: يعني چي با قايق ميری خونه؟ من فکر ميکردم با دوچرخه ميری و ميای!
زن: خونهی من اونطرف رودخونهس. اون چراغها رو ببين اونطرف ... کنار اون ساختمون کارخونهی شير ... خونهی من اونجاست. صبحها با قايق ميام اينطرف رودخونه بعد قايق رو ميبندم به يک دکل عمومي کوچک بعد دوچرخه رو برميدارم ميرم سر کار.
من: دوچرخهت رو کجا ميذاری؟
زن: همون بالای دکل ميبندمش شبها.
من: هر روز همين بساطه؟
زن: اگه کار رسمي نداشته باشم يا نخوام برم جايي آره هميشه همينه. شب باز دوچرخه رو ميبندم به دکل و پارو ميزنم تا خونه.
من: چه جالب! يک روز بايد با قايقت بيام ببينم چطوريه؟
زن: اگه بلدی ميتونم قايق رو بدم پارو بزني ولي نميشه دو نفری نشست توی قايق. از اون يک نفرههاست. يک روز بيا خونهمون بعدش هم قايق سواری کن.
من: آره حتمأ بايد بيام.
زن: اگه اومدني شدی تا هوا روشنه بيا چون بعدش اون طرف خونهی ما نسبتأ تاريکه. البته عصر هم اومدی بيا فقط اگه بدونم چه وقت ميای فانوس روشن ميکنم.
من: يعني چي فانوس روشن ميکني؟ مگه توی غار زندگي ميکنين؟
زن: ... ها ها ها ... آره فانوس ... غار کجا بود؟ ... ها ها ها ... از همينايي که شمع توش ميذارن ... نورش برای روشن کردن مسير کافيه. پشت فانوس آيينه داره مثل چراغ قوهس. ما برق خونهمون خورشيديه شبها برای بيرون نشستن از شمع استفاده ميکنيم. کلي شمع داريم. از چراغ بيشتر نور ميدن.
من: گرما و سرما چي؟ توی غارتون وسايل گرمايي و سرمايي دارين؟
زن: ... ها ها ها ... باز ميگه غار ... ها ها ها ... خونهمون خونهس فقط من و دوست پسرم يک چيزهايي رو تغيير داديم که محيط زيستي بشه ... ها ها ها ... غار ... ها ها ها. هيزم داريم برای گرم کردن خونه. غذا رو هم که با همون برق خورشيدی ميپزيم، يعني ذخيرهش ميکنيم توی باتری که اگه لازم بود از باتری استفاده کنيم. کولر هم نداريم چون گرممون نميشه. اين کجاش مثل غاره؟
من: ... ها ها ها ... من به فکر اينم که چطوری ميرين خريد از سوپرمارکت؟ بايد روزها راه بيفتين برين شکار ... ها ها ها ... آب چي؟ از چاه ميارين؟
زن: ... ها ها ها ... فکرش رو بکن لباس شکار بپوشم برم سوپرمارکت ... ها ها ها ... ببين آب حموم و لباس و ظرف شستن رو تا بتونيم از آب بارون که جمع ميکنيم استفاده ميکنيم. معمولأ هم کافيه. ولي آب خوردن رو ميخريم. از همين بشکه بزرگها. وسايل برقيمون هم با همون باتریهای خورشيدی کار ميکنن.
من: چند ساله اينطوری دارين زندگي ميکنين؟
زن: حدود ده ساله، از وقتي دکترا ميخوندم شروع کرديم به تغيير دادن شرايط زندگيمون. خيلي عاليه. خودمون دوست داريم اينجوری زندگي کنيم. همينه که رفتم توی کارهای محيط زيستي. آدم نميشه از يک چيزی حرف بزنه بعد حرفهای خودش رو باور نکنه.
من: عالي! حتمأ يک روز ميام خونهتون. سر راه ميرم يک چيزی هم شکار ميکنم ... ها ها ها
زن: ... ها ها ها ... آره دو سه تا سوپرمارکت بزرگ هست دور و اطرافمون همهشون پر از شکار تازه هستن ... برو همونجا شکار کن و بيا ... ها ها ها
زن: آره اون قبلي خيلي زهوارش در رفته بود رفتم يک دوچرخهی نو خريدم.
من: خيلي قيافهاش جذابه! گرون خريدیش؟
زن: دو هزار دلار دادم بابتش. خوب من دائم با دوچرخه اينطرف و اونطرف ميرم بايد دوچرخهی خوب بخرم. دو سه هفتهی ديگه هم بايد قايقم رو عوض کنم.
من: مگه قايق سواری ميکني؟
زن: آره خوب با قايق ميرم خونه ديگه.
من: يعني چي با قايق ميری خونه؟ من فکر ميکردم با دوچرخه ميری و ميای!
زن: خونهی من اونطرف رودخونهس. اون چراغها رو ببين اونطرف ... کنار اون ساختمون کارخونهی شير ... خونهی من اونجاست. صبحها با قايق ميام اينطرف رودخونه بعد قايق رو ميبندم به يک دکل عمومي کوچک بعد دوچرخه رو برميدارم ميرم سر کار.
من: دوچرخهت رو کجا ميذاری؟
زن: همون بالای دکل ميبندمش شبها.
من: هر روز همين بساطه؟
زن: اگه کار رسمي نداشته باشم يا نخوام برم جايي آره هميشه همينه. شب باز دوچرخه رو ميبندم به دکل و پارو ميزنم تا خونه.
من: چه جالب! يک روز بايد با قايقت بيام ببينم چطوريه؟
زن: اگه بلدی ميتونم قايق رو بدم پارو بزني ولي نميشه دو نفری نشست توی قايق. از اون يک نفرههاست. يک روز بيا خونهمون بعدش هم قايق سواری کن.
من: آره حتمأ بايد بيام.
زن: اگه اومدني شدی تا هوا روشنه بيا چون بعدش اون طرف خونهی ما نسبتأ تاريکه. البته عصر هم اومدی بيا فقط اگه بدونم چه وقت ميای فانوس روشن ميکنم.
من: يعني چي فانوس روشن ميکني؟ مگه توی غار زندگي ميکنين؟
زن: ... ها ها ها ... آره فانوس ... غار کجا بود؟ ... ها ها ها ... از همينايي که شمع توش ميذارن ... نورش برای روشن کردن مسير کافيه. پشت فانوس آيينه داره مثل چراغ قوهس. ما برق خونهمون خورشيديه شبها برای بيرون نشستن از شمع استفاده ميکنيم. کلي شمع داريم. از چراغ بيشتر نور ميدن.
من: گرما و سرما چي؟ توی غارتون وسايل گرمايي و سرمايي دارين؟
زن: ... ها ها ها ... باز ميگه غار ... ها ها ها ... خونهمون خونهس فقط من و دوست پسرم يک چيزهايي رو تغيير داديم که محيط زيستي بشه ... ها ها ها ... غار ... ها ها ها. هيزم داريم برای گرم کردن خونه. غذا رو هم که با همون برق خورشيدی ميپزيم، يعني ذخيرهش ميکنيم توی باتری که اگه لازم بود از باتری استفاده کنيم. کولر هم نداريم چون گرممون نميشه. اين کجاش مثل غاره؟
من: ... ها ها ها ... من به فکر اينم که چطوری ميرين خريد از سوپرمارکت؟ بايد روزها راه بيفتين برين شکار ... ها ها ها ... آب چي؟ از چاه ميارين؟
زن: ... ها ها ها ... فکرش رو بکن لباس شکار بپوشم برم سوپرمارکت ... ها ها ها ... ببين آب حموم و لباس و ظرف شستن رو تا بتونيم از آب بارون که جمع ميکنيم استفاده ميکنيم. معمولأ هم کافيه. ولي آب خوردن رو ميخريم. از همين بشکه بزرگها. وسايل برقيمون هم با همون باتریهای خورشيدی کار ميکنن.
من: چند ساله اينطوری دارين زندگي ميکنين؟
زن: حدود ده ساله، از وقتي دکترا ميخوندم شروع کرديم به تغيير دادن شرايط زندگيمون. خيلي عاليه. خودمون دوست داريم اينجوری زندگي کنيم. همينه که رفتم توی کارهای محيط زيستي. آدم نميشه از يک چيزی حرف بزنه بعد حرفهای خودش رو باور نکنه.
من: عالي! حتمأ يک روز ميام خونهتون. سر راه ميرم يک چيزی هم شکار ميکنم ... ها ها ها
زن: ... ها ها ها ... آره دو سه تا سوپرمارکت بزرگ هست دور و اطرافمون همهشون پر از شکار تازه هستن ... برو همونجا شکار کن و بيا ... ها ها ها
نظرات