حکايت آن حسن که سالاد خورد و آن عسل که اره کرد
فرض کنيد بلاخره تلاشهای عسل به نتيجه رسيده و حسن همراه با سالاد يک مقداری گوشت هم ميخورد ... بابا فرض ميکنيم ... حسن اصولأ کنتراتي سالاد ميخورد همينطور مادام العمر!
خوب حالا عسل دستش آمده که بلاخره حسن به خوردن گوشت چه حيواني رضايت داده و در به در ميگردد به دنبال اين که همان گوشت را هر روز بخرد و بپزد و بگذارد جلوی حسن. فرض کنيم حسن رضايت داده به خوردن گوشت گوسفند منتها گوسفندش فقط بايد گوسفند دالي باشد. گوسفند دالي هم که معرف حضورتان هست که پدر نداشت و از سلولهای مادرش توليد شده بود ... يعني حسن که پايش را بکند توی يک کفش لاجرم عسل بايد برايش گوشت گوسفند دالي بخرد ديگر!
حالا چطور ميشود گوسفند دالي توليد کرد؟
توی سلولهای بدن همهی موجودات زنده از باکتری گرفته تا گياه و آدم و فيل يک رشتهی کوچکي هست که وقتي با ميکروسکوپ الکتروني به آن نگاه ميکنيد ميبينيد مثل نردبان است که دو تا چوب دراز دارد و آن وسطهايش چوبهای کوچک گذاشتهاند که اسمشان پلهست. به اين نردبان ميگويند DNA.
جای اين نردبان گرامي توی هستهی سلول است. هسته هم مثل جمجمه ميماند که مغز را در خودش جا داده. جنس مغز هم البته بسته به آدمش فرق ميکند که چي باشد. مستحضريد ديگر!
خوب فرض کنيد مثل عسل که يک بار با ارهی درخت بری يک کمد را دو نصف کرد شما هم ميخواهيد نردبانتان را نصف کنيد. که چه بشود؟ که اين که نردبانتان مثل کمد مربوطه از در خانه برود بيرون. خوب يک راه خيلي دقيقش همين روش عسل است که اره را بگذاريد وسط نردبان و پلهها را از وسط ببريد. نتيجهاش ميشود نصف پله روی آن چوب و نصف ديگرش روی اين يکي چوب. حالا البته شما گذشت بفرماييد که ديگر آن نردبان، نردبان اول نميشود ولي به هر حال از در که رد ميشود!
توی هستهی سلول هم يک عسلي هست که اره را برميدارد و نردبان را از وسط نصف ميکند. بعد صاحب نردبان به خودش ميگويد خوب است يک طرف نردبان را بدهم به دخترم که وقت عروسياش است و نصفش را نگه دارم برای خودم. اين کار را ميکند اما بعد از يک مدتي فيل آن بابای صاحب نردبان و دخترش ياد هندستون ميکند و در به در ميگردند برای يک نجاری که بيايد آن نصفههای جدا شده را برايشان بسازد. نجار ميآيد و در نتيجه بعد از يک مدتي دو تا نردبان مثل همان نردبان اصلي درست ميشود. نه خاني آمد نه خاني رفت.
توی سلول همين اتفاقات ميافتد و هر بار که يک سلول به دو تا تقسيم ميشود يک عسل اره به دست ميآيد و نردبان را مثل کمد فوقالذکر از وسط نصف ميکند و باز نجار مربوطه را خبر ميکنند که بيايد نصف ديگر را بسازد. حالا اگر دختر که نصف نردبان را داشته از کار بريدن و ساختن خوشش بيايد و بزند توی خط توليدی راه انداختن و تمام محل را تبديل کند به نردبان سازی آنوقت کارش ميشود هي بريدن و هي ساختن که خدا نصيب نکند چون اين اسمش سرطان است. فيالواقع سرطان نردبان سازی.
اما اگر يک دختری پيدا بشود که فکرش حسابي توی بازار است، ميرود قطعات نردبان را سفارش ميدهد و ديگر احتياجي به عسلوار بريدن ندارد. اين کار اسمش PCR هست و وقتي يک قطعه از DNA را ميگذاريد توی دستگاه مربوطه اول يک عسلي ميرود نردبان DNA را از وسط نصف ميکند و آنوقت از روی همان دو تا نصفه تعداد مشخصي قطعهی نردبان ميسازد. يعني همان کاری که آن دختر مورد نظر انجام داده بود.
اين قطعات را برميداريد ميگذاريد داخل يک سلولي که اول DNA خودش را از تويش درآوردهايد و بعد يک مقداری سلول را قلقلک ميدهيد تا رويش به DNA اهداييتان باز بشود و آنوقت خود سلول بعد از يک مدتي راه ميافتد و عسل را خبر ميکند که بيا و نردبان را از وسط نصف کن و نصفش را ميدهد به يک آدم ديگر و باز نجار را خبر ميکنند که برای نصفهشان يک لت ديگر بسازد. اما دختر عاقل ميداند که اگر بزند به توليدی راه انداختن در و همسايهها شهرداری را خبر ميکنند. در نتيجه فقط برای خودش و دختر آيندهاش نردبان ميسازد.
آن بابايي که اولين بار گوسفند دالي را توليد کرده بود همين کارها را کرد و چون DNA سلول مادر را تکثير کرده بود در نتيجه دختر درست شبيه به مادرش از آب درآمد.
يعني اگر عسل را بخواهد بلاخره برود سر کوه قاف و برای حسن گوشت گوسفند دالي پيدا کند که ايشان دست از سالاد خوردن بردارد ناگزير است بزند توی خط PCR. يک کمي هم اره بازی دربياورد و آنوقت هر بار همان گوشتي نصيبش ميشود که قبلأ خريده بود.
حالا دنيا دست کيست مال اين قسمت است که اگر يک قطره خون پيدا بشود که چند تا سلول درست و حسابي تويش باشد و نردبان توی سلولها هم سالم باشد آنوقت ميشود عسل را خبر کرد که نردبانها را با اره از وسط نصف کند و بعد آنها را ميگذاريم توی يک سلول خالي تا بعد از باز شدن رویشان به هم شروع کند به توليد نردبان مورد نظر که همان DNA باشد. حالا اگر خون مورد نظر قبلأ مال يک دايناسور بوده باشد بنابراين به سلامتيتان بعد از مدتي يک دايناسور تحويل ميگيريد.
همين هم هست که چهار چشمي آدم را نگاه ميکنند که نکند يواشکي دايناسور پرورش بدهيم.
خوب حالا عسل دستش آمده که بلاخره حسن به خوردن گوشت چه حيواني رضايت داده و در به در ميگردد به دنبال اين که همان گوشت را هر روز بخرد و بپزد و بگذارد جلوی حسن. فرض کنيم حسن رضايت داده به خوردن گوشت گوسفند منتها گوسفندش فقط بايد گوسفند دالي باشد. گوسفند دالي هم که معرف حضورتان هست که پدر نداشت و از سلولهای مادرش توليد شده بود ... يعني حسن که پايش را بکند توی يک کفش لاجرم عسل بايد برايش گوشت گوسفند دالي بخرد ديگر!
حالا چطور ميشود گوسفند دالي توليد کرد؟
توی سلولهای بدن همهی موجودات زنده از باکتری گرفته تا گياه و آدم و فيل يک رشتهی کوچکي هست که وقتي با ميکروسکوپ الکتروني به آن نگاه ميکنيد ميبينيد مثل نردبان است که دو تا چوب دراز دارد و آن وسطهايش چوبهای کوچک گذاشتهاند که اسمشان پلهست. به اين نردبان ميگويند DNA.
جای اين نردبان گرامي توی هستهی سلول است. هسته هم مثل جمجمه ميماند که مغز را در خودش جا داده. جنس مغز هم البته بسته به آدمش فرق ميکند که چي باشد. مستحضريد ديگر!
خوب فرض کنيد مثل عسل که يک بار با ارهی درخت بری يک کمد را دو نصف کرد شما هم ميخواهيد نردبانتان را نصف کنيد. که چه بشود؟ که اين که نردبانتان مثل کمد مربوطه از در خانه برود بيرون. خوب يک راه خيلي دقيقش همين روش عسل است که اره را بگذاريد وسط نردبان و پلهها را از وسط ببريد. نتيجهاش ميشود نصف پله روی آن چوب و نصف ديگرش روی اين يکي چوب. حالا البته شما گذشت بفرماييد که ديگر آن نردبان، نردبان اول نميشود ولي به هر حال از در که رد ميشود!
توی هستهی سلول هم يک عسلي هست که اره را برميدارد و نردبان را از وسط نصف ميکند. بعد صاحب نردبان به خودش ميگويد خوب است يک طرف نردبان را بدهم به دخترم که وقت عروسياش است و نصفش را نگه دارم برای خودم. اين کار را ميکند اما بعد از يک مدتي فيل آن بابای صاحب نردبان و دخترش ياد هندستون ميکند و در به در ميگردند برای يک نجاری که بيايد آن نصفههای جدا شده را برايشان بسازد. نجار ميآيد و در نتيجه بعد از يک مدتي دو تا نردبان مثل همان نردبان اصلي درست ميشود. نه خاني آمد نه خاني رفت.
توی سلول همين اتفاقات ميافتد و هر بار که يک سلول به دو تا تقسيم ميشود يک عسل اره به دست ميآيد و نردبان را مثل کمد فوقالذکر از وسط نصف ميکند و باز نجار مربوطه را خبر ميکنند که بيايد نصف ديگر را بسازد. حالا اگر دختر که نصف نردبان را داشته از کار بريدن و ساختن خوشش بيايد و بزند توی خط توليدی راه انداختن و تمام محل را تبديل کند به نردبان سازی آنوقت کارش ميشود هي بريدن و هي ساختن که خدا نصيب نکند چون اين اسمش سرطان است. فيالواقع سرطان نردبان سازی.
اما اگر يک دختری پيدا بشود که فکرش حسابي توی بازار است، ميرود قطعات نردبان را سفارش ميدهد و ديگر احتياجي به عسلوار بريدن ندارد. اين کار اسمش PCR هست و وقتي يک قطعه از DNA را ميگذاريد توی دستگاه مربوطه اول يک عسلي ميرود نردبان DNA را از وسط نصف ميکند و آنوقت از روی همان دو تا نصفه تعداد مشخصي قطعهی نردبان ميسازد. يعني همان کاری که آن دختر مورد نظر انجام داده بود.
اين قطعات را برميداريد ميگذاريد داخل يک سلولي که اول DNA خودش را از تويش درآوردهايد و بعد يک مقداری سلول را قلقلک ميدهيد تا رويش به DNA اهداييتان باز بشود و آنوقت خود سلول بعد از يک مدتي راه ميافتد و عسل را خبر ميکند که بيا و نردبان را از وسط نصف کن و نصفش را ميدهد به يک آدم ديگر و باز نجار را خبر ميکنند که برای نصفهشان يک لت ديگر بسازد. اما دختر عاقل ميداند که اگر بزند به توليدی راه انداختن در و همسايهها شهرداری را خبر ميکنند. در نتيجه فقط برای خودش و دختر آيندهاش نردبان ميسازد.
آن بابايي که اولين بار گوسفند دالي را توليد کرده بود همين کارها را کرد و چون DNA سلول مادر را تکثير کرده بود در نتيجه دختر درست شبيه به مادرش از آب درآمد.
يعني اگر عسل را بخواهد بلاخره برود سر کوه قاف و برای حسن گوشت گوسفند دالي پيدا کند که ايشان دست از سالاد خوردن بردارد ناگزير است بزند توی خط PCR. يک کمي هم اره بازی دربياورد و آنوقت هر بار همان گوشتي نصيبش ميشود که قبلأ خريده بود.
حالا دنيا دست کيست مال اين قسمت است که اگر يک قطره خون پيدا بشود که چند تا سلول درست و حسابي تويش باشد و نردبان توی سلولها هم سالم باشد آنوقت ميشود عسل را خبر کرد که نردبانها را با اره از وسط نصف کند و بعد آنها را ميگذاريم توی يک سلول خالي تا بعد از باز شدن رویشان به هم شروع کند به توليد نردبان مورد نظر که همان DNA باشد. حالا اگر خون مورد نظر قبلأ مال يک دايناسور بوده باشد بنابراين به سلامتيتان بعد از مدتي يک دايناسور تحويل ميگيريد.
همين هم هست که چهار چشمي آدم را نگاه ميکنند که نکند يواشکي دايناسور پرورش بدهيم.
نظرات