هفت روز هفته

روز اول. آی آدم زورش مي‌آيد. اين ليبرال‌ها نه تنها انتخابات ايالتي را باختند بلکه رهبر ايالتي حزب هم از مقامش استعفاء داد. احتمالأ برای اين که داغ آن پانزده دلار شرطي را که باختم به دلم بگذارند فردای روز همگي اعضای حزب ليبرال در ايالت مي‌روند عضو حزب کارگر مي‌شوند. رفتم با سر بلندی تمام سه تا اسکناس پنج دلاری گرفتم و قبل از سلام و عليک اسکناس‌ها را گذاشتم جلوی برنده‌ها، تازه مي‌خواستم به گارسن هم پنج دلار انعام بدهم قسم حضرت عباسم دادند که دست نگه دار، من هم گفتم علي نگهدارتان. چون خيلي جنتلمن بازی درآوردم خودشان يک کاپوچينوی دو دلاری ميهمانم کردند. آنقدر کاپوچينو را آرام آرام خوردم که دست کم به اندازه‌ی پنج دلار بيارزد

روز دوم. معني شل کن سفت کن‌های مذاکره ميان لاريجاني و سولانا چیست؟ مثلأ قرار است هر دو طرف آبرومندانه قال قضيه را بکنند؟ خوب همين قدر که مردم گرفتار نشوند و از ايني که هست بدتر نشود بايد پذيرفت. مي‌دانيد نمي‌شود آدم بيرون از ايران بنشيند و در ضرورت شدت عمل به خرج دادن در مقابل جمهوری اسلامي داد سخن بدهد، اين که ديگر بر کسی پوشيده نيست که هر گرفتاری که درست بشود مردم سپر بلا مي‌شوند. ضمنأ هزار و چهار صد سال است که دين اسلام در تار و پود حکومت و فرهنگ ايران جایگير شده و نمي‌شود به اين راحتي‌ تمام تخصصي را که متوليان دين در گفتگو با مردم به دست آورده‌اند را ناديده گرفت و فکر کرد با يک تغيير همه چيز درست مي‌شود. ما اصلأ نمي‌دانيم ايران بدون دين اسلام چه شکلي مي‌شود، قانون نداريم که از همه مهم‌تر است. شوخي نکنيد لطفأ، هنوز رئيس دانشگاه تهران با دو تا سؤال علمي روبرو نشده، تازه با اين همه دانشجو و استاد در رشته‌ی حقوق که هم ادعا دارند و او را هم مي‌شناسند. لابد قوانين دوره‌ی ساسانيان را مي‌خواهيد عرضه کنيد؟ با بد و بيراه گفتن کاری از پيش نمي‌رود، با تير و تفنگ هم به همچنين. به نظر من راهش توسعه يافتگي‌ست، توسعه يافتگي‌ هم يعني توليد فکر، البته نه از اين مدل فکر کردن‌ها که فعلأ عصاره‌اش شده است برادران سابقأ حکومتي که فعلأ با ضرب و زور تبديل شده‌اند به عضو هيئت علمي دانشگاه و قند توی دلشان آب مي‌شود که مي‌بينند استادهای قديمي را بازنشسته مي‌کنند. فکر مستقل و منظم

روز سوم. جشنواره‌ی نويسندگان بريزبن که يکي از معتبرترين جشنواره‌های ادبي استرالياست هفته‌ی گذشته شروع شد. ورود برای همگان آزاد بود ولي لطف کردند و مرا با دعوتنامه دعوت کردند برای تماشا کردن، دستشان هم درد نکند. همان روزی که رفتم خيلي غافلگيرانه دعوتم کردند برای ديدن دو تا اپرای کوتاه، هر کدام يک ساعت. هر دو اپرا از مصنف‌های فرانسوی بودند ولي آوازه‌خوان‌ها همگي دانش‌جويان استراليايي بودند که با دو ماه تمرين متن فرانسوی را اجرا مي‌کردند. يک تابلويي هم بالای صحنه نصب بود که هر چه را مي‌خواندند روی تابلو به زبان انگليسي ترجمه مي‌شد که متوجه بشويم چه مي‌گويند


جشنواره‌ی نويسندگان بريزبن يکي دو تا موضوع خيلی جالب داشت. اول اين که انجمن بين‌المللي قلم همه جا تابلو زده بود که هر کسي مي‌خواهد عضو بشود بيايد و فرم پر کند. خيلي جای دوستان علاقمند به اين جور انجمن‌ها خالي. از همه مهمتر اين بود که تأمين کننده‌ی مالي امسال جشنواره يک شرکت فرش فروشي ايراني بود که در استراليا شعبه‌های متعددی دارد. صاحب شرکت خيلي بايد اهل ادبيات باشد که هزينه‌های جشنواره را تقبل کرده. آدم دلش مي‌سوزد که جای اين آدم‌های علاقمند به فرهنگ و ادبيات در خود ايران خالي‌ست که به اهل ادبيات کمک کنند. لابد مي‌ترسند، که حق هم دارند. خلاصه که کلي نويسنده ديدم و يک جشنواره‌ی درست و حسابي. البته همه‌ی امکاناتشان مهيا بود جز حاج سعيد و دشنه و طناب، در حالي که از اين نظر ما در ايران کمبودی نداريم


روز چهارم. اين خودروی جديد را به چه دليل اسمش را گذاشته‌اند قشقايي؟ شايد اصلأ اسمش يک چيزی شبيه به واژه‌ی قشقايي بوده و يک آدمي اسم اصلي را پيچانده و قشقايي را از آن درآورده؟ از اين اتفاقات در ايران زياد افتاده مثلأ يک محله‌ای هست در آبادان اسمش "کُفيشه" ست. يک محله‌ی شرکت نفتي‌ست که ميان دو تا از تأسيسات شرکت نفت قرار گرفته. آن وقت‌ها که انگليسي‌ها در آبادان بودند گاهي در مسير بازديد از تأسيسات نفتي که مي‌رفتند جايي مي‌ايستاده‌اند که خستگي درکنند. همانجا يک قهوه‌خانه‌ای درست مي‌کنند که به انگليسي مي‌گفتند کافي‌شاپ اما بعدها محلي‌ها آنقدر اسم را تغييرش دادند که تبديل شد به کُفيشه. يک منطقه‌ی خيلي زيبايي هم در آبادان بود و هست که راديو-تلويزيون آبادان همانجا بود، اسمش "بوارده" است. اسم اصلي‌اش ابي ورده يا پدر ورده است. در واقع محل زندگي يک آقايي بوده که مثل همه‌ی خوزستاني‌ها اسم او را با اسم بچه‌اش که يک دختری بوده به نام ورده يا گل مي‌آورده‌اند مثل اين‌که بگوييد ننه حسن يا ننه مهران، اسم او هم بوده "ابي ورده" يا بابای ورده که بعدأ تبديل شده به بوارده. حالا شايد قشقايي هم از همين‌ها بوده وگرنه تا اسم مصباح و جنتي هست قشقايي چکاره‌ی روزگار است

روز پنجم. قرار است التون جان برای يک کنسرت يک شبه بيايد بريزبن، طبق معمول سال آينده يک نفر را مي‌بينم که مي‌گويد اِ بليط اضافي داشتم. فعلأ اوضاع‌ تقویم تاريخي‌ست. يک کاست از التون جان داشتم که يک روز برفي در شهرک غرب تهران از ماشينم که پارکش کرده بودم سرقتش کردند. دزد خيلي آداب معاشرت داني بود چون پخش صوت ماشین را نبرده بود ولي از کاست التون جان نگذشته بود. مي‌بينيد ترا به خدا؟ ناغافل دعوت مي شوم به اپرا که بليطش گران‌تر است اما دستم نمي‌رسد به بليط خواننده‌هايي که دوست‌شان دارم. اين هفته هم دو بار راديو را روشن کردم مرحوم خلد آشیان جان لنون داشت مي‌خواند. دروغ چرا؟ تا قبر آآآآ روحم‌مان شاد شد

روز ششم. آيا اين مرد ديوانه است؟ الله و اعلم. روی جلد معروفترين روزنامه‌ی استراليا نوشته بود "رئيس جمهور ايران، چرا حتي آخوندها هم مي‌گويند او ديوانه است؟" آنوقت ارجاع داده به اصل مطلب در مجله‌ی ضميمه و وسط مجله يک عکس دو صفحه‌ای از احمدی‌نژاد چاپ کرده و نوشته "آيا اين مرد ديوانه است؟" بابا مرديم از احترام، تخته کاری کردند همه‌مان را. شده‌ايم مثل سياره‌ی زهره که آن طرفش که سمت خورشيد است جهنم سوزان است و آن طرفش که در سايه است يخزده‌ی مطلق. خاتمي مي‌رود امريکا کلي از آن طرفي تحول‌مان مي‌گيرند آنوقت همزمان احمدی‌نژاد که عنوان رئيس جمهور ايران را يدک مي‌کشد تبديل مي‌شود به ديوانه. حالا وجدانأ در مورد احمدی‌نژاد خودمان هم مانده‌ايم در کار خلقت
در صفحه‌ی دوم مقاله يک چند تا عکس زده مثل عکس شمقدری که فيلم تبليغاتي احمدی‌نژاد را درست کرده بود و يک عکس خيلي هويجوری (يادم باشد اين هويجوری را هم بنويسم با حق کپي رايتش). عکس آيت الله صانعي را کنار عکس‌های طرفداران احمدی‌نژاد چاپ کرده که نشان مي‌دهد خبرنگار مربوطه اصلأ توی باغ نبوده که بايد عکس مصباح را مي‌زده که پشتيبان احمدی‌نژاد بوده و هست، داستان عکسش واقعأ هويجوری‌ست. هویجوری از يکي از دوستانمان- الهام- است که مي‌گفت به يک خرگوشي گفتند چرا اينقدر هويج دوست داری؟ گفت هویجوری. حالا عکس آيت الله صانعي هم هويجوری از بي‌اطلاعي خبرنگار چاپ شده


روز ششم. مدرسه‌ی هفتاد و هفت ساله ديده‌ايد؟ من ديده‌ام، عکسش را هم گرفته‌ام


يک جشن محلي در همين مدرسه‌ای که گفتم برگزار شده بود که همه‌ی کارها را مردم محل انجام مي‌دادند. از فروش غذا و کادو تا جمع‌آوری صندلي و زباله‌ها، اين جانب هم فروشندگي فرمودم فقط اشکالش در اين بود که چون مي‌خواستم زود خلاص بشوم مثل بازار سبزی داد مي‌زدم، ملت هم در عرض يک ساعت دار و ندارمان را خريدند، اوليای مدرسه آمدند قسم حضرت عباس دادند که ميزها مربوط به کلاس درس است بي زحمت نگه‌شان دار لازمشان داريم والا با داد و هوار سبزه بازاری من آن‌ها هم فروش مي رفتند. هر کسي هم هر هنری بلد بود آمد و اجرا کرد. بعضي پسر و دخترهای دبيرستاني آمده بودند روی صورت مردم را نقاشي مي‌کردند، نقش بزرگ دو دلار، نقش کوچک يک دلار. من هم نقاشي کردم يک دلار اما گمانم دو سه دلار رنگ مصرف شد برايم، تازه که نقش کوچک خواسته بودم. عکس نقش روی لپ اينجانب را هم مي‌توانيد ببينيد


يک گروه شش نفره زن ومرد آمده بودند و به ياد ايام جواني رقص راک اند رول قديمي را ياد مي‌دادند. اِی، جالب بود، منتها رقص‌شان با اين رقص‌های جديد مثل رقص بندری که خيلي پيچيده‌تر است اصلأ قابل مقايسه نبود


يک جايي از محوطه يک ميز بازی گذاشته بودند که بايد از راه دور با پرتاب سکه‌های بيست سنتي روی خوردني‌هايي که روی ميز گذاشته بودن آن‌ها را برنده مي‌شديد. عکسش را گرفته‌ام. با خمپاره هم مي زديد ترکش‌هايش به خوردني‌ها نمي‌خورد چه برسد به اين که سکه روي‌شان بند بشود. نامردها سر تا ته مسابقه‌شان ده دلار هم خرج برنداشته بود اما از بس که حرص مردم درمي‌آمد که نمي‌توانستند برنده بشوند گروه گروه صف مي بستند که با سکه بزنند به خوراکي‌ها. ديدند من خيلي وقت است ايستاده‌ام به تماشا گفتند مي‌خواهي امتحان کني؟ ديدم من خوزستاني اگر بروم احتمالأ لباسم را هم مي‌فروشم که سکه بخرم و يک چيزی برنده بشوم و آخر سر هم يک آب نبات برنده مي‌شوم برای همين هم گفتم نه. رفتم يک شيریني مشابه همان‌ها که روی ميز گذاشته بودند خريدم آمدم مثل مستر بين جلويشان شروع کردم به خوردن. دو تا از مشتری‌هايشان ديدند روش من بهتر است از صف آمدند بيرون. ديدم الان است که دعوايمان بشود آمدم کنار


راستي نظرتان درباره‌ی اين ستون کنار صفحه چيست؟ ويدئوها را مي‌بينيد؟ فکر کردم فرهنگ و هنر را بايد زنده نگه داشت. من الان مدت‌هاست با قسم حضرت عباس نگهش داشته‌ام. اميدوارم اگر اهل هنر هستيد و نظری داريد درباره‌ی اصلاح ستون هنر بنويسيد

نظرات

پست‌های پرطرفدار