عمومي، خصوصي

طبيعتأ آدم عاقل برای بهتر شدن اوضاع زندگي‌اش دنبال انقلاب کردن نمي‌رود. اين را عموميت هم که بدهيد ممکن است برسيد به اين که برای بهتر شدن اوضاع سياسي هم نبايد انقلاب کرد. اين‌ها فقط حرف ‌يا فکر هستند، نتيجه نيستند. توضيح مي‌دهم

من خودم دچار اين پارادوکس بوده‌ام و هنوز هم گاهي هستم و از خودم مي‌پرسم آيا اين حرف که نبايد دنبال انقلاب کردن بود حرفي‌ست که حالا شده است ريسمان سياه و سفيد که ما ايراني‌های مارگزيده از آن مي‌ترسيم؟ يا اصلأ واقعأ ما به جای فکر کردن زيادی عملگراييم؟ يک وقتي با دو سه تا از دوستان نزديکم هر وقت جر و بحث سیاسي مي‌کرديم نظر من اين بود که بعد از استقلال هند ديگر هيچ انقلابي رخ نخواهد داد و ممکن است برای رضای دل مردم يک اسم انقلاب روی هر حرکتي بگذارند ولي اصولأ سال‌هاست که ديگر دوران انقلاب کردن گذشته است

خيلي هم دری وری سر هم مي‌کرديم و يک وقتي نشستيم با همان دوستانم و رسيديم به اين که دنيا بايد ده نفر رئيس کل داشته باشد که همان‌ها هستند که دارند همه چيز را اداره مي‌کنند. حالا اگر شما اينطور فکر مي‌کنيد خيلي به نظرتان احترام مي‌گذارم و منظورم از دری وری گفتن فقط حرف‌های خودمان بود. حالا من به آن شدت به وجود آن ده نفر فکر نمي‌کنم چون تعدادشان زيادتر شده‌اند

خلاصه، آيا ما آدم‌ها بايد برای درست شدن اوضاع هميشه انقلاب کنيم؟ اگر بگوييم بله معني‌اش اين است که بايد همه‌ی کار و زندگي و خلاقيت‌هايمان را بگذاريم در خدمت انقلابي بودن و محصول فکری‌مان بشود خدمت به انقلاب و تئوری‌های سياسي که بد هم نيست اما دنيای واقعي از دست‌مان درمي‌رود. اگر هم انقلابي نباشيم پس چطور بايد از دست گرفتاری‌های دائم التزايد و نامحدود بودن دسترسي حکومت در زندگي خصوصي‌مان راحت بشويم؟

دوره‌ی شاه مي‌گفتند حکومت آنقدر در همه چيز دخالت مي‌کند که انتخاب حزب هم افتاده است دست حکومت و همه بايد رستاخيزی باشند والا بايد مملکت را بگذارند و بروند. حالا هم يک جور ديگری گرفتاری داريم. اما اگر من و آن دوستان قديمي‌ام امروز مي‌نشستيم دور هم و باز به دری وری گفتن من يک حرف ديگری هم اضافه مي‌کردم به آن حرف قبلي‌ام

آن حرف دیگرم اين است که ما هنوز در تشخيص اين که برای آن که مي‌خواهيم بعدها بنشانيمش در مقام رياست و وزارت هنوز تکليف مشخصي نداريم، يا بهتر است بگويم ما هنوز نمي‌دانيم اصلأ حکومت را چقدر بايد راه بدهيم به زندگي ‌خصوصي‌مان تا بعد بگرديم آن که کمتر داعيه‌ی ورود به زندگي خصوصي‌مان را دارد همان را انتخاب کنيم. در واقع به نظر من ما هنوز حریم خصوصي را تعريف نکرده‌ايم که برايش قانون بتراشیم و بعد حکومت را ملزم بدانيم به هيچ دليل نتواند آن قانون را زير پا بگذارد و وارد حريم خصوصي‌مان بشود. اعتقاد داريم ولي شخصي ست و تعميمش مي دهيم به همه کس و همه جا و اگر اعتقادمان را نپذيرفتند مي رويم به سمت انقلاب کردن و دشمن تراشيدن

فرض کنيد يک نفر را پيدا کنيم که شب به شب تا ننشيند در خانه‌اش و عرقش را نخورد شبش روز نمي‌شود اما هميشه فردايش سر صبح مي‌داند چطور بايد از فشار ماليات کم کرد يا چطور مي‌شود سرمايه‌ها را به جريان انداخت و پلیس را حافظ جان و مال مردم کرد و آموزش را جدی گرفت و صلح دوست بود و باقي قضايا و تازه هم از زن چهارمش جدا شده. آيا به او رأی مي‌دهيم؟

يا به اين يکي رأی مي‌دهيم که شب آدم مي‌فرستد که برای صلح و صفای خانواده‌ها دم در خانه‌ها کشيک بکشند و کسي به همخانه‌اش نازکتر از گل نگويد و از دم همه‌ی بدکاران را مي‌گذارد سينه‌ی ديوار و ماليات را خودمان مي‌رويم مي‌دهيم چون به خوبي و اخلاص آن آدم اعتماد داريم اما نمي‌دانيم نتيجه‌ی ماليات دادن‌ها چه شد. يک بار ازدواج کرده و آنقدر به همسرش وفادار است که آدم مي‌ترسد برای خواستگاری از دخترش برود دم خانه‌شان نکند از زور غيرت بزند شکمش را سفره کند که تو از کجا دختر مرا ديده‌ای. به او رأی مي‌دهيم؟

باورم شده که تا وقتي تکليف اين داستان برای ما ايراني‌ها حل نشده صد بار ديگر هم حکومت عوض بشود راه به جايي نمي‌بريم

نظرات

پست‌های پرطرفدار