هفت روز هفته

روز اول. استيو اِروين يا همان شکارچي تمساح با نيش يا استخوان دفاعي يا خار يک سفره ماهي کشته شد. حيف بود. برای کوئينزلند هم به هر حال اعتباری بود از جنبه‌ی گردشگری و محيط زيست. البته حرف و نقل برای آن برنامه ‌اش که بچه‌ی يک ماهه‌اش را گرفته بود جلوی تمساح برای نمايش حمله‌ی تمساح خيلي در مطبوعات هنوز هم بعد از مرگش هست. به هر حال آدم‌ها، مرده و زنده‌، هميشه قضاوت مي‌شوند. محل مرگش نزديکي‌های آبسنگ بزرگ مرجاني بود که خود آن منطقه هم در دنيا خيلي معروف است. شبکه‌ی اِی بي سي با يکي از همکاران ما در دانشکده که تخصصش در زيست شناسي دريايي‌ست مصاحبه کرد، مي گفت در تمام دنيا تا به حال سي نفر از حمله‌ی اين ماهي مرده‌اند که فقط دو نفرشان مربوط به استراليا مي‌شده که يکي‌شان همين استيو اِروين بوده. در اين که آدم مورد علاقه‌ی بچه‌ها بود شکي نيست

روز دوم. اين داستان جنگ و دعواهای قوميت‌ها در ايران همه‌اش هم بد نيست. رفته‌اند از طرف نمي‌دانم کدام واحد ايمني و اين‌ها از يک کارگاه يک پروژه‌ی ساخت و ساز خيلي بزرگ در خوزستان بازديد کرده‌اند و به مدير کارگاه و شرکت جايزه داده‌اند که خيلي خوب همه نکات ايمني رعايت شده بخصوص اين که همه کلاه ايمني روی سرشان بوده. رئيس کارگاه يک آقای مهندسي‌ ست و از دوستان من است. با هم تلفني حرف مي‌زديم مي‌گفت مي‌داني چرا همه کلاه ايمني مي‌گذارند توی کارگاه؟ حتي آن‌هايي که ممکن است پابرهنه هم توی کارگاه راه بروند اما کلاه ايمني مي گذارند روی سرشان! گفتم نه. گفت فلان قوم را که مي‌شناسي، اين‌ها با ديگران که دعوايشان مي‌شود با سنگ حمله مي‌کنند به طرف مقابل. يک وقت هم خودشان از راه دور محاکمه مي‌کنند و متهمان را سنگ باران مي‌کنند، برای همين هم همه کلاه ايمني سرشان مي‌گذارند که مبادا بيخبر محاکمه شده باشند و يکباره مجازاتشان از آسمان نازل بشود. خلاصه جايزه‌ی ايمني داده‌اند به کارگاه مذکور که کلي آدم خجالت مي‌کشد از جايزه‌اش

روز سوم. هنوز هيچ نشده يک آدم معروف ديگر کوئينزلند هم دار فاني را وداع گفت. يکي از قهرمانان اتومبيلراني جاده‌ای کوئينزلند با ماشينش در حين مسابقه از جاده خارج شده و زده بوده به يک درخت و کشته شد، همکارش که کار مسير‌خواني را انجام مي‌داده هم زخمي شده. اين هم دومين آدم معروف کوئينزلند که اين هفته از دست رفت. قرار است اسم او را در يک منطقه‌ی کوهستاني نصب کنند

روز چهارم. خاتمي گفته که مشکل ايران و امريکا بايد با مذاکره حل بشود. آخر خدا پدرت را بيامرزد چه کسي برود حرف بزند يا مذاکره کند؟ خود شما که رئيس جمهور بودی و جايش هم بود در سازمان ملل که نرفتي حرف بزني، عکس هم نگرفتي. حالا هم که کاره‌ای نيستي که باز هم حرف نمي‌زني باهاشان. امير انتظام که نه به دار بود نه به بار 25 سال است به اتهام اينکه برايش نوشته‌اند آقای عزيز دارد زنداني مي‌کشد. عباس عبدی رفت و حرف زد که انداختنش زندان. گنجي که وابسته‌ی فرهنگي ايران بود در ترکيه و باز به اسم ديداری که نداشته با يک امريکايي انداختنش زندان. جهانبگلو که اصلأ هيچکاره‌ی سياسي‌ست و مطالعه کرده درباره‌ی اين حرف‌ها باز هم او را انداختند زندان. رجايي خراساني که دفاع کرده بود از همين حرف زدن که بدنامش کردند. علي افشاری و اکبر عطری رفتند نظرشان را گفتند که هزار جور حرف برايشان درآوردند. خوب کي برود حرف بزند؟ فکر نمي‌کني ما مردم هر چقدر هم که شعور نداشته باشيم باز هم ممکن است بپرسيم به نظر شما آن آدمي که بايد حرف بزند با امريکايي‌ها کيست يا چه شکلي‌ست؟ مي‌گويند بعضي علما وقتي خيلي متعالي‌ مي‌شوند مردم عادی را به شکل حيوانات مي‌بينند. حالا احتمالأ ماها ايراني‌ها شکل حيوانات شده‌ايم که حرف مقامات که همه هم لابد جزو علما هستند را نمي‌فهمیم

روز پنجم. يک جاهايي توی شهر يک دکه‌های خيلي خوشگلي هست که توی‌‌شان ميوه‌ی تازه مي‌فروشند که مثلأ آدم‌ها سر راهشان به محل کار يکي دو تا ميوه هم بخرند. يکي‌شان سر راهم بود نوشته بود نارنگي فقط 25 سنت. يکي خريدم که ظاهر خوش آب و رنگي هم داشت و درشت هم بود. من از بدعادتي‌هايم اين است که نارنگي‌ را در دو ضرب مي‌خورم. با هر ضرب يک نصفه. خلاصه پوستش کندم و چشم‌تان روز بد نبيند. يک نصفه‌اش به نظرم بيست تا هسته‌ی درشت داشت. قدرت خدا که اين همه هسته را جا داده توی نارنگی. بی خیال هسته‌های نصفه‌ی دوم ‌شدم و همه را با هسته جويدم. هسته‌ها را نخوريد ها! خيلي افتضاح است تا شب مزه‌ی گندش را بايد تحمل کنيد. منبعد خريد نارنگي هم به شرط چاقو

روز ششم. رضا امرالهي رئيس سابق سازمان انرژی اتمي ‌ايران يک مصاحبه‌ی مثلأ کارشناسانه با سايت کارگزاران درباره‌ی نیروگاه بوشهر کرده. من حرف‌هايش را باور نمي‌کنم چون هيچ جای حرفش به آن حمله‌ی هوايي عراق که باعث دو تکه شدن پوسته‌ی اصلي رآکتور نيروگاه شد اشاره نکرده و نگفته که شرکت زيمنس آلمان دقيقأ برای همين که ديگر پوسته‌ی رآکتور نيروگاه ايمن نخواهد بود از زير کار شانه خالي کرد و روس‌ها آمدند و پوسته را وصله پينه کردند، مثل زير دریايي‌ای که به ايران فروختند و سر و صدای متخصصان نيروی دريايي را درآورد اما کسي گوش نکرد. امرالهي حرف زياد مي‌زند و آدم‌های بي اطلاع باورش مي‌کنند. يکي از شاهکارهايش اين بود که گفته بود بعد از انفجار چرنوبيل آلودگي راديواکتيو به ايران نرسيده. حيف که نمي‌خواهم نشاني بدهم که برويد گزارش دقيق علمي‌اش را ببينيد که آلودگي راديواکتيو تا کجاهای ايران رسيده بود. آدم زورش مي‌آيد که حالا چنين آدمي بشود منبع اطلاع رسانی برای روزنامه نگارهای سياسي

و روز هفتم. باز اين چه شورش است که در خلق عالم است؟ باز اين چه شورش و پيشبيني بيخودی بود که 15 دلارم برای ليبرال‌ها رفت؟ باز من از کجا مي دانستم که نبايد با کوئينزلندی‌ها شرط بست؟ گويي من با خبر نبودم که اين‌ها از زور محافظه کاری مي‌روند به حزب کارگر رأی مي‌دهند؟ باز اين چه رستخيز عظيم است کز زمين، بي نفخ صور صدای باختن من تا عرش اعظم است؟

نظرات

پست‌های پرطرفدار