سؤال بي جواب
آدم گاهي يک سؤالهايي از خودش ميپرسد که از روی ناچاریست، يعني نميشود در بعضي شرايط از کسي ديگری پرسيدشان يا جواب صريحي برايش نميشود انتظار داشت. يکي از سؤالهای من در اين تقريبأ ده سال گذشته و البته هنوز هم اين است که مينويسمش
سال1363 يک کتابي چاپ شد به نام "فليکس يعني خوشبختي". عکس روی کتاب تصوير يک آقايي بود که قيافهی خيلي پر جذبهای داشت. تم رنگي تصوير هم قهوهای بود. اين سال 1363 و موضوع کتاب خيلي معنادار هستند
موضوع کتاب عبارت بود از شرح زندگي و فداکاریهای فليکس دزرژينسکي که بنيانگذار پليس مخفي شوروی، چکا، بود در دورهی لنين که بعدها به نام کا گ ب معروف شد. در واقع موضوع کتاب در ستايش دزرژينسکي بود. سال 63 که ديگر اوج بگير و ببندهای سياسي و بخصوص چپها در ايران بود، ولي چنين کتابي هم چاپ شده بود
همين کتاب و اين بار با عنوان فليکس در اولين يا دومين سال روی کار آمدن خاتمي هم چاپ شد و چون من آن اولي را همان سال 1363 خوانده بودم خيلي برايم شگفت آور بود که چطور دوباره اين کتاب چاپ شده. اتفاقأ اگر از من بپرسيد ميگويم وزارت ارشاد دورهی خاتمي نميتوانسته مجوز چنين کتابي را صادر کند. چاپ چنين کتابي بايد يک زور بيشتری پشتش ميبوده. زوری که ميخواهد بگويد آن دزرژيسکي آدم باهوشي بوده و تشکيلاش هم درست و حسابي بوده. چه کسي دوست دارد اين جور حرفها را؟ هر کسي دوست داشته باشد اما به ضرس قاطع خاتمي دوست نداشته. حالا ميگويم چرا، البته به عقيدهی خودم
در زندگي فليکس دزرژينسکي حرف اصلي در اين بوده که او به تشکيلات سياسي وفادار بوده اما سياسيون دورهاش بعد از خرحماليها و بدناميهايي که فليکس برایشان متحمل شده آخر سر او را گذاشتهاند کنار. جزو آخرين جملههای کتاب هم يک قسمتيست که خيلي به زبان رايج ما ايرانيها معروف است که نوشته لنين در يک مراسمي که از قضا دزرژينسکي روی صندلي کناریاش ننشسته بوده آخر سر او را در ميان ديگران در صندليهای پشتي ميبيند و به او لبخند ميزند- که مثلأ به زبان ما ميشود او را مورد تفقد قرار ميدهد که تو هنوز هم جايت در قلب من است- خيلي انگار با چاپ اين کتاب يک گروهي يا يک آدمي خواسته بگويد من يا ما هستيم و جايمان هم محفوظ است
سال 63 کجا، سال 76 يا 77 کجا؟
عجيب است و عجيبتر ميشود که اين کتاب الان هم باشد و دوباره و چندباره هم تجديد چاپ شده باشد. سؤال بيجواب من اين است که يعني چي که فليکس يعني خوشبختي؟ آدم ياد فيلم ضيافت ميافتد ناغافل
سال1363 يک کتابي چاپ شد به نام "فليکس يعني خوشبختي". عکس روی کتاب تصوير يک آقايي بود که قيافهی خيلي پر جذبهای داشت. تم رنگي تصوير هم قهوهای بود. اين سال 1363 و موضوع کتاب خيلي معنادار هستند
موضوع کتاب عبارت بود از شرح زندگي و فداکاریهای فليکس دزرژينسکي که بنيانگذار پليس مخفي شوروی، چکا، بود در دورهی لنين که بعدها به نام کا گ ب معروف شد. در واقع موضوع کتاب در ستايش دزرژينسکي بود. سال 63 که ديگر اوج بگير و ببندهای سياسي و بخصوص چپها در ايران بود، ولي چنين کتابي هم چاپ شده بود
همين کتاب و اين بار با عنوان فليکس در اولين يا دومين سال روی کار آمدن خاتمي هم چاپ شد و چون من آن اولي را همان سال 1363 خوانده بودم خيلي برايم شگفت آور بود که چطور دوباره اين کتاب چاپ شده. اتفاقأ اگر از من بپرسيد ميگويم وزارت ارشاد دورهی خاتمي نميتوانسته مجوز چنين کتابي را صادر کند. چاپ چنين کتابي بايد يک زور بيشتری پشتش ميبوده. زوری که ميخواهد بگويد آن دزرژيسکي آدم باهوشي بوده و تشکيلاش هم درست و حسابي بوده. چه کسي دوست دارد اين جور حرفها را؟ هر کسي دوست داشته باشد اما به ضرس قاطع خاتمي دوست نداشته. حالا ميگويم چرا، البته به عقيدهی خودم
در زندگي فليکس دزرژينسکي حرف اصلي در اين بوده که او به تشکيلات سياسي وفادار بوده اما سياسيون دورهاش بعد از خرحماليها و بدناميهايي که فليکس برایشان متحمل شده آخر سر او را گذاشتهاند کنار. جزو آخرين جملههای کتاب هم يک قسمتيست که خيلي به زبان رايج ما ايرانيها معروف است که نوشته لنين در يک مراسمي که از قضا دزرژينسکي روی صندلي کناریاش ننشسته بوده آخر سر او را در ميان ديگران در صندليهای پشتي ميبيند و به او لبخند ميزند- که مثلأ به زبان ما ميشود او را مورد تفقد قرار ميدهد که تو هنوز هم جايت در قلب من است- خيلي انگار با چاپ اين کتاب يک گروهي يا يک آدمي خواسته بگويد من يا ما هستيم و جايمان هم محفوظ است
سال 63 کجا، سال 76 يا 77 کجا؟
عجيب است و عجيبتر ميشود که اين کتاب الان هم باشد و دوباره و چندباره هم تجديد چاپ شده باشد. سؤال بيجواب من اين است که يعني چي که فليکس يعني خوشبختي؟ آدم ياد فيلم ضيافت ميافتد ناغافل
نظرات