در قاب عکس استراليايي

ديشب وارد اتوبوس شدم، تقريبأ همه‌ی صندلي‌ها پر بود. آن آخرهای اتوبوس يک آقای تنومندی نشسته بود روی يکي و نصفي صندلي، در واقع جايش نمي‌شد روی يک صندلي. رفتم و خودش را جمع و جور کرد که بتوانم روی نصفه‌ صندلي بنشينم. قيافه‌اش را که از نزديک‌تر ديدم و بعد که داشت با تلفن با يک زبان غير انگليسي حرف مي‌زد صدايش را شنيدم معلوم شد از بوميان استراليايي‌ست. حرفش که تمام شد عذرخواهي کرد که نصف صندلي به من بيشتر نرسيده

من: مشکلي نيست
مرد: بايد ورزش کنم وگرنه از اين به بعد بايد دو تا بليط بخرم، ها ها ها
من: ها ها ها، آره شايد هم مجبور بشی تاکسي بگيری که گران‌تر مي‌شه. همين ورزش کني بهتره
مرد: وقت ورزش پيدا نمي‌کنم
من: مگه شغلت چيه؟
مرد: قصابم
من: حتمأ يک کمي مي‌فروشي يک کمي مي‌خوری
مرد: ها ها ها، چه بامزه‌ای! ها ها ها، مغازه که مال خودم نيست، ها ها ها
من: من يک فاميلي دارم اون هم قصابه، هيکل اون هم همينطوره. انگار قصاب‌ها همه يک جورند
مرد: نه بابا، قصاب بايد چاقوش تيز باشه. چاقو که تيز باشه ديگه به هيکلت کاری نداره
من: چند ساله قصابي؟
مرد: پونزده ساله ولي هر بار يک جايي کار مي‌کنم. تازه دو ماهه رفتم يک جای جديد آدرسش رو مي‌دم اگه خواستي بيا اونجا گوشت بخر
من: پس زن و بچه‌ات بايد زياد ايراد بگير نباشن که هر روز جای کارت رو عوض مي‌کني. اصلأ متأهلي؟
مرد: آره ولي يک جای ديگه زندگي مي‌کنن. داروين مي‌دوني کجاس؟ اون بالاها
من: آره
مرد: توی داروين زندگي مي‌کنن. زنم و پسرم با هم. تازه از اونجا اومدم
من: خيلي دوره که
مرد: آره ولي اونجا رو بيشتر دوست دارن من هم اينجا رو دوست دارم، به همه‌مون خوش مي‌گذره
من: ببينم اين زباني که باهاش حرف ميزِدی همينه که بهش مي‌گن جينگولو؟
مرد: آره جينگولو زبان بومي‌های کوئينزلنده. مگه بلدی؟
من: نه همينطوری فکر کردم شايد جينگولو باشه. شنيدم صد تا زبان هم بيشتر داريد
مرد: آره من ولی همين جينگولو رو بلدم. داری مي‌ری خونه؟
من: آره. تو همين طرفا زندگي مي‌کني؟
مرد: نه، رد شديم. با دو تا از دوستام قرار دارم بريم يک لبي تر کنيم، مي‌آی؟
من: نه خيلي ديره کلي خسته‌ام. حالا آدرست رو بده يک روز ميام مغازه‌ات
مرد: توی "ولي" هستم دو سه تا مغازه بعد از "چاينا تاون". چه کاره‌ای؟
من: روزنامه نگارم
مرد: پس کله‌ات گنده‌س
من: اگه به گندگي کله باشه که کله‌ی من به اندازه‌ی گوش تو هم نمي‌شه
مرد: ها ها ها، خيلي بامزه‌ای، ها ها ها، خوشم اومد ازت، ها ها ها، بذار زنگو بزنم راننده نگه داره، ها ها ها، پس با اين گوشای من ميشه روزنامه نگار شد، ها ها ها
من: ها ها ها
مرد: بيای حتمأ مغازه
من: باشه. خوش باشی
مرد: تو هم خوش باشي

نظرات

پست‌های پرطرفدار