هفت روز هفته
روز اول. بگذاريد يک سوزن به خودمان- روزنامه نگارها- بزنم. دو نفر آدم را به يک اتهام مشابه که همان ارتباط با امريکاييهاست متهم کردند. يکي را جمهوری اسلامي متهم کرد و آن ديگری را روزنامهنگارها. دست روزنامهنگارها هم به هيچکدامشان نرسيده که مستقيم از خودشان بپرسند. يکي را جمهوری اسلامي از زبانش حرف زده که داشته براندازی مي کرده و آن ديگری را با مقاله ی يک آدم ناشناختهای در يک روزنامه که باز هم دست روزنامهنگارها به هيچکدام از منابع اصلی نرسيده و همه چيز را به حدس و گمان برگزار کردهاند تا اينجا. روزنامهنگاران دارند از يکي دفاع ميکنند و برايش داستان خرس و خرگوش درست ميکنند اما به آن يکي که ميرسند داستانشان از خرگوش رد نميشود. خدايياش اين ها را مينويسم. دربارهی جهانبگلو و اين اعترافاتي که ديگر همه ميدانند چقدر در صحتشان ترديد وجود دارد همه دارند از جهانبگلو دفاع ميکنند که کار درستيست، اما علي افشاری که به قول خودش روحش هم از موضوع آن راديو درست کردن بيخبر بود هنوز که هنوز است کسي دربارهی آن ادعايي که به او نسبت دادند حرفي نزده که صحت داشته يا نه. ما روزنامهنگارها به خودمان اجازه داديم که بگوييم افشاری چون فعلأ در امريکاست رفته به سنای امريکا پس عامل امريکاست و ميخواهد با راديو براندازی کند اما به جهانبگلو که ميرسيم فقط برای اين که در ایران بوده و جمهوری اسلامي او را گرفته لابد بايد نتيجه بگيريم که ميخواسته امريکاييها را ترور کند! آخر اين چطور دفاع از حقيست که ما روزنامهنگارها را تبديل کرده به عملهی ظلم و بدنام کردن؟ معلوم نيست اين دفاع و آن اتهام بر چه مبنايي انجام ميشوند که بشود يک منطقي برايشان پيدا کرد. آنوقت به قلم همين ما روزنامه نگارها نوشته ميشود که ايرانيها حافظهی تاريخي ندارند. واقعأ عامهی مردم حافظهی تاريخي ندارند يا روزنامهنگارها؟
روز دوم. از ديروز جشنوارهی رودخانه در بريزبن شروع شده، با آتش بازی و پرواز دو فروند جت جنگنده در ارتفاع پايين از روی رودخانه. رسم جالبيست که رودخانه را تبديل کردهاند به عامل جشن و شادماني دو هفتهای. از سال آينده هم قرار است يک مسابقهی بينالمللي کاريکاتور به بخشهای جانبي جشنواره رودخانه اضافه بشود که ايدهاش از من بوده و حالا داريم برای انتخاب هيئت داورانش گفتگو ميکنيم. برايم جالب ميشود که اين کار سر بگيرد
روز سوم. حالا که مدتهاست امريکا تحريممان کرده دائم هواپيماهای مسافربری ساقط ميشوند اگر مابقي هم تحريم کنند لابد دوچرخه سواری هم خطرناک ميشود. ميبينيد؟ نميشود هم به دنیا فحش داد و دائم مرگ بر اين و آن گفت و هم همه جور توقعي داشت. خدا بخير بگذراند. آدم اين بيرون که هست همهاش دلش توی دستش است
روز چهارم. باور نمیشد که بوميهای استراليا چيزی حدود صد تا زبان داشته باشند، لهجه نه، زبان. يک کتابي درآمده به قلم يک زبانشناس معروف استراليايي به نام رابرت پنسالفیني. اسم کتاب "دستور زبان جينگولو" ست که مختص بوميهای کويينزلند است. توسط يکي از دوستانم با رابرت آشنا شدم و توی دفترش نشسته بوديم که يک نقشهای نشانم داد که مربوط بود به حوزهی جغرافيايي زبانهای بومي. غير قابل تصور بود که خودش يک دنياييست. ميگفت بعضي بوميها زبانشان مثل زبان کوليهای اروپاست. گفتم اسم اين جينگولو واقعأ اسم خود زبان است يا شما زبان شناسها آن را ساختهايد گفت اسم اصلي است. از قرار آنقدرها هم ساده نيست چون چهارصد صفحه کتاب برايش نوشته
روز پنجم. برای من که چهارده سال در راديو و تلويزيون و مطبوعات ايران کار کردهام هميشه بدبختي اصلي اين بوده که جز اين که يک آدم علاقمند به ياد گرفتن برود از قديميترهايي که خودشان هم با آزمون و خطا کار ياد گرفتهاند کار ياد بگيرد راه ديگری نیست چون آموزش برنامه ريزی شدهای در کار نيست. به اضافهی اين که مديريت رسانهها هم در دست آدمهاييست که ممکن است چهار صباح رييس يک رسانه باشند بعد بروند رييس حسابداری يک ادارهای بشوند (آدرس خواستيد ميدهم). هزينهی نابساماني رسانهها در ايران را هم مردم ميپردازند، از اتلاف وقت پای يک سريال بي خاصيت، تا گوش دادن به دستگاه تبديل متون چاپي به متون خطي، و تا حيف شدن کاغذ گرانقيمت برای نشريهای که خواننده ندارد. حالا حرفم را ميخواهم خطاب به مهدی جامي بزنم که سالها امکان کار در يک رسانهی معتبر را داشته و طبيعيست که آن مسير مسخرهای را که ما برای کار ياد گرفتن دررسانههای ايران رفتهايم او ميانبر رفته و حالا بايد آن دانستگياش را به خدمت بگيرد که راديو زمانه را تبديل کند به يک رسانهی با کيفيت. اميدوارم که اين طور بشود و بلاخره ما هم رسانهی حرفهای داشته باشيم. اما اين شروع خوبي نيست که مهدی جامي که فقط از راه نوشتههای وبلاگياش ميشناسمش دارد دنبال ميکند، انگار همان وضع صدا و سيمای ايران را دارد بازسازی ميکند که هر کسي ساز خودش را ميزند و مديريت هم دائم در فکر رفع و رجوع کردن خرابيهاست و ضمنأ خودش هم جدا از سازمانش دارد توليد و پخش ميکند. منظورم اين است که يک رسانه که نميتواند فقط به صرف اين که دارد دورهی آزمايشياش را ميگذراند آنقدر در هر گوشهاش يک هل من ناصر درست کند که بعد که ميخواهد کار اصلياش را شروع کند تازه مجبور بشود جواب درگيریهای مردم با برنامهسازهايش را بدهد. بلاخره اين رسانه بايد يک منشوری داشته باشد که هر کسي در آن کار ميکند مقيد به رعايتش باشد. ميخواهيد نمونهاش را نشان بدهم که ببينيد اصلأ آن استادی که کارش را با اين راديو شروع کرده اول از همه برای ديگران مشخص کرده که من حرف خودم را ميزنم و قديمها هم سر همين که حرف خودم را ميزدم از يک رسانهی ديگر آمدم بيرون؟ کجای بي بي سي از اين خبرهاست؟ من از مهدی جامي حداقل به عنوان يک آدمي که در يک رسانهی معتبر کار کرده توقع بيشتری دارم ولو که راديويش بخواهد از وبلاگ ياد بگيرد. اگر اسمش راديوست بايد قاعده داشته باشد. ببخشيد اگر احساس ميکنيد تند نوشتهام ولي کشف اين که ما هميشه در رسانههای حساب و کتاب دار خارجي خوب بلديم کار کنيم اما خودمان نميتوانيم يک رسانه را اداره کنيم خيلي کشف بنيادیست
روز ششم. هفتهی آينده انتخابات ايالتيست. با سه نفر و هر کدام پنج دلار شرط بستهام که حزب کارگر رأی نميآورد. به نظرم بحران بهداشت و اينروزها آب دامنگيرشان شده و هيچکدام هم يک شبه قابل حل نيستند. البته ميشود ديد حزب کارگر دارد تلاش ميکند ولي به نظر من ليبرالها بيشتر به دنيای بيرون نگاه ميکنند تا کارگرها. حزب کارگر همه چيز را محدود کرده به رضايت خاطر طبقهی متوسط و بيپول اما ليبرالها به سرمايهدارها بيشتر نگاه ميکنند و به نظر من همينها هستند که فعلأ در استراليا دارند کارآفريني ميکنند. حالا از طرف ديگر من دل توی دلم نیست که نکند پانزده دلارم از دست برود
و روز آخر. يعني خاتمي از فيدل کاسترو هم سختگيرتر است يا حکومت ايران از کوبا بدتر است که کاسترو با کارتر در هاوانا ديدار کرد اما خاتمي با او که کارهای هم نيست ديدار نميکند؟ حالا کارتر کارهای هم باشد خاتمي که ديگر کارهای نيست. آدم نميفهمد حرف حساب خاتمي چيست؟ ببخشيد اما اين که از مردم عادی ايران انگشت نگاری ميکنند اما خاتمي گفته شأن من و همراهانم بالاتر از اين است که ازمان انگشت نگاری کنند توهين به امريکاييها نيست، توهين به ايرانيهاست که لابد شأنشان پايين است که ميشود ازشان انگشت نگاری کرد. اين گفتگوی تمدنهای خاتمي را که مدام ايدهاش را ميخواهد منتشر کند جز خودش کسي ديگر ازش سر درنميآورد. اسمش نجواهای يک دوستدار فلسفه با خودش باشد رساتر است
روز دوم. از ديروز جشنوارهی رودخانه در بريزبن شروع شده، با آتش بازی و پرواز دو فروند جت جنگنده در ارتفاع پايين از روی رودخانه. رسم جالبيست که رودخانه را تبديل کردهاند به عامل جشن و شادماني دو هفتهای. از سال آينده هم قرار است يک مسابقهی بينالمللي کاريکاتور به بخشهای جانبي جشنواره رودخانه اضافه بشود که ايدهاش از من بوده و حالا داريم برای انتخاب هيئت داورانش گفتگو ميکنيم. برايم جالب ميشود که اين کار سر بگيرد
روز سوم. حالا که مدتهاست امريکا تحريممان کرده دائم هواپيماهای مسافربری ساقط ميشوند اگر مابقي هم تحريم کنند لابد دوچرخه سواری هم خطرناک ميشود. ميبينيد؟ نميشود هم به دنیا فحش داد و دائم مرگ بر اين و آن گفت و هم همه جور توقعي داشت. خدا بخير بگذراند. آدم اين بيرون که هست همهاش دلش توی دستش است
روز چهارم. باور نمیشد که بوميهای استراليا چيزی حدود صد تا زبان داشته باشند، لهجه نه، زبان. يک کتابي درآمده به قلم يک زبانشناس معروف استراليايي به نام رابرت پنسالفیني. اسم کتاب "دستور زبان جينگولو" ست که مختص بوميهای کويينزلند است. توسط يکي از دوستانم با رابرت آشنا شدم و توی دفترش نشسته بوديم که يک نقشهای نشانم داد که مربوط بود به حوزهی جغرافيايي زبانهای بومي. غير قابل تصور بود که خودش يک دنياييست. ميگفت بعضي بوميها زبانشان مثل زبان کوليهای اروپاست. گفتم اسم اين جينگولو واقعأ اسم خود زبان است يا شما زبان شناسها آن را ساختهايد گفت اسم اصلي است. از قرار آنقدرها هم ساده نيست چون چهارصد صفحه کتاب برايش نوشته
روز پنجم. برای من که چهارده سال در راديو و تلويزيون و مطبوعات ايران کار کردهام هميشه بدبختي اصلي اين بوده که جز اين که يک آدم علاقمند به ياد گرفتن برود از قديميترهايي که خودشان هم با آزمون و خطا کار ياد گرفتهاند کار ياد بگيرد راه ديگری نیست چون آموزش برنامه ريزی شدهای در کار نيست. به اضافهی اين که مديريت رسانهها هم در دست آدمهاييست که ممکن است چهار صباح رييس يک رسانه باشند بعد بروند رييس حسابداری يک ادارهای بشوند (آدرس خواستيد ميدهم). هزينهی نابساماني رسانهها در ايران را هم مردم ميپردازند، از اتلاف وقت پای يک سريال بي خاصيت، تا گوش دادن به دستگاه تبديل متون چاپي به متون خطي، و تا حيف شدن کاغذ گرانقيمت برای نشريهای که خواننده ندارد. حالا حرفم را ميخواهم خطاب به مهدی جامي بزنم که سالها امکان کار در يک رسانهی معتبر را داشته و طبيعيست که آن مسير مسخرهای را که ما برای کار ياد گرفتن دررسانههای ايران رفتهايم او ميانبر رفته و حالا بايد آن دانستگياش را به خدمت بگيرد که راديو زمانه را تبديل کند به يک رسانهی با کيفيت. اميدوارم که اين طور بشود و بلاخره ما هم رسانهی حرفهای داشته باشيم. اما اين شروع خوبي نيست که مهدی جامي که فقط از راه نوشتههای وبلاگياش ميشناسمش دارد دنبال ميکند، انگار همان وضع صدا و سيمای ايران را دارد بازسازی ميکند که هر کسي ساز خودش را ميزند و مديريت هم دائم در فکر رفع و رجوع کردن خرابيهاست و ضمنأ خودش هم جدا از سازمانش دارد توليد و پخش ميکند. منظورم اين است که يک رسانه که نميتواند فقط به صرف اين که دارد دورهی آزمايشياش را ميگذراند آنقدر در هر گوشهاش يک هل من ناصر درست کند که بعد که ميخواهد کار اصلياش را شروع کند تازه مجبور بشود جواب درگيریهای مردم با برنامهسازهايش را بدهد. بلاخره اين رسانه بايد يک منشوری داشته باشد که هر کسي در آن کار ميکند مقيد به رعايتش باشد. ميخواهيد نمونهاش را نشان بدهم که ببينيد اصلأ آن استادی که کارش را با اين راديو شروع کرده اول از همه برای ديگران مشخص کرده که من حرف خودم را ميزنم و قديمها هم سر همين که حرف خودم را ميزدم از يک رسانهی ديگر آمدم بيرون؟ کجای بي بي سي از اين خبرهاست؟ من از مهدی جامي حداقل به عنوان يک آدمي که در يک رسانهی معتبر کار کرده توقع بيشتری دارم ولو که راديويش بخواهد از وبلاگ ياد بگيرد. اگر اسمش راديوست بايد قاعده داشته باشد. ببخشيد اگر احساس ميکنيد تند نوشتهام ولي کشف اين که ما هميشه در رسانههای حساب و کتاب دار خارجي خوب بلديم کار کنيم اما خودمان نميتوانيم يک رسانه را اداره کنيم خيلي کشف بنيادیست
روز ششم. هفتهی آينده انتخابات ايالتيست. با سه نفر و هر کدام پنج دلار شرط بستهام که حزب کارگر رأی نميآورد. به نظرم بحران بهداشت و اينروزها آب دامنگيرشان شده و هيچکدام هم يک شبه قابل حل نيستند. البته ميشود ديد حزب کارگر دارد تلاش ميکند ولي به نظر من ليبرالها بيشتر به دنيای بيرون نگاه ميکنند تا کارگرها. حزب کارگر همه چيز را محدود کرده به رضايت خاطر طبقهی متوسط و بيپول اما ليبرالها به سرمايهدارها بيشتر نگاه ميکنند و به نظر من همينها هستند که فعلأ در استراليا دارند کارآفريني ميکنند. حالا از طرف ديگر من دل توی دلم نیست که نکند پانزده دلارم از دست برود
و روز آخر. يعني خاتمي از فيدل کاسترو هم سختگيرتر است يا حکومت ايران از کوبا بدتر است که کاسترو با کارتر در هاوانا ديدار کرد اما خاتمي با او که کارهای هم نيست ديدار نميکند؟ حالا کارتر کارهای هم باشد خاتمي که ديگر کارهای نيست. آدم نميفهمد حرف حساب خاتمي چيست؟ ببخشيد اما اين که از مردم عادی ايران انگشت نگاری ميکنند اما خاتمي گفته شأن من و همراهانم بالاتر از اين است که ازمان انگشت نگاری کنند توهين به امريکاييها نيست، توهين به ايرانيهاست که لابد شأنشان پايين است که ميشود ازشان انگشت نگاری کرد. اين گفتگوی تمدنهای خاتمي را که مدام ايدهاش را ميخواهد منتشر کند جز خودش کسي ديگر ازش سر درنميآورد. اسمش نجواهای يک دوستدار فلسفه با خودش باشد رساتر است
نظرات