همهی عمر دنبالش ميگردين
مجله ضميمه "کيوويکاند"، 16 سپتامبر 2006
ليندا بريانت، 61 ساله، رابط فرا حضانتي، ناحيه واکول
همان لحظهای که دخترم به دنيا آمد او را بردند. قبل از اين که ببرندش فقط بالای سرش را ديدم، اين تنها تصويریست که بيست و پنج سال پيش از دخترم ديدم. به من هرگز گواهي تولدش را ندادند، هيچ چيزی که نشان بده من فرزندی داشتم
من يک دختر جوان معمولي بودم با روزهای خوش توی زندگي، هيچ تجربه يا آموزش جنسي نداشتم. نه ماه قبل از بارداریام با بابای دخترم رابطه داشتم. پدر خودم يک خشکه مقدس متدوديست بود. در آئين متدوديست به ما حالي کرده بودند که رابطهی جنسي پيش از ازدواج گناه کبيرهست. اين حرفها را موقعي به ما ميزدند که خيلي تحت تأثير بوديم. فکر کنيد 15 يا 16 ساله باشيد. تشويقتان ميکنند که يک رضايتنامهی حضانت را امضاء کنيد. بعد بهتان ميگن حالا برو و اصلأ فکرش را نکن که هرگز بچه داشتي. برای هميشه. برو خانه. برو ازدواج کن
اغلب زنها از پس اين همه فشار برنميان. هرگز بعدأ نميتونن ازدواج کنن. اونهاييشون که ازدواج ميکنن ديگه حاضر نميشن بچهدار بشن. بعضيها هم مثل من زود ازدواج ميکنن و خيلي زود بچهدار ميشن. ميخواين جای اوني را که از دست دادين پر کنين. من سه تا دختر ديگر به دنيا آوردم. بعدها تبديل ميشين به اونجور مادرهای از خودراضي که نميذارن کسي دربارهی بچهشون حتي فکر بکنه
از وقتي دومين دخترم را به دنيا آوردم دچار همين عذاب روحي بودم. مثل کابوس ميمونه، انگار يکي داره با انگشت ميزنه به شيشه پنجرهتون و ميگه بچه را بيار بيرون، ميخوايم ببريمش
من حالا دارم برای مؤسسه "اوريجين" کار ميکنم. ما به کساني که به خاطر همين حضانتهای مذهبي از همديگه جدا شدن کمک ميکنيم، هم به بچهها و هم به والدين. اولين جايي هستيم که مردم به اون مراجعه ميکنن. گاهي سه ساعت باهاشون حرف ميزنيم، همونهايي که يا بچههاشون را دادن به حضانت يا اونا رو گم کردن. بهشون اطلاعات ميديم يا اگه طرفين رو پيدا کرديم کمکشون ميکنيم که خودشون همديگه رو بشناسن
گاهي خيلي سخته. دو تا آدم ناشناس را توی يک اتاق تنها ميذاريم. دو تا غريبه که ديگه گذشتههاشون با هم فرق داره، اما يکيشون هنوز دنبال گمشدهش ميگرده
من خودم هيچ وقت دست برنداشتم، دائم دنبال دخترم بودم. توی فروشگاهها همهاش چشمتون به کالسکههاست. توی همين جايي که کار ميکنم مادرهايي داشتيم که ميرن حتي توی قطارها را ميگردن که ببينن اون بچهای که توی يک کالسکهس بچهی خودشونه يا نه. همهی عمر دنبالش ميگردين
نميخوام بيشتر دربارهش حرف بزنم، اون الان زندگيخودش رو داره، اما بذارين بهتون بگم من از اونايي بودم که دخترم رو پيدا کردم. 25 ساله بود که پيداش کردم. چه احساس آرامش عجيبي بود. زنده و سرحاله، خيلي هم دختر خوبيه
ليندا بريانت، 61 ساله، رابط فرا حضانتي، ناحيه واکول
همان لحظهای که دخترم به دنيا آمد او را بردند. قبل از اين که ببرندش فقط بالای سرش را ديدم، اين تنها تصويریست که بيست و پنج سال پيش از دخترم ديدم. به من هرگز گواهي تولدش را ندادند، هيچ چيزی که نشان بده من فرزندی داشتم
من يک دختر جوان معمولي بودم با روزهای خوش توی زندگي، هيچ تجربه يا آموزش جنسي نداشتم. نه ماه قبل از بارداریام با بابای دخترم رابطه داشتم. پدر خودم يک خشکه مقدس متدوديست بود. در آئين متدوديست به ما حالي کرده بودند که رابطهی جنسي پيش از ازدواج گناه کبيرهست. اين حرفها را موقعي به ما ميزدند که خيلي تحت تأثير بوديم. فکر کنيد 15 يا 16 ساله باشيد. تشويقتان ميکنند که يک رضايتنامهی حضانت را امضاء کنيد. بعد بهتان ميگن حالا برو و اصلأ فکرش را نکن که هرگز بچه داشتي. برای هميشه. برو خانه. برو ازدواج کن
اغلب زنها از پس اين همه فشار برنميان. هرگز بعدأ نميتونن ازدواج کنن. اونهاييشون که ازدواج ميکنن ديگه حاضر نميشن بچهدار بشن. بعضيها هم مثل من زود ازدواج ميکنن و خيلي زود بچهدار ميشن. ميخواين جای اوني را که از دست دادين پر کنين. من سه تا دختر ديگر به دنيا آوردم. بعدها تبديل ميشين به اونجور مادرهای از خودراضي که نميذارن کسي دربارهی بچهشون حتي فکر بکنه
از وقتي دومين دخترم را به دنيا آوردم دچار همين عذاب روحي بودم. مثل کابوس ميمونه، انگار يکي داره با انگشت ميزنه به شيشه پنجرهتون و ميگه بچه را بيار بيرون، ميخوايم ببريمش
من حالا دارم برای مؤسسه "اوريجين" کار ميکنم. ما به کساني که به خاطر همين حضانتهای مذهبي از همديگه جدا شدن کمک ميکنيم، هم به بچهها و هم به والدين. اولين جايي هستيم که مردم به اون مراجعه ميکنن. گاهي سه ساعت باهاشون حرف ميزنيم، همونهايي که يا بچههاشون را دادن به حضانت يا اونا رو گم کردن. بهشون اطلاعات ميديم يا اگه طرفين رو پيدا کرديم کمکشون ميکنيم که خودشون همديگه رو بشناسن
گاهي خيلي سخته. دو تا آدم ناشناس را توی يک اتاق تنها ميذاريم. دو تا غريبه که ديگه گذشتههاشون با هم فرق داره، اما يکيشون هنوز دنبال گمشدهش ميگرده
من خودم هيچ وقت دست برنداشتم، دائم دنبال دخترم بودم. توی فروشگاهها همهاش چشمتون به کالسکههاست. توی همين جايي که کار ميکنم مادرهايي داشتيم که ميرن حتي توی قطارها را ميگردن که ببينن اون بچهای که توی يک کالسکهس بچهی خودشونه يا نه. همهی عمر دنبالش ميگردين
نميخوام بيشتر دربارهش حرف بزنم، اون الان زندگيخودش رو داره، اما بذارين بهتون بگم من از اونايي بودم که دخترم رو پيدا کردم. 25 ساله بود که پيداش کردم. چه احساس آرامش عجيبي بود. زنده و سرحاله، خيلي هم دختر خوبيه
نظرات