پرش با نيزه
اين عکسها را ببينيد تا بگويم
اينها عکسها مربوط به يکي از ساختمانهای قديمي بريزبن هستند. اسمش را گذاشتهاند کازينو. واقعأ هم يک کازينو توی طبقهی اول ساختمان هست ولي طبقههای ديگری هم دارد که توی يکيشان يک رستوران هست و ظاهرأ از يکي دو طبقهی ديگرش هم مثل هتل استفاده ميکنند
هم خود ساختمان جذاب است و هم جايي که قرار گرفته درست در بهترين نقطهی مرکز شهر است. برای همين هم هر چیزی که در اين ساختمان بخوريد ولو که آب از لوله باشد، برايتان دو لا پهنا حساب ميکنند، حق هم دارند چون دست خالي هم که باشيد اما از آن بالا به شهر و دور و اطراف نگاه کنيد کلي کيفور ميشويد. بنابراين جای ارزاني نيست. چهار طرف ساختمان هم چهار تا چهارراه هست
درست پنجاه قدم بعد از يکي از چهارراهها يک پيرمردی هميشه کنار ديوار نشسته و با يک حال زار و خرابي دارد مثلأ فلوت ميزند. اگر يک عکاس حرفهای برود از زاويهای که اين پيرمرد نشسته عکس ساختمان را بيندازد نه تنها يک جايزهی حرفهای ميگيرد بلکه مردم فکر ميکنند عکس را مونتاژ کرده چون خيلي غير عادیست که کنار يک چنين ساختماني چنين آدم بدبختي نشسته باشد و با حال رقت انگيزش فلوت بزند
يک فلوت جگرخراشي هم ميزند. البته بيشتر به سر و صدا درآوردن از فلوت شبيه است اما آدم که حال و روز پيرمرد را ميبيند خودش برای سر و صداهای فلوت آهنگ ميتراشد و باقياش را خودش در راه که ميرود ميزند. خلاصه داستانش اينطوریهاست
من هر روز از کنار پيرمرد و ساختمان رد ميشوم. يک روز هم که از زور تألم ديدم اگر يک دلار به پيرمرد مذکور ندهم تا شب هيچ لقمه غذايي از گلويم پائين نميرود. از روزی که يک دلار را دادهام و بعضي وقتها هم ميايستم که اين آدم زحمتش به هدر نرود و بلاخره يک کسي آن سر و صداها را ارج بگذارد او هم کم و بيش مرا ميشناسد و گاهي همينطور که باد ميدهد به فلوت يک سری هم برای من تکان ميدهد
من امروز ديرتر آمدم دانشگاه، از محل نشستن پيرمرد که رد ميشدم ديدم امروز از قرار نيستش. پشت چراغ قرمز چهارراه منتظر بودم که سبز بشود که دوباره جريمهام نکنند. ديدم پيرمرد مذکور توی يکي از طبقههای کازينو و مشرف به محل نشستنش ايستاده و ضمن سير و سياحت پائين دست ساختمان توی يک دستش يک سيگار گرفته و توی آن يکي دستش هم يک ليوان بزرگ آبجو، آن هم ساعت ده صبح. نگاهمان که به هم افتاد يک دستي هم با آن دست ليوان به دستش برايم تکان داد. آدم برود خواهر و مادرش را به هم وصلت بدهد. معلوم شد خوب هم ميشناسدم. گفتم فلان فلان شده خوب سر ملت را شيره ميمالي سر صبحي بعد هم ميروی حالش را توی کازينو ميکني. نامرد تا ديد دوربين موبايلم را دارم تنظيم ميکنم که عکسش را بگيرم رفت آن طرفتر ايستاد
اينها عکسها مربوط به يکي از ساختمانهای قديمي بريزبن هستند. اسمش را گذاشتهاند کازينو. واقعأ هم يک کازينو توی طبقهی اول ساختمان هست ولي طبقههای ديگری هم دارد که توی يکيشان يک رستوران هست و ظاهرأ از يکي دو طبقهی ديگرش هم مثل هتل استفاده ميکنند
هم خود ساختمان جذاب است و هم جايي که قرار گرفته درست در بهترين نقطهی مرکز شهر است. برای همين هم هر چیزی که در اين ساختمان بخوريد ولو که آب از لوله باشد، برايتان دو لا پهنا حساب ميکنند، حق هم دارند چون دست خالي هم که باشيد اما از آن بالا به شهر و دور و اطراف نگاه کنيد کلي کيفور ميشويد. بنابراين جای ارزاني نيست. چهار طرف ساختمان هم چهار تا چهارراه هست
درست پنجاه قدم بعد از يکي از چهارراهها يک پيرمردی هميشه کنار ديوار نشسته و با يک حال زار و خرابي دارد مثلأ فلوت ميزند. اگر يک عکاس حرفهای برود از زاويهای که اين پيرمرد نشسته عکس ساختمان را بيندازد نه تنها يک جايزهی حرفهای ميگيرد بلکه مردم فکر ميکنند عکس را مونتاژ کرده چون خيلي غير عادیست که کنار يک چنين ساختماني چنين آدم بدبختي نشسته باشد و با حال رقت انگيزش فلوت بزند
يک فلوت جگرخراشي هم ميزند. البته بيشتر به سر و صدا درآوردن از فلوت شبيه است اما آدم که حال و روز پيرمرد را ميبيند خودش برای سر و صداهای فلوت آهنگ ميتراشد و باقياش را خودش در راه که ميرود ميزند. خلاصه داستانش اينطوریهاست
من هر روز از کنار پيرمرد و ساختمان رد ميشوم. يک روز هم که از زور تألم ديدم اگر يک دلار به پيرمرد مذکور ندهم تا شب هيچ لقمه غذايي از گلويم پائين نميرود. از روزی که يک دلار را دادهام و بعضي وقتها هم ميايستم که اين آدم زحمتش به هدر نرود و بلاخره يک کسي آن سر و صداها را ارج بگذارد او هم کم و بيش مرا ميشناسد و گاهي همينطور که باد ميدهد به فلوت يک سری هم برای من تکان ميدهد
من امروز ديرتر آمدم دانشگاه، از محل نشستن پيرمرد که رد ميشدم ديدم امروز از قرار نيستش. پشت چراغ قرمز چهارراه منتظر بودم که سبز بشود که دوباره جريمهام نکنند. ديدم پيرمرد مذکور توی يکي از طبقههای کازينو و مشرف به محل نشستنش ايستاده و ضمن سير و سياحت پائين دست ساختمان توی يک دستش يک سيگار گرفته و توی آن يکي دستش هم يک ليوان بزرگ آبجو، آن هم ساعت ده صبح. نگاهمان که به هم افتاد يک دستي هم با آن دست ليوان به دستش برايم تکان داد. آدم برود خواهر و مادرش را به هم وصلت بدهد. معلوم شد خوب هم ميشناسدم. گفتم فلان فلان شده خوب سر ملت را شيره ميمالي سر صبحي بعد هم ميروی حالش را توی کازينو ميکني. نامرد تا ديد دوربين موبايلم را دارم تنظيم ميکنم که عکسش را بگيرم رفت آن طرفتر ايستاد
آی به خودم بد و بيراه گفتم که همينم مانده بود بروم يک ساز و تنبکي قرض کنم بيايم روزی نيم ساعت کمکش کنم برايش پول دربياورم بلکه از آن کت سبز پاره و پورهاش خلاص بشود، حالا رفته با همان کت پاره دارد به سلامتي ملت آن بالا قلپ قلپ مي خورد. خوب لامصب تو که داری وسط روز يک خستگي درميکني که باز تا شب با آن فلوت سحرآميزت بزني و پول دربياوری اقلأ برو از يک جای ارزانتری خريد کن که آدم که ميبينندت آن بالا توی ساختمان کازينو ايستادهای حناق نگيرد از زور حرص خوردن. لابد نهار هم میرود هتل هيلتون که چند قدم پائينتر از محل اتراقش است
جهت يادآوریتان هم عرض ميکنم که يک گدای خيلي متخصص در پول گرفتن از ملت هم اطراف ميدان ونک نزديک حليم فروشي دور ميدان بود که از يک فاصلهی کمتری که از کنارش رد ميشديد مثل سياهچاله که جاذبهاش زياد است اسيرتان ميکرد و تا پول نميگرفت خلاص نميشديد. از بس که روی زمين قوز کرده نشسته بود و فقط عنداللزوم برای شکار کردن از حالت قوز کردن خارج ميشد دو سه بار که متوجه نبود با کيف اداریام از روی حالت قوز کردهاش جفت پا پريدم و رد شدم. يک چندتايي بد و بيراه نثارم کرد ولي خوب من رد شده بودم و شعاع جاذبهاش روی من اثر نميکرد. به نظرم آمده بود اگر يک نفر همانجا بيايستد و چوب دستي به مردم کرايه بدهد که مثل پرش با نيزه از روی گدای مورد نظر بپرند کلي کار و بارش سکه ميشود
نظرات