يک وصلت ژنتيکي، نبووووود
اين هندی ها غذاهای خوشمزه و تند و تيزی دارند، رقص و آوازشان هم که خوب است و بلدند چطور از وسط يک داستان سوزناک يا حماسي يک باره بزنند به رقص دستجمعي و دوباره بعد از کلي اخم و تخم کردن های بازيگر اصلي شان که مردی است لاابالي بلاخره با عشوه کردن های زن يا دوست دخترش که دست آخر زنش مي شود دوباره برگردند سر همان جای اولشان که باز هم سوزناک است يا حماسي
اما اين هندی ها جدا از همه ی چيزها و جدا از همه ی انحصار رقصي که در فيلم هايشان دارند يک عادت ناجور هم دارند که تا وقتي جمعيتشان از يک حدی مثل پنج نفر بيشتر نشده آن عادت برملا نمي شود. اين عادت عبارت است از خون مردم را در شيشه کردن. اول با يک سلام و احوالپرسي شروع مي شود و بعد کم کم و بدون اين که بفهميد مجبور مي شويد به خدمتگزاری شان دربيائيد. تا جلويشان را نگيريد همين طور مي آيند و هر چه را داريد مي گيرند و اتفاقأ نم هم پس نمي دهند. با يکي شان که سلام و عليک مي کنيد انگار با همه ی آن پنج نفر دوست شده ايد. با منصف هايشان که مي دانند اين عادت شان چيز بدی است وقتي حرف مي زنيد دلايل اجتماعي جالبي درباره ی اين رفتارشان مي گويند. مثلأ فقر مزمن در هند باعث شده هر امکاني برای بقاء به سرعت به سايرين اطلاع داده بشود و همه تا آن جايي که مي توانند از همان عامل بقا استفاده مي کنند، ربطي هم ندارد که اين عامل بقا مال يک بيچاره ی ديگری باشد يا نه. البته حتمأ مي شود در لابلای متون علمي حرف مستدل تر هم زد يا حتي حرف های مرا از بنياد رد کرد ولي من فقط از جنبه ی تجربي مي نويسم که تقريبأ فراری ام مي دهد از جمعيت هندی های بيشتر از پنج نفر
اين پيشروی بدون توقف تقريبأ يک منش ملي هم شده برای هندی ها چون هر جايي در سازمان های بين المللي که مثلأ پولي در کار است يا قرار است وامي بدهند به جهان سومي ها يک هيأت کوچک هندی کافي است که به هر امکاني که مي توانند مقداری هم برای خودشان يا کشورشان بگيرند. من به تجربه و آن هم به مقدار زياد ديده ام که گاهي آدم هايي که از کشورهای جهان سوم آمده اند بيش از يک حدی رويشان نشده که برای درخواستشان چانه بزنند، اما اين هندی ها تا چيزی که مي خواهند را نگيرند ول کن نيستند
يک دختری اين جا در گريفيث هست که هندی است و طبق معمول با همان اخلاقي که گفتم. يک روزی غذا داشتم مي خوردم يک تعارفي کردم که اگر دوست دارد طعم غذاهای ايراني را بچشد مي توانم مقداری تعارفش کنم. غذا را خورد، نوش جانش، اما از فردا هر روز بايد از غذايي که داشتم به او هم تعارف مي کردم، حتي اگر مثلأ کالباس معمولي بود. اوج داستان اين جا شد که يک روزی اصلأ غذا نياورده بودم با خودم. خيلي هم کار داشتم. آمد گفت امروز برای من غذای ايراني نياوردی؟ من يک چشم غره ای بهش کردم که چشم خودم هم از زور فشار درد گرفت
هر چه ما ايراني ها در کل نه در جزء، چون من آدم پر رو هم بين خودمان زياد ديده ام، اما هر چه که ما کمرويي مي کنيم عمومأ، اين هندی ها اصلأ با کمرويي نسبتي ندارند، اين را هم عام مي گويم وگرنه آدم حسابي هم دارند هندی ها. به نظرم بايد يک ي دو تا ژن اين ها کلون کنند و بزنند به ژن های ما ايراني ها بلکه سرجمع مان از کمرويي دربيائيم
نظرات