نامه ای به عاليجناب دکتر ميم
سرور من
حتمأ خاطرتان مي آيد که با صورتي تغيير جهت داده از دندان درد به حضور شما آمدم. شما روبروی من در آن صندلي چرخان با آن دسته ی نيمدايره مضحک نشسته بوديد و من دراز به دراز روی آن صندلي سياه افتاده بودم. يادتان هست که با آن ماسکي که به صورتتان زديد و چهره تان جالب تر شد دندان های مرا يک به يک وارسي کرديد و در حالي که من روی صندلي داشتم از درد دندان در پوست خود نمي گنجيدم به من فرموديد دو ماه کارتان طول مي کشد
سرورم
من خوب به خاطر دارم که با دست هايم به شما فهماندم برای مزد دو ماه کار کردن شما چقدر بايد بپردازم و شما با آن ماشين حساب جالبتان که من بعدأ هر جا گشتم که يکي شان را برای يادبود بخرم اما پيدا نکردم حساب کرديد و گفتيد چهارصد هزار روبل (که یه پول محله ی ما مي شود حدود چهارصد و پنجاه هزار تومان). من هنوز هم داشتم در پوست خودم نمي گنجيدم و کم کم اشک از چشمانم مي آمد چون دندانم شروع کرده بود به ذق ذق کردن. پوستم داشت از درد مي شکافت با دست به شما گفتم باشد همان سيصد هزار روبل را مي پردازم و بعد شما دست به کار شديد، با آن صدای راديو کراسنويارسک که در محله ی ما روی ايستگاه راديو پيام پخش مي شود
عاليجناب
با محاسبه ی شما سه تا از دندان های کرسي ام بايد تعمير مي شد، و دو سه تای ديگر که از بس زياد هستند نمي دانم کدام ها بودند بايد مجلد مي شدند با چيني. من هفته ای سه بار مسافتي معادل ده ورست را که در محله ی ما مي شود حدود يازده کيلومتر طي مي کردم تا دست گرم شما را که با دستکش پوشيده شده بود بفشارم و بعد برای دو ساعت دهانم را با خجالت پيش شما باز کنم. بعد از دو ماه که کارتان تمام شد و من چهار صد هزار روبل را به شما پرداخت کردم، شما مثل يک دوست واقعي از روی لطف مرا بغل کرديد و گفتيد سرگئي الکساندر همايونوف حالا دندان های تو مثل دندان های اسب لازاروف، که لازم به گفتن نيست و از من نشنيده بگيريد که يک بيکاره ی لاابالي است و هميشه در خانه نشسته و چپق مي کشد، قوی شده. بعد از آن من هر بار به ياد حرف شما مي افتادم خوشحال بودم
سرورم
اما ديروز يکي از دندان هايم درد گرفت. ملاحظه مي کنيد که هنوز سه سال هم نشده و دندان های يک اسب نبايد به اين زودي ها خراب بشود. فکر کردم بايد به حرف شما اعتماد کنم و تا امروز به خودم اجازه ندادم که به فکرهای بيهوده بيافتم. اما امروز فشار درد و فکرهای بيهوده که مي دانيد وقتي روی هم جمع مي شوند چقدر زياد است مرا وادار کرد که در اين شهر غريب سراغ يک دندان پزشک بروم که اصلأ مرا ياد شما نمي اندازد. او دندان های مرا وارسي کرد و گفت به نظر مي آيد يک دامپزشک دندان های شما را معالجه کرده. به من حق مي دهيد که نمي توانستم يک سيلي به گوشش بزنم چون پليس مرا مي گرفت و درد دندانم سر جايش مي ماند. آن دندانپزشک وقتي ديد من در پوست خودم نمي گنجم، شما که يادتان هست چقدر من بي ادبانه روی صندلي کش و قوس مي رفتم، بلاخره دندان مرا معالجه کرد و گفت بايد چند بار ديگر هم مراجعه کني
عاليجناب
مي دانيد که من برای خودم گاهي چيزهايي مي نويسم و بدون اين که قصد بدی داشته باشم بعضي وقت ها مجبور مي شوم سوال هايي هم بپرسم. به آن دندانپزشکي که در موردش نوشتم گفتم عاليجناب دندانپزشک محله ی ما، يعني شما، به من گفته بود حتي اگر خودت هم بميری ورثه ات مي توانند دندان هايت را به دانشکده ی دندانپزشکي اهدا کنند که دانشجويان از روی آن سرمشق بگيرند برای طبابتشان، اما گفت اين ها نيست چون دندان های تو را با پرکننده های نامعقولي پر کرده اند. متوجه مي شويد که من منظورش را از پر کننده های نامعقول نفهميدم، خودش هم فهميد چون من بيهوده دهانم را باز نگه داشته بودم و به او نگاه مي کردم. همان دندانپزشک گفت سرگئي الکساندر همايونوف، من هميشه از لهجه ی اين ها بدم مي آيد با آن همايونوف گفتنشان که انگار قلوه سنگ دارند مي جوند، بله گفت سرگئي الکساندر همايونوف، من متنفرم از لهجه شان، وقتي به خاطر دعوا مرافعه کردن های هم محله ای های شما با همه ی محله های ديگر، که خوب مي دانيد متأسفانه درست است، سال هاست پر کننده های خوب به دندانپزشکي های محله ی شما نمي رسد آن وقت يک عده ای آدم های ناباب مثل همين آنهايي که من نمي خواهم اسمشان را ببرم خودشان مي نشينند و ماده ی پرکننده درست مي کنند و از برادران کارامازوف هم علامت خارجي مي خرند و مي چسبانند روی قوطي ها. من خودم يک بار کاملأ اتفاقي يک ماده ی ديگری را ديدم که آن ها درست مي کردند و روی آن يک علامت ماوراء البحار را مي چسباندند. آن وقت اين ها را مي گذارند در حفره های توی دندان های مردم
سرورم
من خيلي خجالت کشيدم که حالا ممکن است نتوانم دندان هايم را به ورثه ام بدهم که برای دانشجويان مفيد باشد و مي دانيد که اين منتهای آرزوی من برای خدمت کردن به محله مان است. ولي از طرف ديگر بايد اين را به شما بگويم که که روش شما هم کمي با روش اين ها فرق دارد و چه بسا روش شما برای اسب ها مناسب تر باشد. گرچه مي دانم اين را نبايد مي گفتم ولي من هنوز آن چهار صد هزار روبلي را که دادم يادم نمي رود. البته حرکات شگفت انگيز شما با آن ابزار های کج و معوج و آن حرکات پاي تان که چرخ تراش را مي چرخاند اصلأ از خاطرم نمي رود اما خوب به نظرم بايد برای ديگران ارزان تر حساب کنيد. مي دانيد من يک چيزهايي البته مي نويسم که شايد باد آن ها را به اين طرف و آن طرف ببرد و به دست آدم های ناباب بيفتد، البته من منتهای تلاشم را مي کنم که چنين اتفاقي هرگز رخ ندهد، ولي ممکن است در همان کاغذ نوشته ها مثلأ از اختلاف شما و دوستانتان که آن جمع مذهبي را درست کرده ايد با آن گروه ديگر که آن يکي جمع مذهبي را درست کرده اند چيزی نوشته شده باشد، من مطمئنم همه ی اين جمعيت های مذهبي برای خدمت کردن به ما و خوشنودی آقای محترممان است که حالا چند سالي است به مسافرت طولاني رفته اند. البته من نوشته هايم را به کسي نشان نمي دهم، مطمئن باشيد، ولي مي دانيد که من آن چهار صد هزار روبل را فراموش نمي توانم بکنم و آن اسب لازاروف بيکاره را. مي دانيد درست است در محله ی ما مدتي است يک شعبه ی فروش نفت درست کرده اند اما اصولأ هم محله ای های ما آدم های فقيری هستند که چهار صد هزار روبل و ماده ی نامعقول برايشان گران در مي آيد
به اميد ديدار
سرگئي الکساندر همايونوف

نظرات

پست‌های پرطرفدار