قسم
ديدين توی ايران مردم چقدر قسم مي خورن؟ من خودم هر سال يک جور يا يک اسمي مي افتاد روی زبونم برای قسم خوردن، اون هم برای چه چيزهايي که اصلأ مسخره بود. چرا دير رسيدی، چرا غذا نمي خوری، اين لباست رو چند خريدی و همين طور تا مثلأ ماشين خريدن و خونه خريدن. بعضي ها هم که ديگه نوآوری دارن در قسم خوردن. چند تائيشون رو که از بس نوآورانه بودن هنوز يادمه. مثلأ يکي از دوستان پدرم مي گفت به اين دستت قسم. منظورش هم اين بود که چون مثلأ دست برای نان آوری و اين هاست پس به اون نوني که درمياری قسم. يک رفيقي هم دارم که مي گه به اسمت قسم. هر بار هم که بهش مي گفتم بابا اسم من هيچ چيزيش ربطي به امور مذهبي پيدا نمي کنه باز اين حرف خودش رو مي زد. به سبيلت قسم که ديگه اساسأ معروفيت داره. امام ها هم که ديگه تنوع در تنوع. خلاصه قسم خوردن در ايران و برای هر کاری واجبه چون گاهي حرف عادی و معمولي به خرج کسي نمي ره
برعکس، اين جا نشنيدم در امور روزمره کسي قسم بخوره برای کاری. من دو سه بار اون اوائل گاهي آمادگي پيدا مي کردم که اگه موضوعي توی اين کارهای اداری پيش بياد يک قسمي هم چاشني حرفم کنم بعدأ ديدم اصلأ جايي برای اين حرف ها نيست، يعني همين حرفي را که آدم مي زنه قبول دارن يا نهايتش مي گن اگر تقاضايي داری بنويس، ديگه قسم و آيه نداره
خيلي مي تونه تأمل برانگيز باشه که ما در کشور خودمون از زور باور نداشتن به همديگه مجبوريم هي قسم اختراع کنيم ولي اين جا که نه همزبان مردم هستيم و نه آئين مشترکي داريم همين حرف معمولي مون سنديت داره و کاملأ مسئوليت آوره. من حتي در دوره ی سربازی که مثلأ بنا بر قانون پذيری و قانون مداری هست چند جا برای مرخصي گرفتن بنا به توصيه ی فرمانده ی رده پائين مجبور شدم توی تقاضای مرخصي از فرمانده ی رده ی بالاتر بنويسم به حضرت عباس به سه روز مرخصي احتياج دارم. خودم هم خنده م گرفته بود که مرخصي رفتن و مرخصي دادن جزوء قانون هست اما تا ننويسي به حضرت عباس مرخصي لازم دارم طرف باور نمي کرد که بايد مرخصي صادر کنه، تازه بعدش هم کلي سوال مي کرد که حالا مي خوای مرخصي بگيری چه کار کني؟ انگار فرقي مي کرد برای اون فرمانده که من مرخصي بگيرم همه اش رو بگيرم بخوابم يا مثلأ برم بيل بزنم
با اين قسم خوردن ها چقدر اعتماد به نفس آدم ها کم مي شه و اصلأ کسي به حرف خودش و ديگران اعتماد نمي کنه، اين ها واقعأ مسئله س
نظرات