آن چشم پشت دست
هفته ی گذشته يک خانم دکتری که استاد مدعو بود آمده بود آزمايشگاه تحقيقاتي که من توی اون کار مي کنم. بعد از حرف های مربوط به تحقيق و اين ها رفتيم که با هم قهوه ای بخوريم (بنوشيم) و برگرديم دوباره سر کار. از بس که که فکر و ذکر همه ی ماها دائم به اين داستان برنامه های اتمي ايران و اوضاع به هم ريخته ی ايران مشغوله در ضمن حرف زدن گفتم من مدتيه اصلأ به زحمت روی يک مقاله مي تونم متمرکز بشم و گاهي يک متني را بايد دو سه بار بخونم تا متوجهش بشم. توی پرانتز اين که به تجربه متوجه شده ام که حرف زدن از گرفتاری های سياسي و اتمي ايران در استراليا خيلي برای مردم عادی و دور از سياست قابل توجه نيست مگر برای عده ای خاص
خلاصه من که گفتم مشکل تمرکز پيدا کرده ام اين خانم دکتره گفت دستت رو بده ببينم. دست چپم را جلو بردم. برداشت با خودکار روی پشت دستم يک چشم کشيد و گفت اين چيه؟ گفتم چشم. گفت هر وقت ديدی تمرکزت به هم خورده به اين چشمي که کشيدم روی دستت فکر کن خود به خود تمرکزت درست مي شه
ديدم حالا اين بيچاره آمده يک محبتي بکنه بزنم توی ذوقش کار درستي نيست. ديگه تمام شد تا ديروز. ديروز آمده بود دوباره آزمايشگاه گفت فکر کنم تمرکزت بهتر شده نه؟ گفتم بله اصلأ عالي شده خيلي هم تشکر مي کنم. اون هم خوشحال که اون چشمي که کشيده بوده نتيجه داده، گفت ولي انگار خيلي اين روزها گرفتار مقاله خوندن بودی چون زير چشمت سياه شده، گفتم آره کلي خوندني داشتم که بايد تمامشون مي کردم. يکي دو تا نصيحت کرد و رفت
آمدم از آزمايشگاه بيرون و رفتم توی دفترم نشستم. ديگه بد و بيراهي نموند که به در ديوار ندم. من شب ها با ترس از به هم خوردن وضع مملکت و مردم و خانواده در ايران به خاطر حمله ی احتمالي و اين جنگولک بازی های اتمي نمي تونم درست بخوابم، تمرکز هم که ندارم هيچ، آنوقت اين بيچاره آمده هنر به خرج داده پشت دستم چشم کشيده که من بتوانم تمرکز پيدا کنم، تازه فکر مي کنه از زور مقاله خواندن زير چشمم سياه شده، نمي داند شب نخوابي گرفته ام از بس در هراسم که چه مي شود
بفرمائيد جنابان دسته گل محمدی، به اين مي گويند از داخل خودمان را مي سوزاند از بيرون مردم را
نظرات