قهرمانان مسافر، قهرمانان ساکن
نمي دانم آيا کسي جايي تحقيق کرده که چرا جا به جا کردن محل زندگي و در ابعاد بزرگتر مهاجرت در بين شرقي ها و غربي ها با هم تفاوت دارد يا نه؟ من گاهي از صحبت های اين و آن در اطرافم و مطالبي که لابلای کتاب ها و روزنامه ها مي خوانم به يک تفاوت عمده دست پيدا کرده ام که البته علمي هم نيست ولي برای خودم دارد جالب مي شود، ناراحت هم نمي شوم اگر بگوئيد نتيجه گيری ام من در آوردی ست
برای انجام دادن هر کاری زمينه ی فرهنگي مرتبطش هم بايد وجود داشته باشد، کم کم و با تمايل جمعي اين زمينه ی فرهنگي بر زندگي فردی و جمعي يک جامعه غالب مي شود. يک نمونه ی ساده اش را مي گويم که پدر و مادرهای خوش سفر معمولأ بچه هايشان هم خوش سفر مي شوند يا راحت تر از ديگران سفر مي کنند. غربي ها مي گويند مهاجرت چاشني زندگي غربي ست و زمينه ی فرهنگي مهاجرتشان را با مرور سفرنامه ها و چاپ انواع قديم و جديدشان فراهم مي کنند. رسانه ها برنامه هايشان پر است از سفر و چشيدن طعم غذای مکان های ديگر، عکس گرفتن از خودشان در لباس های محلي مناطق مختلف و حتي وقتي به بزرگانشان مي رسند خيلي هم نگران نيستند که بگويند فلان آدم معروف ما همينطور از اين طرف به آن طرف مي رفته که کار بهتر پيدا کند و پول بيشتر در بياورد. من يک کمي هم به اندازه ی بضاعت فکری ام عميق تر هم شده ام و مثلأ متوجه شدم که قهرمانان واقعي و افسانه ای غربي ها هم بيشتر از در جا زدن در يک مکان اساسأ مهاجرت مي کرده يا سفر مي رفته اند، مثل ماژلان، کريستف کلمب، مارکوپولو، موتزارت، دن کيشوت حتي هملت. البته قهرمانان ساکن هم دارند اما اين قهرمانان مسافر اثر فرهنگي بيشتری از خودشان باقي گذاشته اند و هر روز هم زوايای جديدی از اين منش مهاجرتي در بين افراد جامعه گسترش داده مي شود به عمد
جالب بود برای خود من که ديدم اين ها کشور گشايي هم که مي کردند مي رفتند نقاط جديد عالم را مي گرفتند که هنوز بعضي هايشان مستعمره هستند. مثل پرتغالي ها که آمدند تا بندرعباس يا همين انگليسي ها که آمدند تا استراليا
بر خلاف اين ها ما قهرمانانمان همگي ايستا هستند. گرامي ترين شاعرمان، حافظ، که همه مان شب وروز از گفته هايش استفاده مي کنيم همه ی عمرش را در شيراز گذرانده. فردوسي هم چندان مسافرتي نکرده و در عوض مسافرت را در ذهنش برای رستم ترسيم کرده. به وقت کشور گشايي هم اطرافمان را تا هند تسخير کرده ايم، جايي مستعمره نداشته ايم که مثلأ هوس سفر به آن جا را هم داشته باشيم. البته يک نکته ی جالب هم هست که ما قهرمانان مسافر هم داريم ولي از جنبه ی اجتماعي به اندازه ی ساکن ها موثر نبوده اند و هنوز هم نيستند. مثلأ ناصر خسرو با آن سفرنامه ی جذابش کمتر در بين عامه ی مردم شناخته مي شود
اين ايستا بودن ما ايراني ها چندان هم بي ضرر نبوده مثلأ مي شود با همين مبنا مهاجرت نخبگان و آدم های معمولي را هم از دوره ی پيش از انقلاب هم معنا کرد. ما هر جا رفته ايم همان جا مانده ايم و کمتر به داد و ستد فرهنگي با مبدأ فکر کرده ايم. يعني با زور و زحمت از خانه مان در ايران بيرون آمده ايم و دوباره يک جای ديگر عالم خانه نشين شده ايم
خيلي طولاني مي شود که بنويسم اما چند وقت پيش يک مصاحبه ای شنيدم از زهرا حاج محمدی درباره ی يک مسابقه ی ادبي که راه انداخته بود به فکرم رسيد به او پيشنهاد بدهم مسابقه ی سفرنامه های کوتاه را در ذهنش مرور کند شايد کمک کند ما قهرمانان مسافرمان هم بيشتر به چشم بيايند. گمان مي کنم بايد رفته رفته چشممان را با ابعاد ديگری از فرهنگمان هم باز کنيم،
نظرات