از اون هفته تا اين هفته چه خبر؟
روز اول. احمدینژاد مشغول به هم زدن کافه است اما تا جايي که درباره ی کافه به هم زنها شنيدهايم معمولأ برای اين کار از شکستن ميز و صندليها شروع ميکنند پس چرا احمدینژاد اول از همه رفته صاف زده توی گوش کافهچي؟ حالا نظرم را ميگويم که چرا از کافهچي شروع کرده. اما اول يک چيز ديگری را بگويم تا يادم نرفته. با تغييراتي که احمدینژاد در سازمان مديريت و برنامهريزی داده بعضيها فکر ميکنند که منبعد است که ديگر ولايت ايران ملوکالطوايفي اداره بشود. خوب تقصير خودشان است که زندگي در تهران را رها نميکنند و برای يک مدتي شهرستان نشين نميشوند که ببينند ولايت ايران خيلي سال است که دارد ملوکالطوايفي اداره ميشود، موضوع تازهای نيست. يادتان هست که چند تا از امام جمعهها در دورهی تبليغات رياست جمهوری به خاتمي اجازه نداده بودند برود و در شهرشان سخنراني کند؟ يادتان هست که عزيزان هميشه در صحنه گروه فشار شعبهی برازجان گفته بودند اجازه نميدهند اکبر گنجي برود و دوران تبعيدش را در برازجان بگذراند؟ قوه قضائيه حکم داده بود، گروه فشار رضايت نميدادند. کدام آدمي ميتواند بدون اجازهی آقای واعظ طبسي در خراسان يا حسني در اروميه آب بخورد؟ صدها مورد ديگرش را هم ميتوانم بنويسم. خوب به همين کارها ميگويند ملوکالطوايفي. آدم همهاش تهران نشيني کند همين گرفتاریها را دارد که خبرها دير به دستش ميرسند. اما حالا جدا از اينها، حدسم اين است که احمدینژاد با تغيير ساختاری سازمان مديريت دارد قدرت سياسي را در دست خودش ميگيرد. ميدانيد که قدرت اصلي در استانها در دست نمايندگان ولي فقيه است. پولهای عمراني هم که در تهران است وعمدتأ خارج از قدرت دولت برايش تصميم گيری ميکنند. استاندارها عملأ هيچ کاره ی روزگارند چون تمام معاونانشان از اين طرف و آن طرف خط ميگيرند و چون پولي هم در دستشان نيست بنابراين اين شغل خيلي تشريفاتي ست. در واقع خود دولت هم در استانها تشريفاتيست چون نه پولي در دست نمايندهی دولت هست و نه قدرتشان به اندازهی نمايندگان ولي فقيه است. اما منبعد پول سازمان مديريت که برسد به دست استانداران و آنها به عنوان نمايندهی دولت شروع کنند به تقسيم پول ميان دستگاههای اداری آنوقت نمايندهی ولي فقيه است که تبديل ميشود به مقام تشريفاتي. برنامهی تمرکززدايي احمدینژاد از طريق تغيير سازمان مديريت به قدرت گرفتن دولت او در خارج از مرکز منجر ميشود. ميدانيد به نظر من احمدینژاد دارد سطح چانهزني سياسي با رقبايش را از طريق تزريق پول به لايههای پائينتر ميبرد در ميان تودهی مردم. اين همان ايدهی حجاريان بود که ميگفت فشار از پائين، چانهزني از بالا. کافيست استانداران با پولي که دارند دو تا کارگاه کوچک در شهرستانها راهاندازی کنند و چند نفر بيکار را ببرند سر يک کاری بگذارند، منبعد ديگر اين مردم شهرستاني هستند که تقاضایشان ميشود پول خودمان برای خودمان و آن کسي که آن بالا نشسته ميتواند بنشيند و در قبال آرام کردن مردم امتياز سياسي بگيرد. احمدینژاد استاد اين کارهاست. مثل اجازهاش برای ورود خانمها به استاديوم فوتبال. آن دستور چه کسي را بدنام کرد؟ فردا اگر به مردم بگويد من ميخواستم سهم پول استانتان را بدهم به خودتان که خرجش کنيد اما نگذاشتند، آنوقت چه کساني بدنام ميشوند؟ به اين ميگويند استفاده از ايدهی فلسفي حجاريان در مايهی دولت هوگو چاوز. آی احمدینژاد زبل
روز دوم. اين خانمي که عکسش را ميبينيد همان آدميست که يک بار نوشته بودم که آمد برای درس دادن در رشتهی ارتباطات دعوتم کرد. در واقع حالا همکار هستيم. او هم مثل من در زمينهی روزنامهنگاری علمي کار ميکند ولي تفاوتمان در اين است که او از علوم انساني آمده و من از علوم پزشکي. اين هفته به او يک جايزهی پنجاه هزار دلاری دادند که بتواند تحقيقاتش را دربارهی ارتباط علم و رسانه دنبال کند، وليخوب تفاوتمان در اين است که به او جايزه ميدهند اما من پياده هم که راه ميروم جريمهام ميکنند. هفتهی پيش برايم يک کاغذ فرستادند که چون در دانشکدهی هنر درس ميدهي بايد برای انتخاب شورای دانشکدهی هم رأی بدهي. گفتم من که اين آدمهايي را که کانديد شدهاند اصلأ نميشناسم. گفتند همه بايد رأی بدهند. ديدم چانه زدن ندارد چون الان است که يکي بيايد برای رأی ندادن هم جريمهام کند. رفتم پيش "جوآن" همين خانم دکتری که ميبينيد گفتم تو اينها را ميشناسي؟ گفت آره اين يکي فلان طور است آن يکي بيسار است تا رسيد به يکيشان که گفت خيلي آدم پر سر و صداييست و اگر کاری از او بخواهي ميرود با دعوا هم که شده جواب ميگيرد برايت. گفتم از قضا به همين يکي رأی نميدهم. همينمان مانده اين جا هم يک آدم جار و جنجالي بخواهد حقمان را بگيرد از ديگران. احتمالأ از فردايش بايد راه بيفتيم به حق مسلم ماست. يکي داريم برای هفت پشتمان کافيست
روز سوم. سؤال: روزگار هم تعطيل شد؟ جواب: به شرط چاقو، اگر چاقو زدند و از توی روزگار محمد قوچاني و محمد جواد روح درآمدند بيرون، تعطيل. اگر نه، باز. به نظرم وزارت ارشاد بيايد و خداوکيلي يک فهرستي بدهد که چه کساني اصلأ بروند از اين شغل روزنامه نگاری بيرون و زندگيشان را از يک راه ديگری بگردانند که خيال خودشان و مردم را راحت کنند. شايد يک راهي باز شد باقي وزارتخانهها هم به تأسي از وزارت ارشاد آنها هم فهرست آدمهای ممنوع الکار ديگر را بدهند و به خير و خوشي همه راحت بنشينند سر جايشان. بلاخره آدم ميگردد اسمش را يک جايي پيدا ميکند و ميزند به يک شغل ديگری. بدبختياش اين است که به جای اين که چاقو را بزنند به هندوانه ميزنند به خود آدمها. يادتان هست با چاقو حمله کرده بودند به وحيد پوراستاد؟ لابد ميخواستهاند ببينند چرا وحيد را از هر روزنامهای ميفرستند بيرون باز سر از يک جای ديگری درميآورد و باز مينويسد. به عقلشان رسيده بوده که شايد وحيد يک بيماری داخلي دارد و ممکن است اگر چاقو بزنند به وحيد بتوانند يک دستگاه حروفچيني از توی شکمش بياورند بيرون. لابد به طور آزمايشي موضوع شرط چاقو را عوض کردهاند
روز چهارم. به اين رهبر کره شمالي، کيم جونگ ایل، ميگويند آدم با انصاف. در ملاقاتش با تانگ جپاشوان، نماينده ويژه رييس جمهوری چين، از اينکه آزمايش اتمی اخير کره شمالي باعث شده چين در موقعيت دشواری قرار بگيرد ابراز تاسف کرده. بهتر از اين نميشد اعلام کرد که اصلأ اين کشور چين است که دارد نخ خيمه شب بازی کره شمالي را شل و سفت ميکند. جايزهی اخلاق را بايد بدهند به کيم ايل جونگ به دليل راستگويي. واقعأ چرا چين اين همه از برنامههای اتمي غير موجه دفاع ميکند؟ لابد برای اين است که بگويد امريکا هر کارهی غرب دنيا هم که هست اما نميتواند بدون چين در شرق دنيا عرض اندام کند. البته ظاهرأ چينيها تعبيرشان از شرق مثل جادهی ابريشم است که از همه جا رد ميشود و آن اواخرش تا اروپا هم ميرسد. ولي اصل داستان ميتواند مربوط به نياز چين به انرژی باشد. اگر غرب بخواهد راه رشد اقتصاد قدرتمند اما وابستهی چين را ببندد کافيست راه صدور نفت به چين را مختل کند. رهبران چين سلاحهای اتميشان را گذاشتهاند در کره شمالي و نفتشان را از ايران ميخرند. امريکا به هر کدامشان ضربه بزند از آن ديگری ضربه ميخورد. حتي ميشود حدس زد که چين به مسلمانهای افراطي هم کمک ميکند که منافعش را در شرق دنيا حفظ کنند. نزديک به هفده ميليون مسلمان در استان سين کيانگ چين زندگي ميکنند و تقريبأ يک ششم سرزمين چين را در اختيار دارند. خيلي هم عجيب نيست که اويغورهای جدايي طلب سين کيانگ برای رهايي از فقر و دريافت کمکهای اقتصادی از دولت مرکزی چين نقش واسطه را ميان دولت چين و مسلمانهای افراطي بازی کنند. بنا به آمار رسمي خود دولت سين کيانگ تازه بعد از سال 2002 دولت چين اجازه فعاليتهای رسمي مرتبط با گردشگری در اين استان را صادر کرده. يعني تازگيها دولت مرکزی چين دارد با اويغورها کمي چاق سلامتي ميکند و راه نفس کشيدنشان را باز کرده. به قول اويغورها?Sayahet Khilmakh Effendi يعني: فلاني داری ميری تفريح؟
روز پنجم. اينترنت پر سرعت هم ممنوع شد يعني منبعد ميتوانيد از اينترنت هم دست بکشيد و اوقات فراغت خود را با سوزاندن بنزين و آلوده کردن هوا در خيابانها بگذرانيد. آقا مرحبا به اين طراحاني که مينشينند گروهي با هم از اين تصميمها ميگيرند. لابد به فکر امرار معاش دوستانشان در دوبي هستند که دوباره دست به کار ميشوند و شبانه روز همان فيلمها و آهنگهايي را که ميشد در ايران با اينترنت پر سرعت ديد حالا با سي دی ميفرستند ايران. يک آدمي را خيلي سال پيش در دورهی جنگ ديدم که ميگفت زندگياش در دوبي ميگذرد اما کارش در ايران است. آمده بوده ايران و يک باره هر چه لوازم يدکي دو مدل ماشين راهسازی را از انبارهای اين طرف و آن طرف خريده بوده و انبار کرده بوده جايي. باخنده ميگفت پول هم داده و خيلي رسمي نگهبان گذاشته بودند برای انبارهايش. آن موقعي که ديدمش ظاهرأ وسايل يدکي همان ماشينها آلات راهسازی گير فلک هم نميآمده و در نتيجه ايشان مشغول فروختن اجناسش به چندين برابر قيمت بوده، گل از گلش شکفته بود. داشت مثلأ محبت ميکرد ميگفت اگر يک وقت کارت گير کرد خبر بده راهش بيندازم، گفتم خوشبختانه من ماشينآلات راهسازی ندارم. گفت پس اين جا چه کار ميکني؟ گفتم آن آدم را ميبيني آن جا نشسته؟ گفت آره. گفتم پيمانکار است و با هم رفيقيم، امروز ماشينش خراب شده بود از من خواهش کرد برسانمش اين جا و برش گردانم خانه، حالا نشستهام کارش تمام بشود. حالا لابد بچههای همان آدم دارند سي دی کپي ميکنند ميفرستند ايران، احتمالأ نگهبان هم دارند
روز ششم. اين حضرتي که ميبينيد اسمش فاروق است. مسلمان و اهل سریلانکاست. در واقع آقای مهندس فاروق. مهندسي صنايع خوانده در دانشگاه موناش در ملبورن که يکي از بهترين دانشگاههای استرالياست. يک چند مدتي رفته سر يک کار دولتي و بعد هم يک کار در يک شرکت خصوصي در ملبورن با حقوق و مزايای خوب اما بعد همه را به هم زده و آمده بريزبن و يک رستوران هندی راه انداخته و صبح تا شب غذا ميپزد و ساعت ده صبح که باز ميکند حدود دوازده شب تعطيل ميکند. داشتم پول غذا را ميدادم ديدم به زبان فارسي گفت خوشمزه بود. گفتم بله، تو فارسي بلدی؟ گفتم همسرم افغانيست و بعد دربارهی اين که چه کاره بوده توضيح داد برايم. گفتم پس اين همه درس خواندن و کار درست و حسابي را گذاشتي کنار که بيايي رستوران باز کني که کمر آدم را ميبرد از کار زياد؟ به فارسي گفت: خيلي محضورات. گفتم چه جور محضوراتي داشتي در کار؟ گفت نمي گذاشتند ريشم را بلند بگذارم و عرقچين بگذارم روی سرم. من هم آمدم بيرون و اصلأ از ملبورن هم آمدم بيرون که ديگر نبينمشان. حالا اين جا برای خودم کار ميکنم و ريشم را هم بلند گذاشتهام. به شوخي گفتم برای مسابقه داری ريشت را پرورش ميدهي؟ خنديد گفت نه دستور دينيست. گفتم با همسرت همين جا در بريزبن آشنا شدی؟ گفت کدامشان؟ گفتم مگر چند تا همسر داری؟ گفت دو تا، يکي را از سریلانکا آوردم و با آن همزبان شما در ملبورن آشنا شدم. به فارسي گفتم بابا خدا بدهد برکت. گفت خدا به شما هم برکت بدهد، حتمأ برايت دعا ميکنم. گفتم حتمأ آدرس رستورانت را ميدهم به دوستاني که مدتهاست ميگردند يکي برایشان دعا کند. حالا به من ربطي ندارد که آدرس رستوران دست آدمهای ناباب هم بيفتد
و روز آخر. احمدی نژاد گفته بايد پرسيد که سيصد سال قبل چه کسانی در سرزمين فعلي اسرائيل زندگی می کردند؟ چه سؤال خوبيست. حالا ممکن است بفرمائيد سيصد سال قبل عراق و ترکيه و سوريه کجا بودند؟ لابد دربارهی سيصد سال قبل عربستان سعودی هم بايد برويم از لورنس عربستان پرس و جو کنيم! صدام حسين هم از همين حرفها ميزد و به کويت حمله کرد چون ظاهرأ کويت هم يک جايي بوده در عراق. انشاالله تعالي لشکرکشي کنيم برای باکو و تفليس و بحرين چون سيصد سال قبل اينها هم مال ايران بودند. اتفاقأ به اهل روسيه بگوئيد سيصد سال قبل خيلي خوشحال ميشوند چون مصادف ميشود با دورهی اصلاحات پطر کبير که قرار بود بعد از اصلاحات در نظام کليسای ارتدوکس روسيه لشکرکشي کند به طرف جنوب تا برسد به خليج فارس که عمرش وفا نکرد. احمدینژاد يک کلمه حرف ميزند يک دنيا دردسر درست ميکند. خدا را شکر به اعداد چند صد تايي کمتر هم رضايت نميدهد. ادا و اصول بازاری هم در ميآورد مثل اين که گفته بوده که شما فعاليت های هسته ای تان را متوقف کنيد و ما به شما قول می دهيم از پنج سال آينده توليدات خود را در اين ارتباط با تخفيف پنجاه درصد در اختيار شما بگذاريم. پنجاه درصد تخفيف؟ مرد حسابي تو که ميخواهي پنجاه درصد تخفيف بدهي پس اصلأ چرا مغازه باز کردی؟ بدو بدو حراجه ... آتيش زدم به مالم
نظرات