بلديد شعر نو بخوانيد؟
اصولأ و برای سالها شعر خواندنهای من منتهي ميشد به اشعار کلاسيک مثل مولوی و حافظ و فردوسي. علتش هم اين بود که دور و اطرافم در خانه از اين کتابها بود و جدا از معنای آنها ولي تقريبأ ميشد وزن و قافيهشان را فهميد و خواندشان
بايد بگويم متأسفانه و درست به دليل اين که آدم علاقمند به شعر نو دور و اطرافم نبود من نه تنها شعر نو را بلد نبودم و هنوز هم خيلي بلد نيستم بخوانم بلکه بعدها فهميدم شعر نو چقدر زيباست و حيف که خيلي پيگير خواندنش نبودم. داستان اين فهميدن خيلي خندهدار است
من و يکي از پسرهای فاميلمان همسن و سال هستيم. اگر نسبت فاميليمان را ملاک بگيريد خيلي دوريم و تقريبأ از مسير ازدواج دختر عموی من با برادر همان آدم مذکور با هم فاميل از آب درميآييم اما اين دوستي خانوادگي عمرش سه برابر مدت زمان ازدواج آن دو تا آدم و بعد فاميل شدن دو تا خانوادههاست
با هم سربازی هم رفتيم و کلي هم با هم شلنگ تخته انداختهايم. بعدها او رفت دانشگاه تهران و ادبيات عرب خواند اما نيمههای درسش رشتهاش را به ادبيات فارسي تغيير داد. بعد هم با پشتکار زياد، واقعأ زياد، رفت و گيتار ياد گرفت و حالا استاد گيتار است. واقعأ استاد گيتار است ولي چون از او اجازه ندارم اسمش را نمينويسم. خيلي هم معروف است، خوزستاني هم که هست ديگر چه بهتر
يک روزی پدر و مادرم قرار بود بروند خوزستان برای يک هفته، اين مربوط به اواخر جنگ و وقتيست که تهران زندگي ميکرديم. پيشنهاد کردم که حالا که دارند ميروند مسافرت خوب است از صاحبخانه اجازه بگيرم و خانه را رنگ بزنم. گفتند خودت ميداني و من هم بعد از اجازه از صاحبخانه افتادم به کار و بساب بساب در و ديوار
اين دوستي که گفتم هم مطابق معمول که با هم بوديم همان روز اول گفت ميآيم کمک. آمد اما سر تا ته کار دو تا برس رنگ هم نماليد به ديوارها ولي يک کار ديگری از زور تنبلي انجام داد و آن اين بود که مينشست وسط اتاق خالي و همينطور که من داشتم در و ديوار را رنگ ميزدم شعر نو ميخواند. صدای نسبتأ خوب و آشنايياش با شعر نو باعث شد که من تازه بعد از سالها بفهمم واقعأ شعر نو چقدر جالب است
فکر ميکنم دو سه تا کتاب نه چندان قطور را در همان دوران رنگ زدن برايم خواند و بعدها کمکم شعر خواندن او و گوش دادن من شده بود تفريحمان، منتهي من بايد برای هر بار شعر خواندن اين حضرت مقداری پول پياده ميشدم و از بستني تا بازکردني همه چيز ميخريدم که شکم شاعر خالي نماند. البته ميارزيد و دستش هم درد نکند که بعد از سالها به من فهماند شعر نو را اگر درست بخواني چقدر زيباست
حالا البته شعر نو را کم و بيش متوجه ميشوم و خيلي هم سعي ميکنم روش درست خواندنش را ياد بگيرم ولي از قرار آن وزن و قافيهی اشعار قديمي تبديل شده است به پايهی ذهني درک شعر برای من
خلاصه خوش به سعادتتان که بلديد شعر نو بخوانيد
راستي جايي هست روی اينترنت که شعر نو ايراني پخش کند؟ راديو زمانه از اين فکرها ندارد که به آدمهای اهل شعر نو لينک بدهد؟
بايد بگويم متأسفانه و درست به دليل اين که آدم علاقمند به شعر نو دور و اطرافم نبود من نه تنها شعر نو را بلد نبودم و هنوز هم خيلي بلد نيستم بخوانم بلکه بعدها فهميدم شعر نو چقدر زيباست و حيف که خيلي پيگير خواندنش نبودم. داستان اين فهميدن خيلي خندهدار است
من و يکي از پسرهای فاميلمان همسن و سال هستيم. اگر نسبت فاميليمان را ملاک بگيريد خيلي دوريم و تقريبأ از مسير ازدواج دختر عموی من با برادر همان آدم مذکور با هم فاميل از آب درميآييم اما اين دوستي خانوادگي عمرش سه برابر مدت زمان ازدواج آن دو تا آدم و بعد فاميل شدن دو تا خانوادههاست
با هم سربازی هم رفتيم و کلي هم با هم شلنگ تخته انداختهايم. بعدها او رفت دانشگاه تهران و ادبيات عرب خواند اما نيمههای درسش رشتهاش را به ادبيات فارسي تغيير داد. بعد هم با پشتکار زياد، واقعأ زياد، رفت و گيتار ياد گرفت و حالا استاد گيتار است. واقعأ استاد گيتار است ولي چون از او اجازه ندارم اسمش را نمينويسم. خيلي هم معروف است، خوزستاني هم که هست ديگر چه بهتر
يک روزی پدر و مادرم قرار بود بروند خوزستان برای يک هفته، اين مربوط به اواخر جنگ و وقتيست که تهران زندگي ميکرديم. پيشنهاد کردم که حالا که دارند ميروند مسافرت خوب است از صاحبخانه اجازه بگيرم و خانه را رنگ بزنم. گفتند خودت ميداني و من هم بعد از اجازه از صاحبخانه افتادم به کار و بساب بساب در و ديوار
اين دوستي که گفتم هم مطابق معمول که با هم بوديم همان روز اول گفت ميآيم کمک. آمد اما سر تا ته کار دو تا برس رنگ هم نماليد به ديوارها ولي يک کار ديگری از زور تنبلي انجام داد و آن اين بود که مينشست وسط اتاق خالي و همينطور که من داشتم در و ديوار را رنگ ميزدم شعر نو ميخواند. صدای نسبتأ خوب و آشنايياش با شعر نو باعث شد که من تازه بعد از سالها بفهمم واقعأ شعر نو چقدر جالب است
فکر ميکنم دو سه تا کتاب نه چندان قطور را در همان دوران رنگ زدن برايم خواند و بعدها کمکم شعر خواندن او و گوش دادن من شده بود تفريحمان، منتهي من بايد برای هر بار شعر خواندن اين حضرت مقداری پول پياده ميشدم و از بستني تا بازکردني همه چيز ميخريدم که شکم شاعر خالي نماند. البته ميارزيد و دستش هم درد نکند که بعد از سالها به من فهماند شعر نو را اگر درست بخواني چقدر زيباست
حالا البته شعر نو را کم و بيش متوجه ميشوم و خيلي هم سعي ميکنم روش درست خواندنش را ياد بگيرم ولي از قرار آن وزن و قافيهی اشعار قديمي تبديل شده است به پايهی ذهني درک شعر برای من
خلاصه خوش به سعادتتان که بلديد شعر نو بخوانيد
راستي جايي هست روی اينترنت که شعر نو ايراني پخش کند؟ راديو زمانه از اين فکرها ندارد که به آدمهای اهل شعر نو لينک بدهد؟
نظرات