هفت روز هفته

روز اول. توی اين شلوغ بازاری که بر سر برنامه‌ی اتمي‌ ايران راه افتاده و همه در به در به دنبال معجزه‌ای هستند که قافله را از بن‌بست دربياورند خراب شدن هواپيمای کوندوليزا رايس در راه لندن و دير رسيدنش به جلسه روز جمعه برای بحث درباره‌ی تحريم ايران مي‌تواند بعدها به هزار درد بخورد، مثلأ داستان امدادهای معروف غيبي درست در زمان حضرت اجل جناب احمدی‌نژاد يا به عبارتي معجزه‌ی هزاره‌ سوم. با تشکر از هماهنگي، امپکس، نودال، حمل و نقل، انبار دکور و بخصوص گريمورها ... خدايي‌اش معجزه هم معجزه‌های قديم

روز دوم. مايکروسافتي‌ها رفته‌اند مالزی که درباره‌ی ويندوز جديدشان با هکرها حرف بزنند. لابد ديده‌اند هکرها از مهندسان مايکروسافت مطلع‌ترند و خوب است خودشان را معطل نکنند و همين‌ها را استخدام کنند برای حفاظت از محصولاتشان. داستان مايکروسافت با هکرها مثل همان داستان آدمي‌ست که اول صبح داشته مي‌رفته حمام و چشمش در تاريکي نمي‌ديده و کفش‌هايش را سپرده به آقا دزده، يا به قول متن اصلي جناب طرار، و برگشتني ديده جناب دزد خيلي جوانمردانه کفش به دست ايستاده آنجا که امانتداری کند. خيلي خوشم آمد از مايکروسافتي‌ها. همينطور که از اين موارد رخ بدهد شايد فدراسيون جهاني طب ورزشي هم دفتر مرکزی‌اش را بياورد ايران و در محل فدراسيون وزنه‌برداری مستقر کند که منبعد ورزشکاران مابقي دنيا نمونه‌ی گلاب به روی‌شان را برای آزمايش دوپينگ بفرستند فدراسيون وزنه برداری ايران. حالا شايد وزنه‌برداران ايران هم مرام گذاشتند منبعد کمتر انرژی درماني کردند  

روز سوم. خيلي داستان دفاع از حريم دين دارد جالب مي‌شود. طرفداران يک آقای روحاني در تهران برای حفاظت از ايشان جمع شده بودند دور و اطراف منزل ايشان آن هم مسلح به قمه و چاقو. آن وقت چند وقت پيش که حسينيه‌ی دروايش در قم را مي‌خواستند خراب کنند دراويش با پخش کردن گل و شيريني در بين معترضان از حسينيه‌شان دفاع مي‌کردند. کار دنيا بر عکس شده. يکي آمده بوده ايران ديده دارند توی مسجد پتو و خواروبار مي‌دهند به مردم گفته بوده پس اهل مسجد کجا مي‌روند برای نماز و دعا؟ گفته‌اند مسجدی‌ها مي‌روند دانشگاه تهران. پرسيده بوده پس دانشجوها کجا مي‌روند؟ گفته‌اند زندان. پرسيده پس زنداني‌ها کجا هستند. گفته بودند دو روز آمدی مسافرت مرض داری تشويش اذهان عمومي مي‌کني. آهااااااای ی ی ی ی شهر در امن و امان است آسوده بخوابيد

روز چهارم. اين هفته اعلام کردند که دانشگاه ايالتي کوئينزلند در رده بندی دانشگاه‌های معتبر جهان باز هم دو رتبه بالاتر رفته و رسيده به رتبه‌ی 45. خيلي خوش به سعادت همگي شده اين‌ جا که دو پله رفته‌اند بالاتر. يک رده بندی ديگر در منطقه‌ی آسيا- اقيانوسيه هم منتشر کرده‌اند که طبق آن دانشگاه ايالتي کوئينزلند در مقام شانزدهم قرار گرفته و فقط دو تا از دانشگاه‌های استراليا بالاتر از دانشگاه کوئينزلند هستند. اما جالب‌تر از همه اين است که در بين بيست دانشگاه اول در آسيا و اقيانوسيه 9تايشان دانشگاه‌های ژاپن هستند
مصرع: گشتم نبود نگرد نيست
مگر دنبال ايران نمي‌گشتيد؟

روز پنجم. سمينار انوشه انصاری با همکاری سازمان فضايي ايران و ‌پژوهشگاه هوا - فضا برگزار شد. خوب مبارک است ولي اين سازمان فضايي ايران و ‌پژوهشگاه هوا - فضا اصلأ چه کاری انجام مي‌دهند؟ اسم الکي هستند؟ در ايران دو تا رصدخانه‌ی درست و درمان هم نداريم آنوقت رفته‌اند سازمان فضايي درست کرده‌اند. رصدخانه‌ی مرکز تحصيلات تکميلي در علوم پايه زنجان و رصدخانه‌ی ابوريحان تنها رصدخانه‌های قابل استفاده برای دانشجويان نجوم هستند که تازه هيچکدامشان هم در اندازه‌های امروزی دانشگاهي نيستند. خوب اگر پول زيادی داريد به جای راه انداختن سازمان فضايي و ‌پژوهشگاه هوا - فضا برويد چهار تا ابزار درست بخريد برای دانشجويان نجوم. چند سال پيش يک آقای علاقمندی که در واقع دکتر راه و ساختمان و در عين حال يک منجم آماتور درست و حسابي بود رفته بود در خانه‌اش يک مرکز آموزش مکاتبه‌ای نجوم راه انداخته بود که کتاب و جزوه مي‌فرستاد برای علاقمندان به نجوم. من رفته بودم خانه‌اش. از بس که در ايران همه به کار هم کار دارند يک عده‌ای نشستند زير پای يک آدم علمي که بساط آن آموزش مکاتبه‌ای را تعطيل کند، که کرد. مدت‌ها بعد خود آن آدم علمي خودش يک تشکيلات ديگری راه انداخت برای اشاعه‌ی نجوم. هر کسي مي‌امد آن جا و کمي دست از پا خطا مي‌کرد مي‌انداختش بيرون. يک روزی رفتم پيش همان آدم علمي که اتفاقأ با هم آشنا هم بوديم گفتم شما اگر دلت مي‌خواهد نجوم رشد کند بايد اجازه بدهي همين آموزش‌های مکاتبه‌ای هم باشد وگرنه تشکيلات شما که به جايي نمي‌رسد، فوقش بالای شهر تهران را پوشش مي‌دهد به روستاها که زورتان نمي‌رسد اقلأ بگذاريد آن مکاتبه‌ای‌ها به روستاها برسند. کلي هم حرف زديم، ايشان گفتند نه. حالا دوست دارم ببينم با اين سازمان فضايي و ‌پژوهشگاه هوا – فضا چه کار مي‌خواهند بکنند؟    

روز ششم. باز داستان اين مسلمان‌ها و خاورميانه‌ای‌ها که همه‌اش یا از دنيا طلبکارند يا اگر بدهي دارند به دنيا باز هم اول تا مي‌توانند مدعي‌ مي‌شوند که يک وقت جا نمانند از چيزی. يک راننده‌ تاکسي مسلمان در ملبورن يک مسافر نابينا را سوار نکرده، چرا؟ چون مسافر نابينا يک سگ راهنما داشته و آقای راننده‌ی مسلمان نمي‌توانسته طبق آئين و مذهبش به سگ نزديک بشود. حالا اتحاديه‌ی تاکسيداران ايالت ويکتوريا رفته‌اند از مفتي مسلمانان ايالت فتوا بگيرند که اين نابيناهای بنده‌ی خدا ناچارند سگ داشته باشند و راننده تاکسي‌ها را متقاعد کنيد که اين‌ جا سگ‌ها از بس که واکسن بهشان مي‌زنند از آدم‌ها هم سالم‌ترند و مي‌شود سوار تاکسي‌شان کرد. تازه سگ آدم نابينا از همه چيز برای صاحبش مهم‌تر است. مي‌دانيد اين مهاجران مسلمان تا مي‌آيند اين جا اول طلبکارند که اين‌ استراليايي‌ها اصلأ جد و آبادشان دزد بوده و تبعيدی بوده‌اند. بعد مي‌بينند اين‌ها آدم‌های بدی که نيستند هيچ خيلي هم کمک مي‌کنند به ديگران، رضايت مي‌دهند به جد و آباد اين‌ها کاری نداشته باشند اما بعد که کار گيرشان نمي‌آيد و مقصر هم خودشانند که همه‌اش طاقچه بالا مي‌گذارند شروع مي‌کنند به اين که اين‌ها سواد ندارند. بعد که کار گيرشان مي‌آيد و مي‌بينند اين بيچاره‌ها آدم‌های بيسوادی هم نيستند شروع مي‌کنند به يک چيز ديگری گير دادن. به ريخت و قيافه‌ی اين‌ها يا به زندگي‌شان يا به هر چيزی که بشود گير داد مثل اين راننده تاکسي که آدم نابينا را سوار نکرده چون سگ راهنما همراهش بوده. بابا مگر زوری آوردن‌تان؟

روز هفتم. بيت

بارالها کم مگردان چار چيز از اين اتاق
آب سرد و نان گرم و چايي و بانوی چاق  
      
نمي‌شود يک فکری برای اواخر مصرع دوم کرد؟ چاقي‌ست و هزار درد و گرفتاری  




نظرات

پست‌های پرطرفدار