داستان شاخ شمشاد و وادی سموم

اين شاخ شمشاد البته از نوع پايه کوتاه از جمله اولين و بهترين دوستان استراليايي‌ام هست. تقريبأ يک ماهي‌ست که دکتر شيمي شده و تا بيست و چهار ساعت ديگر هم داماد مي‌شود. لابد سر نه ماه هم برای بچه‌اش شناسنامه مي‌گيرد

امروز با هم آزمايشگاه شيمي را برای دانشجويان سال اولي در گريفيث راه انداختيم و کلي هم مراسم دست انداختن داماد آينده برقرار بود

دو سال پيش من با اين شاخ شمشاد آشنا شدم. روز اول داشتم برای خودم قهوه درست مي‌کردم و طبق معمول تعارف کردم که اگر مي‌خورد مي‌تواند از قهوه‌ی من استفاده کند. گفت من اصلأ جز آب لب به هيچ نوشيدني نمي‌زنم، همه‌شان سمّي هستند و بخصوص قهوه که ديگر بدتر از مابقي‌ست و کلي سخنراني ديگر. من هم ديدم با شيميدان جماعت درباره‌ی خوراکي‌ها حرف نزنم بهتر است

چند مدت بعد يک دختر خانم هم قد و بالای خود اين شاخ شمشاد از سنگاپور آمد آزمايشگاه خود او که يک دوره‌ی هشت ماهه را برای تکميل دوره‌ی دکترايش بگذراند. از روزی که دختر خانم مورد نظر وارد شد شاخ شمشاد هر روز عاشق پيشه‌تر مي‌شد و دختر خانم هم پيچ دلربايي را پيچانده بودند روی درجه‌ی آخر

يک شبي شاخ شمشاد دلربا را دعوت مي‌کند شام، سر شام هم آب سفارش مي‌دهد که ديگر سّمي نباشد. بعد از شام هم نه از قهوه خبری بوده نه از تاکستان. دلربا خانم هم يک راست مي‌گذارد توی کاسه‌ی شاخ شمشاد که تو اصلأ بايد بروی با يک آدم ديگری دوست بشوی چون من نه تنها همه‌ی اين‌هايي را که تو بهشان لب نمي‌زني دوست دارم بلکه در سنگاپور اگر هفته‌ای يک بار ران قورباغه و غذاهايي چيني نخورم مريض مي‌شوم. خلاصه ما را به خير تو که لابد ران قورباغه هم نمي‌خوری اميد نيست شر مرسان

من با خبر بودم از ميهماني رفتن‌شان. فردايش ديدم خيلي حال شاخ شمشاد زار است، پرس و جو کردم گفت ديشب افتضاح شد و من هم رفتم تا صبح دو پاکت سيگار کشيدم و سه چهار تا ليوان هم قهوه خوردم که ديگر دست بردارم و مثل آدم‌ بشوم، حالا دو سال هم کمتر عمر کردم روی همه‌ی بدبختي‌های ديگرم

خلاصه بعد از ورود شاخ شمشاد به وادی سموم داستان ايشان و دلربا خانم وارد مراحل جدی شد و دو هفته بعد از برگشتن خانم به سنگاپور جناب شاخ شمشاد هم حلقه خريد و رفت خواستگاری. بعد از آن هم مثل کش تنبان کوتاه تا پولي فراهم مي‌شد درمي‌رفت به سنگاپور. بعضي روزها جدأ دعوايش مي‌کردم که سيگار نکشد، شده بود مثل دودکش

خلاصه که از فردا کت و کول شاخ شمشاد مي‌روند که مدام ورزيده‌تر بشوند جهت امور حمل و نقل. امروز توی آزمايشگاه داشت مي‌گفت همايون باور کن اين قورباغه‌هايي که اين‌ها مي‌خورند با قورباغه‌هايي که من قبلأ فکر مي‌کردم فرق دارند. گفتم لابد قهوه هايشان هم يک چيزی در مايه‌های عسل قهوه‌ای‌ست، کلي خنديد

خيلي سر حال بود امروز، طفلک! داشتيم گزارش کارهای دانشجوها را تصحيح مي‌کرديم دو تا نمونه‌ی جالب هم بين‌شان بود. يکي‌شان که تائيلندی بود فقط اسمش جا شده بود توی ورقه‌ی حضور و غياب از بس که اسمش طولاني بود


يک استراليايي هم ورقه‌اش را آورد که من بخوانم گفتم گزارش کارآزمايشگاهت را شفاهي بگويي راحت‌تر مي‌فهمم چون با اين خطي که تو داری صد سال من نمي‌توانم بخوانمش


نظرات

پست‌های پرطرفدار