خانم تعظيميان
چند وقت پيش داشتم شب با اتوبوس از دانشگاه برميگشتم خانه. اتوبوس که رسيد به ايستگاه آخر همه داشتيم پياده ميشديم ديديم يک دختری از مدل آسياييهای صورت گرد همانجا روی صندلي خوابش برده و دارد تقريبأ خر و پوف هم ميکند.
هر کسي رد ميشد همينطور نگاهش ميکرد و ميرفت. من داشتم از کنارش رد ميشدم نزديک گوشش گفتم رسيديم ايستگاه آخر. ديدم افاقه نکرد يک نيمچه دادی زدم و طرف پريد از خواب.
از قرار کار خوبي کرده بودم چون بدو بدو آمد خودش را رساند و تعظيم ژاپني کرد و تشکر کرد و رفت.
باز چند وقت بعدش همان اتفاق تکرار شد. من چون بار اولش را ديده بودم رفتم دوباره داد زدم که ايستگاه آخر رسيديم. باز بدو بدو آمد تعظيم کرد و گفت باز شما خيلي لطف کرديد و اينها. من هم مثل کاراته بازها يک تعظيم در جوابش انجام دادم. باز تمام شد و رفت.
هفتهی پيش همين توی ايستگاه هنوز سوار اتوبوس نشده بوديم ديدم همان خانم تعظيميان روی صندلي خوابش برده، باز دارد خر و پوف هم ميکند. رفتم بلند گفتم رسيديم ايستگاه آخر. بلند شد ديد من ايستادهام روبرويش. باز تعظيم کرد من هم تعظيم کردم و گفت تشکر ميکنم که بيدارم کرديد و همينطور خواب آلود راه افتاد که برود.
گفتم کجا؟ آدم حسابي تو که هنوز سوار اتوبوس نشدی، چه خواب سنگيني داری که اصلأ خبر نداری سوار شدی يا پياده. گفت جدی؟ گفتم هنوز که دانشگاه هستيم ببين. گفت بله تشکر، باز تعظيم، من هم تعظيم.
گفت من همهاش خوابم و نميدانم چه کار کنم. گفتم توی خانه چطور بيدارت ميکنند گفت اهل خانه داد و فرياد ميزنند و بيدارم ميکنند. گفتم با زنگ ساعت چطور؟ گفت نه صدايش کم است.
گفتم يک راهي پيشنهاد ميکنم اگر خوب بود و اثر داشت به من زنگ بزن خبر بده. گفت باشد. گفتم برو يک کاسهی فلزی بخر و يک ساعت شماطهدار بعد ساعت را بگذار توی کاسه که زنگ که ميزند انگار برق بهت وصل کرده باشند از خواب بپری.
از قرار اثر داشته چون امروز زنگ زد انگار تعظيم هم کرد چون احساس کردم بايد من هم تعظيم کنم بعد گفت تشکر ميکنم خيلي خوب بود و من کاسه و زنگ را گذاشتهام توی کيفم و همه جا با خودم ميبرم که هيچ جا خواب نمانم.
حالا منبعد ميشود از روی صدای زنگ ساعت از توی کاسه فلزی پيدايش کرد.
هر کسي رد ميشد همينطور نگاهش ميکرد و ميرفت. من داشتم از کنارش رد ميشدم نزديک گوشش گفتم رسيديم ايستگاه آخر. ديدم افاقه نکرد يک نيمچه دادی زدم و طرف پريد از خواب.
از قرار کار خوبي کرده بودم چون بدو بدو آمد خودش را رساند و تعظيم ژاپني کرد و تشکر کرد و رفت.
باز چند وقت بعدش همان اتفاق تکرار شد. من چون بار اولش را ديده بودم رفتم دوباره داد زدم که ايستگاه آخر رسيديم. باز بدو بدو آمد تعظيم کرد و گفت باز شما خيلي لطف کرديد و اينها. من هم مثل کاراته بازها يک تعظيم در جوابش انجام دادم. باز تمام شد و رفت.
هفتهی پيش همين توی ايستگاه هنوز سوار اتوبوس نشده بوديم ديدم همان خانم تعظيميان روی صندلي خوابش برده، باز دارد خر و پوف هم ميکند. رفتم بلند گفتم رسيديم ايستگاه آخر. بلند شد ديد من ايستادهام روبرويش. باز تعظيم کرد من هم تعظيم کردم و گفت تشکر ميکنم که بيدارم کرديد و همينطور خواب آلود راه افتاد که برود.
گفتم کجا؟ آدم حسابي تو که هنوز سوار اتوبوس نشدی، چه خواب سنگيني داری که اصلأ خبر نداری سوار شدی يا پياده. گفت جدی؟ گفتم هنوز که دانشگاه هستيم ببين. گفت بله تشکر، باز تعظيم، من هم تعظيم.
گفت من همهاش خوابم و نميدانم چه کار کنم. گفتم توی خانه چطور بيدارت ميکنند گفت اهل خانه داد و فرياد ميزنند و بيدارم ميکنند. گفتم با زنگ ساعت چطور؟ گفت نه صدايش کم است.
گفتم يک راهي پيشنهاد ميکنم اگر خوب بود و اثر داشت به من زنگ بزن خبر بده. گفت باشد. گفتم برو يک کاسهی فلزی بخر و يک ساعت شماطهدار بعد ساعت را بگذار توی کاسه که زنگ که ميزند انگار برق بهت وصل کرده باشند از خواب بپری.
از قرار اثر داشته چون امروز زنگ زد انگار تعظيم هم کرد چون احساس کردم بايد من هم تعظيم کنم بعد گفت تشکر ميکنم خيلي خوب بود و من کاسه و زنگ را گذاشتهام توی کيفم و همه جا با خودم ميبرم که هيچ جا خواب نمانم.
حالا منبعد ميشود از روی صدای زنگ ساعت از توی کاسه فلزی پيدايش کرد.
نظرات