هفت روز هفته

روز اول. پسر عموی آقای احمدی‌نژاد در مصاحبه با يک خبرنگار خارجي گفته که ايشان اصلأ زادگاهشان آرادان را فراموش کرده‌اند. مي‌دانيد که ما ايراني‌ها همه‌مان لسان‌الغيب هستيم، رک و پوست کنده حرف‌مان را نمي‌زنيم، يک حرفي مي‌زنيم که هفت تا لايه دارد. احنمالأ منظور پسر عموی محترم اين بوده که قوم و خويش همسر آقای احمدی‌نژاد جناب ايشان را از قوم شوهر جدا کرده‌اند و همه‌شان پست و مقام گرفته‌اند و آراداني‌ها که شامل بچه‌های عمو و عمه هستند مدام دارند فشار مي‌آورند که پس ما چي و سر هر شام و نهار يک متلکي بار خانواده مي‌کنند. خدايي‌اش همين وقت‌هاست که فقدان يک آدم با تجربه‌ای مثل رودکي احساس مي‌شود که بلکه يک بوی جوی آرادان هم برای احمدی‌نژاد بسراید و ايشان را برگرداند به همان شهر آرادان و دردسر خودش و مردم را کم کند. فعلأ که شغل شاعر حضور را سند زده‌اند به نام همسر آقای الهام که به جای شعر گفتن برای رئيسش به ديگران فحش مي‌دهد و مي‌خواهد لباس مردم را از تن‌شان بکند

روز دوم. يک اپرای خيلي معتبری به نامه لوچيا دارد برگزار مي‌شود، يعني مي‌خواهد برگزار بشود که رئيس مرکز هنرهای نمايشي ايالت، همان آقايي که که يک وقتي درباره‌اش نوشته بودم و با هم دوست شده‌ايم، برايم ايميل زد که بيا با هم برويم تمرين‌شان را ببين. خيلي آدم‌های معروفي اجرايش مي‌کنند. نقش اولش را يکي از خوانندگان زن تراز اول دنيا به عهده دارد که البته وقتي درباره‌اش گفتند مطلع شدم کيست، قبلش نمي‌شناختم. خيلي بامزه شد وقتي گفتند اسمش چيست. اصلأ اهل تاتارستان بوده ولي انگار در امريکا يا انگلستان زندگي مي‌کند. گفتند اسمش "فاطیخووا"ست. گفتم اِی بابا اين که فاطي خودمان است. گفتند مگر مي‌شناسی‌اش؟ گفتم نه ولي در بین اهالي جمهوری‌های شوروی سابق اسم‌های ايراني-اسلامي زياد هست که يک اف يا اووا مي‌گذارند آخرش و تبديل مي‌شود به مثلأ روسي مثل عسگرف، حسن‌اف يا علي اف، حالا ايشان هم فاطي‌شان است. خلاصه با فاطي خانم اهل تاتارستان فاميل از آب درآمديم

روز سوم. ماه رمضان هم رسید و داستان هميشگي رؤيت هلال ماه هم شروع شد. حتمأ شنيديد که ماهاتير محمد همين هفته گفته بوده که گرفتاری مسلمان‌ها اين است که الکي خودشان را برای يک کارهايي معطل کرده‌اند و از سر همين کارهاست که از دنيا عقب افتاده‌اند، خوب حرف حساب زده ديگر. اين قمر کوچک زمين تا وقتي که تقويم درست و درماني نبوده حکم تقويم را داشته. پيش از آن هم مثلأ مصری‌ها از طغيان رود نيل برای زمانسنجي استفاده مي‌کردند. ساعت شني و خورشيدی هم داستان‌شان همين بوده. اما حالا که هم تقویم خیلي دقیق رياضي داريم و تازه هر روز به نظم کائنات بيشتر پی مي بريم باز هم بيخود و بي جهت گرفتاری برای خودمان درست کرده‌ايم که ماه چه وقت در‌مي‌آيد؟ حالا آدم مي‌بيند همين رؤيت کردن ماه شده است مسئله‌ی بزرگ و لاينحل برای مسلمان‌ها و تازه متوجه مي‌شويد حرف ماهاتير محمد چقدر درست است که مردم کشورهای اسلامی دارند کرور کرور از زور گرفتاری‌های خيلي معمولي تلف مي‌شوند آنوقت همّ و غمّ همه‌ی رهبران کشورهای اسلامي همان دو شب است که هلال ماه در آسمان است يا نه. اگر بنا به روزه گرفتن است و تقرب به خدا و سپاس گفتن برای نظم اوست که همهي کاهايش درست است پس اين که ماه رمضان هر سال به دلخواه ما يک وقتي سر از آسمان درمي‌آورد که از بي‌ خدايي هم بدتر است. وجدانأ به بقال سر کوچه‌تان بگوئيد اجازه بده يک انگشت به اين ماستي که مي‌خواهم بخرم بزنم ببينم شیرين است يا ترش نمي‌خواباند توی گوش‌تان؟ انگشت زدن ندارد که. يعني از ترس سيلي به بقال سر کوچه مي‌شود اعتماد کرد به خدا نمي‌شود؟

روز چهارم. اين ولاديمير پوتين هم خيلي آدم باحالي‌ست، به عبارتي از خودمان است. از يک طرف برای شوستاکوويچ که در دوره‌ی شوروی عنوان هنرمند بزرگ خلق را يدک مي‌کشيده مراسم و بزرگداشت برگزار مي‌کند آن وقت از طرف ديگر برای مادر تزار روسيه که همان انقلابيون شوروی خانواده‌اش را کشته بودند و خودش هم فراری شد به دانمارک مراسم ادای احترام نظامي تدارک مي‌بيند. از يک طرف دارد به اسم مبارزه با تروريسم راه دسترسي مسلمان‌های چچني را به سلاح و مبارزه‌ی مسلحانه مي‌بندد اما از يک طرف ديگر از سران حماس و حزب‌الله پذيرايي مي‌کند. از يک طرف عضو شورای امنيت است و مي‌خواهد درباره‌ی وضعيت اتمي و تحريم ايران داوری کند ولي از آن طرف خودش به جمهوری اسلامي مواد هسته‌ای مي‌دهد و برنامه‌ی تکميل نيروگاه اتمي بوشهر را تنظيم کرده که سال ديگر راه بيفتد. از يک طرف با امريکا و اروپا از در دوستي و رفاقت در مي‌آيد که بيايند در کشورش سرمايه‌گذاری کنند و با آن اقتصاد افتضاحش زورکي خودش را نشانده کنار رهبران کشورهای صنعتي جهان اما از طرف دیگر خودورووسکي را که رئيس بزرگترین شرکت نفتي روسيه‌ست و غربي‌ها از سر رفاقت با او حاضرند در شرکتش سرمايه‌گذاری کنند مي‌اندازد زندان. في‌الواقع پوتين دارد مردم روسيه را با سر انگشت تدبير هدايت مي‌کند منتهای مراتب من مانده‌ام نکند برای اين کارش دارد از يک انگشت بي تربيتي‌اش استفاده مي‌کند

روز پنجم. با اين نامه‌ي محرمانه‌ی آيت‌ الله خميني که دفتر هاشمي رفسنجاني منتشر کرده ديگر برگزاری هفته‌ی دفاع مقدس هم بلاموضوع مي‌شود. جنگ با وضع خوشايندی به پايان نرسید و در واقع حالا بايد اسم رشادت‌های رزمنده‌ها را به اعتماد خالصانه اما بیجا تغيير داد. اما يک نکته‌ای به نظرم رسيده که اصلأ خيلي برايم جذاب شده و آن هم زمان انتشار اين نامه است. مي‌شد اين نامه را چهار سال پيش يا چهار سال بعد از اين هم منتشر کرد، چرا حالا منتشرش کرده‌اند. آن نکته‌ای که به نظرم رسيده اين است که حالا هم يک عده‌ای دارند شعار الکي مي‌دهند که اگر به ايران حمله کنند مي‌رويم چه‌‌ها به سرشان مي‌آوریم، همين حالايي که شايد وضع اجتماعي ايران بدتر از زمان جنگ است و عده‌ی زيادی از مردمي که حالا خيلي از اوضاع راضی نيستند بنا به ارادتي که آن موقع به آيت الله خميني داشتند پای‌شان را ميزدند به همه چيز و مي‌رفتند به جبهه. چرا حالا اين نامه منتشر شده؟ من معتقدم دليلش در اين است که هاشمي رفسنجاني زده است توی دهان همه‌ی اهل حکومت از بالا تا پائين و صاف و پوست کنده با مردم حرفش را زده. در واقع متن نامه دارد مي‌گويد عقل هم چيز خوبی‌ست و آيت‌ الله خميني آدم عاقلي بوده که تا ديده واقعيت‌ها بر احساسات مي‌چربد شجاعانه حرف‌های خودش را درباره‌ی جنگ پس گرفته و دو روز بعد اعلام پذیرش قطعنامه را علني کرده. رفسنجاني با انتشار نامه دارد به مردم مي‌گويد عقل هم چيز خوبی‌ست و حالا که تعداد آدم‌هايي که مي‌روند کنسرت عليرضا عصار بیشتر از نماز جمعه‌ای‌هاست و اين را نبايد ناديده گرفت اين که حکومت مي‌گويد مي‌زنيم و مي‌کشيم در واقع همه‌اش مي‌خوریم و مي‌خوریم است. يعني اين که هنوز رفسنجاني به عنوان نماينده‌ و امين آيت الله خميني مقدار زيادتری نامه و سند دارد که نشان بدهد حرفش با حساب و کتاب‌تر از مابقي حکومتي‌هاست. اما مي‌دانيد به نظر من اشکال هاشمي رفسنجاني در چیست؟ اشکالش در اين است که گاهي عبابه و عمامه‌اش را کنار نمي‌گذارد و مردم او را با لباس شخصي هم نمي‌بينند. جدی مي‌گويم به خدا، دنيا را همين مد و ادا و اصول دارد مي‌گرداند. مي‌دانم که در دوره‌اش بساط دله دزدی برای خيلي‌ها فراهم شد اما اين واقعیت روزگار است و در بهترين حکومت‌های عالم هم هست. ممکن است بشود يک ده کوچک را سپرد به يک عده افلاطون و جالينوس که بدون دله دزدی اداره‌اش کنند که آن‌ها هم يک جايي به کتاب دزدی از هم مي‌افتند اما اصل واقعیت اين است که در واقع همين را بايد پذيرفت که حکومت‌ها کامل نيستند چون آدم‌ها کامل نيستند. رفسنجاني خيلي به موقع دارد مردم را با خبر مي‌کند که گول شعارهای جنگي را نخوريد. اين پيشدستي کردنش جالب است، مثل اعلام توليد کيک زرد، يادتان که هست؟

روز ششم. هفته‌ی پیش رفته بودم برای انجام يک مصاحبه با پروفسور ايان فريزر که دانشمند سال 2006 استراليا شده و خيلي احتمال مي‌دهند که برنده‌ی نوبل هم بشود برای کشف واکسن سرطان گردن رحم که خيلي شايع است در ميان زنان همه‌ی دنيا. قبلأ برايش ايميل فرستاده بودم و خودش شخصأ جواب داده بود و منشي‌اش هم وقت تعيين کرد برای ملاقات. مي‌دانيد وقتي آدم‌ خيلي محترم باشد حتي با وجود موقعيت ممتازش هم باز به ديگران احترام مي‌گذارد. توقع نداشتم چنين آدمي بردارد خودش جواب ايميلم را بدهد ولي باز هم يک بار ديگر نوشته بودم که اين جور آدم‌ها نسبت به نمونه‌های خيلي خيلي کوچکتری که ما در ايران داريم بزرگ منشانه‌تر رفتار مي‌کنند. خلاصه رفتم ديدنش در يکي از بيمارستان‌های بريزبن. يک بخشي از بيمارستان را به کارهای تحقيقاتي او اختصاص داده‌اند. تا وارد شدم دیدم يک روميزی کار اصفهان روی ميز پذيرايي اتاق کارش پهن شده. خيلي سريع گفتم اين روميزی ايراني‌ست، گفت پس تو هم ايراني هستي؟ گفتم بله قربان. پرسيدم از کجا آمده اين روميزی گفت يکي از دانشجويانش ايراني‌ست و برايش سوغات آورده. خلاصه کلي گپ زديم. جالب بود که اصلأ اسکاتلندی‌ست ولي در اسکاتلند که زادگاهش است هيچکس برای کشف به اين مهمي که انجام داده کسي از او قدرداني نکرده. لابد از زور خساست ديده‌اند خرج مراسم را بگذارند گردن استراليايي‌ها چون بلاخره هر کسي از خود ايان فريزر بپرسد کجايي هستي مي‌گويد اسکاتلندی و آن‌ها سود معنوی‌اش را مي‌برند. انصافأ آن روميزی کار اصفهان با اسکاتلند يک نسبت‌هايي دارد. مصاحبه را برای يک رسانه‌ای تهيه کرده بودم اما بدون تعارف ديدم انگاری دارند بي خيال حساب و کتاب مالي‌اش مي شوند و چون نه خودم دوست دارم اين کار را بکنم چون چوبش را خورده‌ام و نه به کسي پیشنهاد مي‌کنم کار بي حساب و کتاب انجام بدهد برای همين هم فعلأ از خير چاپش گذشته‌ام. لطفأ دو تا موضوع را با هم قاطي نکنيد. آدم برای دوستانش هر کاری انجام بدهد کم است اما منصفانه نيست که وقتش را بگذارد برای يک مؤسسه‌ای و حساب و کتابش را بگذارند برای وقت گل ني، بخصوص که اين جا ني‌ها دو هفته يک بار گل مي‌دهند

و روز آخر. انوشه انصاری هم برگشت از فضاگردی. گفته بوده که سي و دو بار در طول بیست و چهار ساعت طلوع و غروب خورشيد را مي‌ديده. خيلي بايد هيجان داشته باشد. حالا فکرش را بکنید يک نفر مدام هاله‌ی نوراني احمدی نژاد را ببيند چه حالي بايد بهش دست بدهد؟ بلاخره يک آدمي از بين ما ايراني‌ها طلسم اين که بايد برای نوآوری‌ها ارزش قائل شد و هزينه‌اش را پرداخت شکست. اگر انجمن‌های فیزيک و نجوم ايران هوشياری به خرج بدهند خيلي مي‌توانند توجه مردم را به اين موضوع جلب کنند، مثلأ بورس تحصیلي برای دانش آموزان دبیرستاني درست کنند که آموزش نجوم وارد دوره‌ی تحصيلات دبيرستاني بشود. اين جا حتي برای دبيرستاني ها هم بورس تحصيلي اختصاص مي‌دهند. اين بورس‌ها در واقع يک پولي‌ست که به دانش‌ آموزان مبتکر مي‌دهند که صرف خريد وسايل لازم‌شان برای ساخت يا تدارک تحقیق کوچک‌شان بشود و فشار مالي اين کارها به دوش خانواده‌ها نيفتد و مجبورشان کند که به خاطر خانواده از کارشان دست بکشند. انوشه انصاری الان زمينه‌ای را فراهم کرده که مؤسسات خصوصی وارد عرصه‌ی آموزش غير دانشگاهي بشوند. اميدوارم انجمن‌های علمي ايران قبل از دولت که مثل هميشه وارد يک عرصه‌ای مي‌شود و به آن گند مي‌زند خودشان دست به کار بشوند و محقق جوان تربيت کنند. حالا داستان توليد خلق الساعه نيست ولي پیگيری‌اش مهم است

نظرات

پست‌های پرطرفدار