توقع زيادی
يک تبليغ جالبي اين روزها از شبکه ی اس بي اس پخش مي شود که خيلي هوشمندانه درستش کرده اند. تبليغ درباره ی همين مسابقات جام جهاني فوتبال است که بلاخره تيم استراليا بعد از سال ها راه پيدا کرده است به آن. يک پيرمرد خيلي زشت برزيلي يا امريکای لاتيني رو به بيننده های استراليايي شروع به مسخره کردن تيم استراليا مي کند و همزمان هم تيم برزيل را که عکس چند تا از بازيکنانش را در يک قاب گذاشته به خاطر ستاره هايش به رخ استراليايي ها مي کشد و مي گويد شما در مقابل اين ها هيچ شانسي نداريد. بعد هم که برمي گردد بنشيند روی صندلي اش مي گويد فوتبال اما بلافاصله با تمسخر مي گويد سوکر (مي دانيد که اين جا به فوتبال مي گويند سوکر يا ساکر). آخر از همه هم به خط کج و معوج يک نوشته ای روی صفحه ظاهر مي شود که مي گويد "تاريخ بر عليه ماست" خيلي هوشمندانه است، دارد از حالا ذهن استراليايي ها را آماده مي کند که به هر حال اين ها بعد از سال ها دارند مي روند جام جهاني کسي انتظار بيخود نداشته باشد که تيم فوتبال استراليا به جايي برسد و اگر نرسيد يا همان دور مقدماتي آمد بيرون بعدأ از بازيکن تا آشپز تيم همه از راه نرسيده بد و بيراه بشنوند. آن تاريخ بر عليه ما هم دارد روحيه ی جنگندگي و حمايت ملي را تقويت مي کند که هر نتيجه ای که بگيرند به هر حال بايد به عنوان تيم ملي حمايت بشوند
آدم دست خودش نيست که اين را مقايسه نکند با وضعي که تيم ملي ايران داشته و دارد. از همين الان اگر اين ها برای قهرماني جهان رجز نخوانند مردم و مسئولان دستجمعي هر چه بلدند به ورزشکاران مي گويند و مربي را هم عوض مي کنند. يعني همه دارند مي روند که از قهرماني جهان کمتر گيرشان نيايد و اگر قهرمان نشدند آنوقت از ورزشکاران ايران تا داوران و سياستمداران عالم بايد تقاص پس بدهند که چرا تيم ايران قهرمان جهان نشده. اين را به وضوح مي شود همه جا و درباره ی همه چيز در ايران ديد. در خداشناسي و دين داری نمره ی اول، در اقتصاد سرآمد روزگار، در پيشرفت علمي و فرهنگي يگانه ی دهر و خلاصه در همه چيز عالي هستيم و ديگر چيزی نمانده که ندانسته باقي گذاشته باشيم، پس چرا وضعمان اين طوری ست جوابش بيگانگان هستند نه خودمان. مي دانيد دستي دستي توقع مردم را بالا بردن هم هنری ست که در اين يکي هميشه استاد بوده ايم چه قبل از انقلاب چه بعد از آن خلاصه اين که حالا که تيم ايران دارد مي رود جام جهاني و اميدوارم به اندازه ای که توانايي دارند نتيجه هم بگيرند اما کاش رسانه ها فتيله ی احساسات مردم را پائين مي کشيدند که فردا نخواهند کاسه و کوزه های شکست از تيم های پرقدرت تر را سر بازيکنان و مربيان بشکنند
يک چيزی يادم آمد برايتان مي نويسمش ببينيد احساسات ورزشي گاهي چقدر دردسر درست مي کنند. مسابقات ورزشي در خوزستان هر چه که باشد هميشه شور و هيجانش زياد است. يک وقتي قبل از انقلاب تيم واترپلوی خرمشهر با تيم تهران بازی داشت در خرمشهر. من رزرو تيم بودم. مربي مان قبل از بازی گفت اگر تهراني ها را نبرديد از آب بيرون نياييد چون مي دهم تماشاگران بزنندتان. استخر شنای خرمشهر روباز بود بنابراين ما زمستان ها استخر نداشتيم اما تهراني ها استخر سرپوشيده داشتند و تمام سال را تمرين مي کردند و آماده تر از مايي بودند که تازه که فصل شنا تمام مي شد سر فرم مي رسيديم. خلاصه ما با هر جان کندني که بود و همه ی رزورها هم تعويض شدند و رفتيم توی آب بلاخره با اختلاف يک گل باختيم، خيلي هم هنر کرديم با همان نتيجه. اما از ترس مانده بوديم که چه کار کنيم. در ميان شلوغي آخر بازی يکي از بازيکنان تيم که حالا در تهران هم زندگي مي کند با مايو از بالای ديوار استخر فرار کرد و رفت چند تا پاسبان آورد که مربي مان با تماشاگران مي خواهند ما را بزنند. مربي را کت بسته بردند کلانتری و تقريبأ يک بلوايي راه افتاد که هر کسي هم قرار نبود ما را بزند آمد که سهمش را ادا کند. با هزار بدبختي همه مان را از دست تماشاگران رها کردند الا هماني که رفت پاسبان آورد. هنوز که هنوز است آن بيچاره دارد تقاص آن پاسبان آوردنش را پس مي دهد، آن روز کتکش را از برادر بزرگترش خورد و هنوز که هنوز است دارد بد و بيراهش را از خرمشهری ها مي شنود، حتي از آن هايي که اصلأ آن موقع به دنيا نيامده بودند. اسمش را نمي نويسم ولي فقط يک نفر خرمشهری هست که در استخرهای تهران دارد مربيگری مي کند برويد خودتان بپرسيد چرا رفت پاسبان آورد؟ توقع زيادی
يک تبليغ جالبي اين روزها از شبکه ی اس بي اس پخش مي شود که خيلي هوشمندانه درستش کرده اند. تبليغ درباره ی همين مسابقات جام جهاني فوتبال است که بلاخره تيم استراليا بعد از سال ها راه پيدا کرده است به آن. يک پيرمرد خيلي زشت برزيلي يا امريکای لاتيني رو به بيننده های استراليايي شروع به مسخره کردن تيم استراليا مي کند و همزمان هم تيم برزيل را که عکس چند تا از بازيکنانش را در يک قاب گذاشته به خاطر ستاره هايش به رخ استراليايي ها مي کشد و مي گويد شما در مقابل اين ها هيچ شانسي نداريد. بعد هم که برمي گردد بنشيند روی صندلي اش مي گويد فوتبال اما بلافاصله با تمسخر مي گويد سوکر (مي دانيد که اين جا به فوتبال مي گويند سوکر يا ساکر). آخر از همه هم به خط کج و معوج يک نوشته ای روی صفحه ظاهر مي شود که مي گويد "تاريخ بر عليه ماست" خيلي هوشمندانه است، دارد از حالا ذهن استراليايي ها را آماده مي کند که به هر حال اين ها بعد از سال ها دارند مي روند جام جهاني کسي انتظار بيخود نداشته باشد که تيم فوتبال استراليا به جايي برسد و اگر نرسيد يا همان دور مقدماتي آمد بيرون بعدأ از بازيکن تا آشپز تيم همه از راه نرسيده بد و بيراه بشنوند. آن تاريخ بر عليه ما هم دارد روحيه ی جنگندگي و حمايت ملي را تقويت مي کند که هر نتيجه ای که بگيرند به هر حال بايد به عنوان تيم ملي حمايت بشوند
آدم دست خودش نيست که اين را مقايسه نکند با وضعي که تيم ملي ايران داشته و دارد. از همين الان اگر اين ها برای قهرماني جهان رجز نخوانند مردم و مسئولان دستجمعي هر چه بلدند به ورزشکاران مي گويند و مربي را هم عوض مي کنند. يعني همه دارند مي روند که از قهرماني جهان کمتر گيرشان نيايد و اگر قهرمان نشدند آنوقت از ورزشکاران ايران تا داوران و سياستمداران عالم بايد تقاص پس بدهند که چرا تيم ايران قهرمان جهان نشده. اين را به وضوح مي شود همه جا و درباره ی همه چيز در ايران ديد. در خداشناسي و دين داری نمره ی اول، در اقتصاد سرآمد روزگار، در پيشرفت علمي و فرهنگي يگانه ی دهر و خلاصه در همه چيز عالي هستيم و ديگر چيزی نمانده که ندانسته باقي گذاشته باشيم، پس چرا وضعمان اين طوری ست جوابش بيگانگان هستند نه خودمان. مي دانيد دستي دستي توقع مردم را بالا بردن هم هنری ست که در اين يکي هميشه استاد بوده ايم چه قبل از انقلاب چه بعد از آن خلاصه اين که حالا که تيم ايران دارد مي رود جام جهاني و اميدوارم به اندازه ای که توانايي دارند نتيجه هم بگيرند اما کاش رسانه ها فتيله ی احساسات مردم را پائين مي کشيدند که فردا نخواهند کاسه و کوزه های شکست از تيم های پرقدرت تر را سر بازيکنان و مربيان بشکنند
يک چيزی يادم آمد برايتان مي نويسمش ببينيد احساسات ورزشي گاهي چقدر دردسر درست مي کنند. مسابقات ورزشي در خوزستان هر چه که باشد هميشه شور و هيجانش زياد است. يک وقتي قبل از انقلاب تيم واترپلوی خرمشهر با تيم تهران بازی داشت در خرمشهر. من رزرو تيم بودم. مربي مان قبل از بازی گفت اگر تهراني ها را نبرديد از آب بيرون نياييد چون مي دهم تماشاگران بزنندتان. استخر شنای خرمشهر روباز بود بنابراين ما زمستان ها استخر نداشتيم اما تهراني ها استخر سرپوشيده داشتند و تمام سال را تمرين مي کردند و آماده تر از مايي بودند که تازه که فصل شنا تمام مي شد سر فرم مي رسيديم. خلاصه ما با هر جان کندني که بود و همه ی رزورها هم تعويض شدند و رفتيم توی آب بلاخره با اختلاف يک گل باختيم، خيلي هم هنر کرديم با همان نتيجه. اما از ترس مانده بوديم که چه کار کنيم. در ميان شلوغي آخر بازی يکي از بازيکنان تيم که حالا در تهران هم زندگي مي کند با مايو از بالای ديوار استخر فرار کرد و رفت چند تا پاسبان آورد که مربي مان با تماشاگران مي خواهند ما را بزنند. مربي را کت بسته بردند کلانتری و تقريبأ يک بلوايي راه افتاد که هر کسي هم قرار نبود ما را بزند آمد که سهمش را ادا کند. با هزار بدبختي همه مان را از دست تماشاگران رها کردند الا هماني که رفت پاسبان آورد. هنوز که هنوز است آن بيچاره دارد تقاص آن پاسبان آوردنش را پس مي دهد، آن روز کتکش را از برادر بزرگترش خورد و هنوز که هنوز است دارد بد و بيراهش را از خرمشهری ها مي شنود، حتي از آن هايي که اصلأ آن موقع به دنيا نيامده بودند. اسمش را نمي نويسم ولي فقط يک نفر خرمشهری هست که در استخرهای تهران دارد مربيگری مي کند برويد خودتان بپرسيد چرا رفت پاسبان آورد؟ توقع زيادی
نظرات