آقای پناهي مگر مجبوری؟
يک راست مي روم سر اصل موضوع. جعفر پناهي هر چه اعتبار برای فيلم "طلای سرخ" - و نه آثار ديگرش- دارد همه از صدقه ی سر اکران نشدن فيلم توسط وزارت ارشاد است. همان بهتر که توقيفش کرده اند والا چيزی از آبروی پناهي با اين فيلم باقي نمي ماند. نظرتان برايم محترم است اگر مخالف نظر من هستيد اما يک ساعت و 25 دقيقه را بنشينيد برای ديدن فيلمي که در دقيقه ی 24 (زمان سنج گذاشتم کنار دستم) اصلأ تمام مي شود حسابي آدم را شاکي مي کند. ديشب شبکه ی اس بي اس "طلای سرخ" را پخش کرد و حتمأ خيلي ها در استراليا نشسته بودند ببينند چرا فيلم جعفر پناهي اجازه ی پخش ندارد در ايران
به ترتيب زمان مي نويسم که اگر شک داشنيد برويد با زمان سنج کنترلش کنيد
در دقيقه ی 5 تم اصلي داستان لو مي رود يا به عبارت ديگر ولو مي شود، دقيقه ی 5 زماني ست که هنوز ممکن است سرجايتان در سينما يا خانه ننشسته باشيد
دقيقه ی 10 شده و يک شلوغي تصنعي دارد تماشاگر را مي کشاند به ديدن يک کاريکاتور جعلي از "آژانس شيشه ای" حاتمي کيا که مردم آن بيرون نمي دانند در داخل ساختمان چه خبر شده. آنقدر تصنعي است که آدم فکر مي کند بازيگران تازه اولين جلسه ی تمرين شان است
دقيقه ی 20 شده و نه خبری از موسيقي هست که تماشاگر را به داستان بچسباند و نه نمايي که تماشاگر را به فکر بيندازد که حالا چه مي شود بعد از اين و نه ديالوگ يا مونولوگي که تماشاگر اصلأ برود با شخصيت فيلم همدردی کند يا درکش کند، هيچ. فقط يک آقايي مي آيد در قهوه خانه مي نشيند و به قهرمان فيلم و دوستش نصيحت مي کند که منصف باشيد. تا آخرش هم اين نمي چسبد به فيلم که يعني برويد سر وقت پولدارها يا دق دلي از حکومت دربياوريد، اصلأ اين بابای نصيحت کننده از کجا پيدايش شد؟
دقيقه ی 24 فيلم تمام مي شود با يک جمله ی "آقای ... يادت هست شلمچه". يادتان بيايد ديدار دو شخصيت اصلي آژانس شيشه ای را در ترافيک و تازه شروع داستان، و بعد ببينيد اين يادآوری طلای سرخ با آن چه در دقيقه ی 5 رخ داده اصلأ فيلم را تمام مي کند
ديگر هيچ چيزی نيست جز حرف هايي که از زور بي محتوايي اصلأ جايي برای گفتن ندارند. مونتاژ فيلم با آن پرش های ناشيانه، موسيقي فوق العاده بد که چيزی در مايه های آثار قديمي "کلايدرمن" است و حتي اينروزها در ايران هم در دستشويي بعضي رستوران ها پخش مي شود
ببينيد چه ناشي بازی درآورده برای عرق خوری قهرمان فيلم. قهرمان فيلم مي نشيند يک شکم سير پيتزا مي خورد يک ليوان آب هم روی آن، بعد مي رود در يخچال صاحبخانه مي گردد برای نوشيدني الکلي. از قرار آنچه مي بيند يک شيشه نصفه از شراب است. دو سه بار هم شيشه را مي چرخاند که مبادا آرم روی شيشه ديده نشود. شيشه را دستش مي گيرد و سه چهار قلپ مي خورد و همينطور هم دارد راه مي رود در خانه ی ميزبانش. آقای کارگردان هيچ فاصله ای هم نمي گذارد اين وسط راه رفتن ها که مثلأ اين بابا خيلي وقت است که دارد شراب مي خورد و شما نديده ايد، دوربين همينطور چسبيده به شراب خواری و قدم زدن مي رود جلو تا بعد از سه دقيقه قهرمان فيلم مست مي شود. حتي اگر الکل را از طريق وريد هم به اين قهرمان فيلم تزريق مي کردند با آن شکم پر بايد نيم ساعت مي گذشت تا آن جناب مست بشود. اين ها چيزی نيست که آقای کارگردان وقت نگذارد که از يک آدم عرق خور بپرسد آن هم در ايران که هر روز دارند چند هزار ليتر الکل از اين طرف و آن طرف کشف مي کنند
مغازه ی طلا فروشي را بر خلاف رويه خود صاحب مغازه که از زبان مشتری اش در همان دقيقه ی 5 مي شنويم ساعت هشت يا نه صبح بازکرده اند. آن هم مغازه ای که مثلأ در بالای شهر است و مثلأ بايد سر ظهر بازش کنند، همينطور بيخودی. قهرمان فيلم هم همان وقت همان جاست. ما هم نمي فهميم اين آقای قهرمان اصلأ کشيک داده چند روز يا همينطوری يک باره هوس سرقت مسلحانه با علم غيب مي کند. اسلحه اش کجا بوده؟
خلاصه که ارشادی ها و کلأ جمهوری اسلامي دانسته يا ندانسته دارند برای کارهای الکي آدم ها شهرت درست مي کنند. اگر اين فيلم را در همان ايران بدون دست زدن به يک فريم اش پخش کنند آنوقت آقای جعفر پناهي بايد اعلام بازنشستگي زودتر از موعد کنند. آدم تازه مي فهمد بايد قدر حاتمي کيا را بداند که من خوزستاني هنوز که هنوز است مو به تنم راست مي شود از شنيدن ديالوگ های "ارتفاع پست" که جز از زبان خوزستاني جماعت شنيده نمي شوند. آقای پناهي مگر مجبوری فيلم مثلأ بعد از جنگ بسازی که دو صفحه هم برایش تحقيق نکرده ای؟
نظرات