حرف های پراکنده
من خيلي موافقم که دمای هوای داخل خانه نزديک به بيرون باشد، نه که اين حرف برای زمستان تورنتو يا مثلأ اسدآباد همدان مناسبت داشته باشد نه، منظورم وقت هايي ست که خيلي تفاوت دما زياد نيست و مي شود با يک لباس مناسب سرما يا گرمای داخل خانه را تحمل کرد. اين جا در بريزبن اين امکان هست، جز البته در دو ماه گرمای تابستان که کمي طاقت بيشتری مي خواهد اما در مابقي سال با لباس پوشيدن مناسب شدني ست
اما يک چيز جالب هم متوجه شده ام که عبارت است از اين که زمستان ها دمای داخل خانه های بريزبن کمتر از بيرون است. اين جا در ايالت کوئينزلند يک مدل خانه های چوبي درست مي کنند که به نام "کوئينزلندر" معروفند، هيچ جای ديگر استراليا هم لنگه شان پيدا نمي شود. مثل خانه های قديمي شمال ايران روی پايه بنا مي شوند و از سطح زمين بالاترند. حالا البته تعداد قديمي هايشان خيلي کمتر شده ولي جديدها را هم با همان قيافه مي سازند و با امکانات بيشتر. ظاهرأ اين مدل خانه سازی برای اجتناب از سيل بوده که هنوز در فصل تابستان که باران زيادتر است هشدارش را مي دهند. خلاصه اين که دمای هوای خانه در زمستان ها کمتر است و تازه که پايتان را مي گذاريد بيرون متوجه مي شويد لباس زيادی پوشيده ايد. تفاوت درجه حرارت در مدت شب هم خيلي زيادتر مي شود و گاهي آدم فکر مي کند برود بيرون از خانه بخوابد سنگين تر است
در مالزی يک ميوه ای هست به نام "دوريان". خيلي زرد خوش رنگ و شبيه به انبه. خودشان مي گويند دوريان "شاه ميوه هاست" که به خاطر مزه اش ملقب شده به شاه ميوه ها، اما يک بوی فاجعه ای دارد که اگر آنقدرها هم احساس شاهانه بهتان دست ندهد که برويد يکي شان را بخريد همان احساس گدايي را ترجيح مي دهيد مثل من. گاهي در مالزی از کنار سبد اين ميوه ها که رد مي شدم فکر مي کردم بويشان چسبناک است که تا مدت ها بعد از دور شدن از محل دوريان ها باز هم انگار يکي شان را به گردنم انداخته ام و همينطور دارم بويش مي کنم. خلاصه بايد خودتان دوريان های مالزی را ببينيد تا دستگيرتان بشود آن بوی واويلا چيست. حالا ديروز در يک فروشگاه بزرگ در محله ی چيني ها ديدم دوريان روی هم چيده اند ولي ظاهرشان با دوريان های مالزی فرق مي کرد و بو هم نداشتند، با اين حال اسمشان دوريان مالزيايي بود. شايد گونه شان فرق مي کرد! اما خدا خيلي پدرشان را بيامرزد که آن بوی مخصوص دوريان را نداشتند
اين جا سرما که مي خوريد آنتي بيوتيک برايتان تجويز نمي کنند. خيلي که خودتان را به بي حالي بزنيد که بلاخره رضايت خاطر آقا يا خانم دکتر تأمين بشود يک قرص خيلي معمولي مي نويسد که همان را هم بدون نسخه مي توانيد از داروخانه بخريد. گلو درد و ساير مخلفات سرماخوردگي را هم با تجويز آب نمک و پيشنهاد نوشيدن مايعات تمامش مي کنند، به عبارتي آدم رويش نمي شود برود دکتر برای سرماخوردگي. من در ايران هر بار که سرماخوردگي و گلو درد داشتم دو سه تا انواع آمپول ها و يک مشت کپسول آنتي بيوتيک را مي دادند دستم که بروم و حالشان را ببرم. البته بي انصافي نمي کنم که نگويم همان پزشک های ايراني هم هميشه مي گويند با استراحت و آب نمک و مايعات خوب مي شويد اما ظاهرأ اين فشار تقاضا برای قرص و دوا بلاخره هر پزشکي را وادار مي کند که برای حفظ آبرو هم که شده نسخه ی پر و پيمان بدهد دست بيمار. البته اين که بعضي مريض شدن ها هم تفاخر دارد اصل مسلمي ست بين ما ايراني ها ولي واقعأ اگر خودمان برای مريض شدن ها و قرص خوردن هايمان يک فکر اساسي نکنيم نه تنها چيزی از کبد و کليه هايمان باقي نمي ماند که شايد تا به حالش هم نمانده باشد بلکه يک مدل طب جديد را هم به دنيا معرفي مي کنيم که اساسش بر تعداد قرص و دوا و آمپول هايي ست که ما از پزشک انتظار داريم. مثلأ يکي به ديگری برسد و بگويد خدا بد ندهد چه شده؟ آن ديگری بگويد آره سرماخوردگي سه قرصه گرفتم، آن اولي هم بگويد آره من هفته پيش دو آمپولي داشتم رفع شد ولي اصلأ برای ميهماني شب جمعه به درد نمي خورد
دارد يک سالي مي شود که هر روز به مناسبت ورزش کردن مي دوم. رکورد فعلي ام رسيده به 3500 متر در 20 دقيقه که هزار مترش را درهمان پنج دقيقه ی اول مي دوم. 7 کيلو وزن کم کرده ام و تقريبأ تمام لباس هايم به تنم بزرگ هستند البته خيلي هم استقبال مي کنم. ولي برای اولين بار است در عمرم- تا جايي که يادم مي آيد- که يک کفش ورزشي ام پاره شد و انداختمش. خيلي گرفتاری ست که آدم لباس هايش از بين نروند، من از از اين مدل آدم ها هستم که يک لباسي را آنقدر سالم نگه مي دارم که گاهي وقتي مي پوشمشان ممکن است کارخانه اش مدت ها قبل منحل شده باشد کلي هم آه و افسوس مي خورم که چرا مثل بعضي ها نيستم که انگار همه جای بدنشان دندان دارند و لباس هايشان را بلاخره جر و واجر مي دهند. يکي از دوستانم که هر دو ماه يک کفش مي خريد و آن کفش قبلي را که نشانمان مي داد حيرت مي کرديم که چطور از رويه ی کفشش هيچ نمانده، باور کنيد اگر نمي شناختيمش فکر مي کرديم خودش عمدأ نشسته و کفشش را ناکار کرده. به هر حال فکر مي کنم اين ورزش کردن من اگر به راحت شدن از شر لباس های باستاني ام منجر بشود شايد سينه خيز رفتن را هم بگنجانم در برنامه ام، بلکه نوری به قبر صاحب کارخانه های لباس هايم ببارد که دوخت لباس هايشان را فقط با سينه خيز رفتن مي شود پوساند
من خيلي موافقم که دمای هوای داخل خانه نزديک به بيرون باشد، نه که اين حرف برای زمستان تورنتو يا مثلأ اسدآباد همدان مناسبت داشته باشد نه، منظورم وقت هايي ست که خيلي تفاوت دما زياد نيست و مي شود با يک لباس مناسب سرما يا گرمای داخل خانه را تحمل کرد. اين جا در بريزبن اين امکان هست، جز البته در دو ماه گرمای تابستان که کمي طاقت بيشتری مي خواهد اما در مابقي سال با لباس پوشيدن مناسب شدني ست
اما يک چيز جالب هم متوجه شده ام که عبارت است از اين که زمستان ها دمای داخل خانه های بريزبن کمتر از بيرون است. اين جا در ايالت کوئينزلند يک مدل خانه های چوبي درست مي کنند که به نام "کوئينزلندر" معروفند، هيچ جای ديگر استراليا هم لنگه شان پيدا نمي شود. مثل خانه های قديمي شمال ايران روی پايه بنا مي شوند و از سطح زمين بالاترند. حالا البته تعداد قديمي هايشان خيلي کمتر شده ولي جديدها را هم با همان قيافه مي سازند و با امکانات بيشتر. ظاهرأ اين مدل خانه سازی برای اجتناب از سيل بوده که هنوز در فصل تابستان که باران زيادتر است هشدارش را مي دهند. خلاصه اين که دمای هوای خانه در زمستان ها کمتر است و تازه که پايتان را مي گذاريد بيرون متوجه مي شويد لباس زيادی پوشيده ايد. تفاوت درجه حرارت در مدت شب هم خيلي زيادتر مي شود و گاهي آدم فکر مي کند برود بيرون از خانه بخوابد سنگين تر است
در مالزی يک ميوه ای هست به نام "دوريان". خيلي زرد خوش رنگ و شبيه به انبه. خودشان مي گويند دوريان "شاه ميوه هاست" که به خاطر مزه اش ملقب شده به شاه ميوه ها، اما يک بوی فاجعه ای دارد که اگر آنقدرها هم احساس شاهانه بهتان دست ندهد که برويد يکي شان را بخريد همان احساس گدايي را ترجيح مي دهيد مثل من. گاهي در مالزی از کنار سبد اين ميوه ها که رد مي شدم فکر مي کردم بويشان چسبناک است که تا مدت ها بعد از دور شدن از محل دوريان ها باز هم انگار يکي شان را به گردنم انداخته ام و همينطور دارم بويش مي کنم. خلاصه بايد خودتان دوريان های مالزی را ببينيد تا دستگيرتان بشود آن بوی واويلا چيست. حالا ديروز در يک فروشگاه بزرگ در محله ی چيني ها ديدم دوريان روی هم چيده اند ولي ظاهرشان با دوريان های مالزی فرق مي کرد و بو هم نداشتند، با اين حال اسمشان دوريان مالزيايي بود. شايد گونه شان فرق مي کرد! اما خدا خيلي پدرشان را بيامرزد که آن بوی مخصوص دوريان را نداشتند
اين جا سرما که مي خوريد آنتي بيوتيک برايتان تجويز نمي کنند. خيلي که خودتان را به بي حالي بزنيد که بلاخره رضايت خاطر آقا يا خانم دکتر تأمين بشود يک قرص خيلي معمولي مي نويسد که همان را هم بدون نسخه مي توانيد از داروخانه بخريد. گلو درد و ساير مخلفات سرماخوردگي را هم با تجويز آب نمک و پيشنهاد نوشيدن مايعات تمامش مي کنند، به عبارتي آدم رويش نمي شود برود دکتر برای سرماخوردگي. من در ايران هر بار که سرماخوردگي و گلو درد داشتم دو سه تا انواع آمپول ها و يک مشت کپسول آنتي بيوتيک را مي دادند دستم که بروم و حالشان را ببرم. البته بي انصافي نمي کنم که نگويم همان پزشک های ايراني هم هميشه مي گويند با استراحت و آب نمک و مايعات خوب مي شويد اما ظاهرأ اين فشار تقاضا برای قرص و دوا بلاخره هر پزشکي را وادار مي کند که برای حفظ آبرو هم که شده نسخه ی پر و پيمان بدهد دست بيمار. البته اين که بعضي مريض شدن ها هم تفاخر دارد اصل مسلمي ست بين ما ايراني ها ولي واقعأ اگر خودمان برای مريض شدن ها و قرص خوردن هايمان يک فکر اساسي نکنيم نه تنها چيزی از کبد و کليه هايمان باقي نمي ماند که شايد تا به حالش هم نمانده باشد بلکه يک مدل طب جديد را هم به دنيا معرفي مي کنيم که اساسش بر تعداد قرص و دوا و آمپول هايي ست که ما از پزشک انتظار داريم. مثلأ يکي به ديگری برسد و بگويد خدا بد ندهد چه شده؟ آن ديگری بگويد آره سرماخوردگي سه قرصه گرفتم، آن اولي هم بگويد آره من هفته پيش دو آمپولي داشتم رفع شد ولي اصلأ برای ميهماني شب جمعه به درد نمي خورد
دارد يک سالي مي شود که هر روز به مناسبت ورزش کردن مي دوم. رکورد فعلي ام رسيده به 3500 متر در 20 دقيقه که هزار مترش را درهمان پنج دقيقه ی اول مي دوم. 7 کيلو وزن کم کرده ام و تقريبأ تمام لباس هايم به تنم بزرگ هستند البته خيلي هم استقبال مي کنم. ولي برای اولين بار است در عمرم- تا جايي که يادم مي آيد- که يک کفش ورزشي ام پاره شد و انداختمش. خيلي گرفتاری ست که آدم لباس هايش از بين نروند، من از از اين مدل آدم ها هستم که يک لباسي را آنقدر سالم نگه مي دارم که گاهي وقتي مي پوشمشان ممکن است کارخانه اش مدت ها قبل منحل شده باشد کلي هم آه و افسوس مي خورم که چرا مثل بعضي ها نيستم که انگار همه جای بدنشان دندان دارند و لباس هايشان را بلاخره جر و واجر مي دهند. يکي از دوستانم که هر دو ماه يک کفش مي خريد و آن کفش قبلي را که نشانمان مي داد حيرت مي کرديم که چطور از رويه ی کفشش هيچ نمانده، باور کنيد اگر نمي شناختيمش فکر مي کرديم خودش عمدأ نشسته و کفشش را ناکار کرده. به هر حال فکر مي کنم اين ورزش کردن من اگر به راحت شدن از شر لباس های باستاني ام منجر بشود شايد سينه خيز رفتن را هم بگنجانم در برنامه ام، بلکه نوری به قبر صاحب کارخانه های لباس هايم ببارد که دوخت لباس هايشان را فقط با سينه خيز رفتن مي شود پوساند
نظرات