يعني جاسوسي اين مدلي هم هست؟

در دوره ی جنگ و بعد از آزاد شدن خرمشهر احتمالأ در تصاوير تلويزيوني ديده بوديد که عراقي ها تمام اطراف شهر را انباشته کرده بودن از اتومبيل هايي که از سپر يا ته شان در زمين فرو شده بودند. صحنه های عجيبي بود تا اين که نظامي ها گفتند اين ها را برای جلوگيری از فرود چترباز درست کرده بودند که اگر فرود آمد بخورد به اين پاره های آهن و سالم نماند
اين يکي دو روز فکر مي کردم اين ها با دستگيری جهانبگلو دارند زمين ها را با پاره آهن پر مي کنند تا کسي فکر نکند ولو اگر آدم دانشگاهي هم باشد همينطوری مي تواند از هوا بيايد ايران و مثلأ از حالا جايش را رزرو کند برای هر اتفاقي که ممکن است بيفتد. ممکن است با اين دستگير کردن آدمي که به قول خودش شهروند جهاني است مي خواهند به همه ی ايراني های با همين ادعای شهروندی جهان پيغام بدهند که شهروند هر جايي هستيد اما منبعد يا خودتان بترسيد و نيائيد به ايران و يا اگر آمديد وقصد اقامت طولاني مدت کرديد دستگيرتان مي کنيم. در واقع به نظرم دارند به زعم خودشان کاری مي کنند که در داخل ايران هيچ کسي نتواند جای پايي پيدا کند به خصوص اگر صاحب آن جای پا هنوز ناز شست حضرات را که همانا زندان و اتهام بستن است نديده باشد. يعني ايران ديگر جای امني نيست برای ايراني های خارج نشيني که ممکن است فردای روز ادعايي پيدا کنند نيست. اهل فکر داخل نشين هم که همه جميعأ پرونده شان مفتوح است
فقط من مانده ام که اين حضرات کار به دست حکومت چقدر نيرو دارند صرف مي کنند که اين همه از مخالف آرام تا آن جانور مدعي جنگ مسلحانه و تا همه ی کشورهای دنيا منهای اسد و چاوز را مثلأ از فتنه گری شان جلوگيری کنند؟ پس اين سياستي که مدام از قول دوازده امام شيعه نقل قولش مي کنند که هر کدام مقتضيات دورانشان را مي شناختند کجاست؟ اين که همه اش سياست بي نتيجه ی خود اين آقايان است که هي دارند نفت مي فروشند و امتياز مي دهند و هي دائم آدم ها را مي گيرند و اتهام مي زنند. بعد از بيست و هفت سال هم اين خر مراد انقلاب را هم که ما مردم باشيم نبسته اند به يک درختي که اقلأ کمي استراحت کند و خودشان هم يک فکری بکنند برای مقصد بعدی. بابا اين چه انقلابي ست که آسايش نگذاشته برای آن مردمي که هي مي گويند صاحبانش هستند و ما تا به حال جز باربری اش چيزی از آن نديده ايم؟ آخر ما مردم هيچ، خودتان هم يک استراحتي به خودتان نمي دهيد؟ پس چه وقت بايد اين داستان انقلاب را نوشت و داد دست نسل های بعدی که بخوانند و از مثلأ آزادی اش لذت ببرند؟ الان نسل دوم هم دارند پير مي شوند و کار جامعه رسيده به نسل سوم و هنوز اين ها دارند هر روز مي بينند ضدانقلاب است که دارد سبز مي شود از زمين. ضد انقلاب هم در همه ی انحاء در همه جا حضورش را به هم رسانده. مانتوی تنگ مي پوشاند به تن خانم ها که جامعه را بترکاند از احساس، زير پای کارگران مي نشيند که اعتصاب کنند، به مرزنشين ها اسلحه مي دهد که شورش کنند، به دانشجوها خط مي دهد که بريزند توی خيابان، به ورزشکاران مرد رژ لب مي دهد و گيسشان را مي بافد که بروند به جای مسابقه دادن لابد قر کمر بيايند وسط ميدان، ديگر کاری را نمي شود سراغ گرفت که ضد انقلاب نکرده باشد همين مانده که اين ضد انقلاب بزند مثلأ بساط ماست بندی فلان روستا را هم خراب کند که امام جمعه ی روستا برای خطبه هاي نماز جمعه اش يک حرفي پيدا کند بزند
جهانبگلوی بيچاره. زندگي اش را رها کرده که برود کمک کند، به خيال خودش. يعني به آدم بگويند آمده ای برای جاسوسي آنوقت نبينند که همين آقای جاسوس هي کتاب چاپ مي کند و بلندگو گرفته دستش برای سخنراني درباره ی عقل؟ يعني جاسوسي اين مدلي هم هست؟





نظرات

پست‌های پرطرفدار