قوز بالای قوز
آخر هفته از طريق لينک يک وبلاگ رسيدم به يک مجموعهی جديد تلويزيوني در ايران که از قرار در کرهی جنوبي تهيه شده. چند جای مختلف هم خلاصهی داستانش را خواندم. يک نکتهای به نظرم رسيد گفتم بنويسمش بلکه اگر در ايران هستيد توجهتان را به اين نکته جلب کنم.
به نظرم بعد از امريکا، آن هم به دليل جمعيتش، بايد استراليا را به عنوان مقصد مسافرت و تحصيل اهل شرق آسيا معرفي کرد. خوب نزديک بودن استراليا، مهاجر پذير بودنش و بعد هم نوع زندگي غربي استراليا برای اهل شرق آسيا آنقدر قانع کننده هست که بيايند اينجا. همين هم هست که تصويری که در استراليا از مردم طبقهی متوسط شرق آسيا پيدا ميکنيد نسبتأ قابل قبول است. البته آسياييها همه جا خصوصيت درونگرايي را دارند، نمونهاش خود ما، و اين راه را ميبندد به درک واقعيات زندگيشان اما از آن طرف هم تقلای نسل جوانشان را ميشود حس کرد که ميخواهند به هر کلکي که شده از فرهنگ سنتيشان فاصله بگيرند، باز هم شبيه به خود ما در ايران.
آن چيزی که توجهم را جلب کرده اين است که تلويزيون ايران دارد تصويری از زندگي آسياييها به مردم ايران نشان ميدهد که هيچ کجايش به تقلای مدرن شدن آنها شباهت ندارد. انگار که سريال سلطان صاحبقران قبل از انقلاب را برداريد برای غربيها نمايش بدهيد.
خوب بديهيست که نشود همه چيز را در تلويزيون ايدئولوژی زدهی ايران نشان داد و خيلي از سريالهای تلويزيوني را که حالا با هزار جور تغييرات به مرحلهی نمايش ميرسانند برای انتخابشان هم آنقدر بايد بگردند که يک چيزی مطابق با شئونات ايدئولوژی پيدا کنند. وقتي کمانچه را نشان نميدهد آدم بايد حساب باقي چيزها را بکند.
ولي اصل موضوع در اين است که زندگي در کشورهای شرق آسيا به دليل سرعتي که پيدا کرده باعث شده تا اهل رسانهشان مجبور بشوند برای حفظ تعادل اجتماعي هم که شده گاهي بزنند به سريال فرهنگي درست کردن از خودشان که نسل جديدشان از سر و لباس گرفته تا درگيریهای فرهنگي و اجتماعي در مجموع يک سابقهای از خودشان پيدا کنند. اين را ما هم انجام ميدهيم در ايران که تازه زندگيمان آنقدرها هم سرعتي نشده. منتها اين سريالهای به شدت فرهنگي آسيايي چه چيزی قرار است به فرهنگ به شدت بستهی ما ايرانيها بدهند اين خيلي جای سؤال دارد. يعني گرفتاریهای فرهنگي يک کشوری که خودش از دستشان دارد خلاص ميشود را تلنبار ميکند روی گرفتاریهای خود ما.
معروفترين نمونهاش سريال اوشين بود که خود حکومت هم بلاخره گرفتار تبعاتش شد. يادتان هست آن مصاحبهی راديويي که داشت سر همهی دست اندرکاران برنامه را به باد ميداد؟
تلويزيون ايران با زور يک فرهنگ ديگری را در جامعهی به شدت درونگرای ايران رواج ميدهد و باز به زور مردم را به همذات پنداری با عناصر يک فرهنگ ديگر وادار ميکند آنوقت از جوابي که از جامعه ميگيرد متعجب ميشود! نتيجهی اين کار رسانهای ميشود قوز بالای قوز درست کردن برای مشکلات فرهنگي جامعه و مدام تصوير خلاف واقع نشان دادن از دنيای بيرون. بعد هم همه چراغ دستشان گرفتهاند ببينند مشکل توسعه نيافتگيمان کجاست!
حقيقتش اين حرفها که مال همين دنيای وبلاگيست ولي خيلي به نظرم جای تعجب ندارد که از صدقهی سر اين تصميمات هردمبيل رسانهای در ايران آدم هميشه بتواند نمونههايي از افراد جامعه را ببيند که يا از غربيها غربيترند يا از آن طرف، از خدا هم حزبالهيتر.
به نظرم بعد از امريکا، آن هم به دليل جمعيتش، بايد استراليا را به عنوان مقصد مسافرت و تحصيل اهل شرق آسيا معرفي کرد. خوب نزديک بودن استراليا، مهاجر پذير بودنش و بعد هم نوع زندگي غربي استراليا برای اهل شرق آسيا آنقدر قانع کننده هست که بيايند اينجا. همين هم هست که تصويری که در استراليا از مردم طبقهی متوسط شرق آسيا پيدا ميکنيد نسبتأ قابل قبول است. البته آسياييها همه جا خصوصيت درونگرايي را دارند، نمونهاش خود ما، و اين راه را ميبندد به درک واقعيات زندگيشان اما از آن طرف هم تقلای نسل جوانشان را ميشود حس کرد که ميخواهند به هر کلکي که شده از فرهنگ سنتيشان فاصله بگيرند، باز هم شبيه به خود ما در ايران.
آن چيزی که توجهم را جلب کرده اين است که تلويزيون ايران دارد تصويری از زندگي آسياييها به مردم ايران نشان ميدهد که هيچ کجايش به تقلای مدرن شدن آنها شباهت ندارد. انگار که سريال سلطان صاحبقران قبل از انقلاب را برداريد برای غربيها نمايش بدهيد.
خوب بديهيست که نشود همه چيز را در تلويزيون ايدئولوژی زدهی ايران نشان داد و خيلي از سريالهای تلويزيوني را که حالا با هزار جور تغييرات به مرحلهی نمايش ميرسانند برای انتخابشان هم آنقدر بايد بگردند که يک چيزی مطابق با شئونات ايدئولوژی پيدا کنند. وقتي کمانچه را نشان نميدهد آدم بايد حساب باقي چيزها را بکند.
ولي اصل موضوع در اين است که زندگي در کشورهای شرق آسيا به دليل سرعتي که پيدا کرده باعث شده تا اهل رسانهشان مجبور بشوند برای حفظ تعادل اجتماعي هم که شده گاهي بزنند به سريال فرهنگي درست کردن از خودشان که نسل جديدشان از سر و لباس گرفته تا درگيریهای فرهنگي و اجتماعي در مجموع يک سابقهای از خودشان پيدا کنند. اين را ما هم انجام ميدهيم در ايران که تازه زندگيمان آنقدرها هم سرعتي نشده. منتها اين سريالهای به شدت فرهنگي آسيايي چه چيزی قرار است به فرهنگ به شدت بستهی ما ايرانيها بدهند اين خيلي جای سؤال دارد. يعني گرفتاریهای فرهنگي يک کشوری که خودش از دستشان دارد خلاص ميشود را تلنبار ميکند روی گرفتاریهای خود ما.
معروفترين نمونهاش سريال اوشين بود که خود حکومت هم بلاخره گرفتار تبعاتش شد. يادتان هست آن مصاحبهی راديويي که داشت سر همهی دست اندرکاران برنامه را به باد ميداد؟
تلويزيون ايران با زور يک فرهنگ ديگری را در جامعهی به شدت درونگرای ايران رواج ميدهد و باز به زور مردم را به همذات پنداری با عناصر يک فرهنگ ديگر وادار ميکند آنوقت از جوابي که از جامعه ميگيرد متعجب ميشود! نتيجهی اين کار رسانهای ميشود قوز بالای قوز درست کردن برای مشکلات فرهنگي جامعه و مدام تصوير خلاف واقع نشان دادن از دنيای بيرون. بعد هم همه چراغ دستشان گرفتهاند ببينند مشکل توسعه نيافتگيمان کجاست!
حقيقتش اين حرفها که مال همين دنيای وبلاگيست ولي خيلي به نظرم جای تعجب ندارد که از صدقهی سر اين تصميمات هردمبيل رسانهای در ايران آدم هميشه بتواند نمونههايي از افراد جامعه را ببيند که يا از غربيها غربيترند يا از آن طرف، از خدا هم حزبالهيتر.
نظرات